10 فروردين 1403 19/09/1445 2024 Mar 29

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 605
بازدید کـل سایت : 2925225
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1395 تعداد مشاهده : 527 تاریخ اضافه : 2011-02-23

 

داستان توبه به سوی خداوند

به نام خدا


 

من خواهر بزرگ تر در خانواده ای با نه فرزند هستم؛ چهار دختر و پنج پسر. با آزادی و دلخواه خود زندگی می کردم. فقط با یک روسری کوچک سرم را می پوشاندم ولی لباس های کوتاه و تنگ می پوشیدم. با این سر و وضع که به دانشگاه که رفتم، خیلی ها به من توجه می کردند و این امر باعث خوشحالی و افتخارم می شد.

یک روز داشتم از شهر محل تحصیل به شهر خودم بازمی گشتم و لباس کوتاهی را از یکی از همکلاسی هایم امانت گرفته بودم. هنگامی که منتظر اتومبیل بودم مردی که تا حدی می شناختم متلکی به من انداخت که بسیار شرم کرده و به هم ریخت. آن لحظه پنداشتم که لباسی در بر ندارم و تصمیم گرفتم به نحوی سرم را بپوشانم. وقتی به منزل رسیدم، مادرم شدیداً با من مخالفت کرده و گفت که نمی خواهد من را اینگونه به خانه راه دهد و پدرم نیز به من محلی نگذاشت.

این موضوع تاثیر عکس بر من داشت و در نماز کوتاهی کرده و با همکلاسی هایم بیشتر نشست و برخاست می کردم.

دیگر از تحصیل دست کشیده و ازدواج کردم. حتی یک بار هم به پوشیدن نقاب نیاندیشیدم و منفورترین موضوع در نظر من بود. کسانی که نقاب می پوشیدند را دست می انداختم. تا آنکه با شنیدن یک نوارکاست (بازایستادن نفس- شیخ محمود مصری) وضعیت من متحول شد.

چنین بود که نقاب پوشیده و نوارهایی را خریده و بین آشنایانم پخش می کردم. به لطف خدا بسیاری از آن ها هم به پوشیدن نقاب تشویق شده و بدان اقدام کردند.

اکنون سه پسر دارم که حافظ قرآن هستند و به مرحمت خدا جز کانال های دینی را نگاه نمی کنیم و در منزل مان جز سخنان خدا و رسول او صلی الله علیه و سلم موج نمی زند.

 

پایان


 

ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010