به نام خدا
بسیاری از مسیحیان قبل و بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم به دین اسلام گرویدند. آن ها هیچ وقت به زور وادار به قبول دین مسلمانان به جای عقیده ی آبا و اجدادیشان نشدند.
آنسلم تورمیدا، کشیش و واعظ مسیحی، از جمله کسانی است که زندگی وی ارزش نقل کردن را دارد. او کتابی مشهور به نام “The Gift to the Intelligent for Refuting the Arguments of the Christians” را تالیف کرده است.
"اجازه دهید در ابتدا به همه ی شما بگویم که من اهل مجوریکا، یکی از شهرهای مهم بندری در اسپانیا می باشم. یکی از شهرهای تجاری که دارای دو لنگرگاه است. کشتی های بزرگ بسیاری از مناطق مختلف به اینجا رفت و آمد دارند. پدرم در شهر مورد احترام همه بود و من تنها پسر او بودم.
زمانی که شش سالم شد، او مرا به کشیشی سپرد تا به من تعلیمات مسیحی و خواندن کتاب مقدس را بیاموزد. بعد از آن مجوریکا را ترک نموده و به شهر لاردا رفتم. آنجا مرکز آموزش مسیحیت بود. هر سال صدها مسیحی در آنجا برای یادگیری و تعلیم گرد می آمدند.
اداره ی کل این مرکز بر عهده ی کشیشانی بود که به تعلیم مسیحیت می پرداختند. به مدت چهار سال در آنجا به مطالعه ی انجیل و یادگیری چندین زبان مشغول بودم. سپس به بلونگا رفتم، بلونگا شهر خیلی بزرگی است. اکثر دانشگاه ها در این شهر قرار دارند و هر سال از مناطق مختلفی دانشجویان برای تحصیل به این شهر می آیند.
در این شهر افراد مذهبی خیلی زیاد هستند، آنها لباس بلند و زبری بر تن می کنند و خود را جلوه ی خدا می نامند. یک نفر کشیش هدایت و رهبری آنها را بر عهده دارد. در کلیسا با فرد سالخورده ای آشنا شدم. مردم به او احترام می گذاشتند چرا که وی فرد مذهبی و با کمالات و مرتاض بود. به خاطر این ویژگی ها از دیگر کشیشان متمایز بود.
از هر جایی که برایش نامه می آمد پاسخ می داد، هدایا و پیشکشی های فراوانی از طرف سران حکومت و غیره دریافت می نمود. آنها امیدوار بودند که وی این هدایا را با کمال میل قبول کند. وی اصول و ارکان مسیحیت را به من آموخت. با او رابطه ای نزدیک پیدا کردم تا جایی که در تمام کارها و مراسم مذهبی وی را مساعدت می نمودم. به یکی از مطمئن ترین همکاران تبدیل شدم طوریکه کلید انبار آذوقه و دیگر اتاق های مهم کلیسا دست من بود. ده سال گذشت و در حالیکه هم دانش آموز و هم خدمت کار بودم، چیزهای زیادی یاد گرفتم. پس از مدتی او برای دیدن دیگر کشیشان مشهور به سفر رفت. در غیاب وی، همراه دیگر کشیشان به مطالعه ی بخش های مختلفی از انجیل پرداختیم. در قسمتی از کتاب مقدس از پیامبر آخر زمان به نام پاراکلت، چیزهایی بیان کرده بود. هر کسی اطلاعات و نظر خود را در این باره می گفت، و بدون اینکه به ایده ای جالب و یا مفیدی دست پیدا کنند به گفتگو های خود پایان می دادند.
پس از بازگشت کشیش ارشد، مباحثات را برایش تعریف کردم. طبق معمول پرسید نظر تو در این مورد چیست؟ من نیز با صراحت کامل عقیده ی خودم را درباره ی پاراکلات یا همان پیامبر آخر زمان بیان نمودم. در پاسخ گفت تو از دیگران به واقعیت نزدیکتر هستی چرا که بسیاری از کشیش ها در اشتباه هستند.
اما حقیقت چیزی فراتر از همه ی این ها بود. به ما اجازه نمی دادند بیشتر از حد امکان درمورد قرآن بدانیم و اطلاعات ما خیلی اندک بود. یک روز از وی خواهش کردم تا درباره ی آخرین پیامبر بیشتر برایم توضیح دهد. کشیش گفت پسرم تو پیش من خیلی عزیز هستی، فقط می توانم بگویم که تا جایی که در توان داری درمورد اسلام تحقیق کن تا به حقیقت برسی. ولی این را بدان که این راه هم بسیار پر سود و هم خطرناک می باشد. همچنان که می دانی کلیسا سرپوشی بر روی واقعیت نهاده، و اگر چنانچه از افکارت سردر بیاورند فوراً تو را خواهند کشت. به خدا و مسیح سوگند خوردم که در این باره حتی کلمه ای به کسی چیزی نگویم.
پایان قسمت اول
ادامــه دارد...
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|