به نام خدا
سوزان با مردی مسلمان در مریلند ازدواج نمود. وی عبدالقادر نام داشت و مدیر یک شرکت تبلیغاتی بود. یک روز عبدالقادر به مسجد آمد و از مشکلی که برایش پیش آمده بود با من صحبت کرد. او گفت که با یک زن مسیحی ازدواج نموده ام و دارای دو فرزند دختر هستم، مدتی است که نگران آینده ی آنها می باشم. خیلی سعی می کنم همسرم را تشویق به مطالعه ی اسلام نموده و همراه من به مسجد بیاید ولی وی قبول نمی کند.
چه کاری می توانم انجام دهم؟ من به او پیشنهاد دادم که یک شب برای شام به منزل ما بیایند تا همسرم با او صحبت نماید. آنها به منزل ما آمدند، سوزان با همسرم آشنا شد و با هم دوستان نزدیکی شدند به طوریکه چند بار با وی به مسجد آمد. یک روز سوزان از همسرم تفسیر قرآن را درخواست کرد. من نیز یک جلد از آن را در اختیارش قرار دادم.
چند روز گذشت، یک روز در مسجد داشتم تفسیر آیاتی از قرآن را برای حضار توضیح می دادم که سوزان سؤالی پرسید. همه از سؤال وی تعجب کردند و پیش از اینکه جوابی به وی دهم، او شروع به گریه کرد. من اصلاً دلیل گریه ی وی را نفهمیدم و او به خانه برگشت.
روز بعد از عبداقادر علت ناراحتی سوزان را پرسیدم و او گفت که سوزان باز از رفتن به مسجد خودداری می کند، فکر می کند که با سؤالاتش دیگران را عصبانی می نماید و نمی خواهد کسی را نارحت کند. گفتم سعی کن به آرامی برایش موضوع را توضیح دهی. عبداقادر مدتی سوزان را به حال خود رها کرد. او در هر جایی که مسلمانی را می دید درباره ی فرهنگ و آداب آنها با خود می اندیشید.
پس از مدتی سوزان به خواهان خود به مسجد باز گشت. او تصمیم گرفت درباره ی اسلام بیشتر و بیشتر مطالعه کند. با رسیدن به پاسخ سؤالاتش، این بار عقیده و ایمان محکمی نسبت به ارزش های اسلامی پیدا کرد. با دیگر بانوان مسلمان در مسجد دوست شد و با آنها به گفتگو می پرداخت. با این کار تشویق می شد تا در راه اسلام بیشتر قدم بردارد.
سوزان به مسیر جدیدی که در زندگی راه یافته بود علاقه پیدا کرد، و دلش می خواست تا هر چه زودتر به دین اسلام مشرف شود. با احترام شهادتین را برایش خواندم و او نیز تکرار کرد. بعد از این او یک بانوی مسلمان و خواهر ما شد.
سپس از جانب مسجد عبدالقادر موظف به پرداخت مهریه به همسرش شد، سوزان از اینکه می دید در اسلام تا این حد به زنان اهمیت می دهند خیلی تعجب کرد. از آن پس سوزان نام خود را به سعیده تغییر داد، و با آگاهی و بصیرت کامل اسلام را پذیرفت. او شروع به انجام فرایض دینی نمود و حجاب پوشید. در آن موقع دختر بزرگش به مدرسه می رفت، از دخترش خواست تا با روسری به مدرسه برود.
سعیده با خود عهد کرد تا وقتی که زنده است فرزندانش را تا حد امکان با قوانین دین اسلام آشنا نموده و آنها را مانند یک مسلمان قوی تربیت نماید.
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|