|
|
 |
|
|
شماره مقاله :
|
1568 |
تعداد مشاهده : |
798 |
تاریخ اضافه : |
2011-05-05 |
|
جمیله کولکتوترونیس، از آمریکا، قسمت اول |
|
به نام خدا
جمیله کولکتوترونیس یک نویسنده، معلم و مادر شش فرزند پسر است. اصالتاً اهل سنتلوئیز بوده و قبل از آگاهی و بیداریش یک نیم ترم را در مدرسه ی علوم دینی لوتران حضور داشته است. او در بیست و دو سالگی دین اسلام را پذیرفته است.
او و شوهرش در میلواکی، جایی که شوهرش مدیر مدرسه ی سلام می باشد، زندگی می کنند. جمیله به صورت پاره وقت تدریس کرده و نیز به نوشتن رمان هایی درباره ی مسلمانان آمریکایی مشغول می باشد. تازه ترین رمان وی " Echoes "نام دارد:
در کلاس های شبانه در ترم نخست دانشکده ام نشسته و مثل همیشه ذهنم مشغول افکار و خیالات بود. درباره ی آینده ی خویش اندیشیده و به این فکر می کردم که به کجا خواهم رسید. ناگهان حالتی الهام گونه را تجربه نموده وخواهان آن شدم که زندگی ام را وقف گسترش کلام خداوند نمایم.
دو سال بعد از آن، در سال 1976، به دانشگاه ایالتی منتقل شدم که دویست مایل از خانه ام فاصله داشت. هنوز پیگیر رؤیای خویش بودم، بی درنگ با کشیش محلی لوتران تماس گرفته و به او گفتم که مایلم هرآنچه در توان دارم را برای کمک در این راه انجام دهم. به عنوان نخستین مأموریت من را به نمایندگی خویش برای گردش دسته جمعی به مناسبت خوشامدگویی دانشجویان بین المللی تازه وارد فرستاد. در جریان پیک نیک، با اولین مسلمانی که آن تا آن زمان می دیدم آشنا شدم. فهمیدم که عبدالمؤمن اهل تایلند می باشد. او لبخند زیبایی داشت، و آدم مؤدبی بود. در جریان صحبت هایمان او اغلب از خداوند نام می برد. این موضوع برایم غیرعادی به نظر می رسید. همیشه اینگونه آموخته بودم که هرکس مسیحی نباشد به دوزخ خواهد رفت. به فکر افتادم که چگونه کسی که به خداوند ایمان دارد و رفتارش نیکوست، ممکن است محکوم به عقوبت ابدی گردد.برای عبدالمؤمن متاسف و ناراحت بودم. برای همین برنامه ای چیدم تا او رابه دین مسیحیت درآورم. او را دعوت کردم که به همراه من در مراسم کلیسا شرکت نماید. وی آمد، ولی با خودش یک جلد قرآن نیز آورد. خیلی دستپاچه شده بودم. بعد از پایان مراسم کمی درباره ی اسلام و قرآن برای من حرف زد. حرف های او همگی برای من تازگی داشت. درباره ی مسلمانان چیزهایی شنیده بودم، ولی شنیده های من تنها مطالب منفی درباره ی این دین بودند. طی دهه ی شصت، بسیاری از سفیدپوستان در سرتاسر آمریکا گمان می کردند که مسلمانان سیاهپوست قصد دارند جامعه ی سفیدپوستان را مضمحل نمایند. طی دوسال بعد از آن و در خلال رفت و آمدم به باشگاه بین المللی با عبدالمؤمن وچند مرد مسلمان دیگر همچنان در تماس بودم. من به جنگ صلیبی خویش و مسیحی ساختن آن ها ادامه می دادم، و در پی گیری هدف خود برای کشیش شدن پابرجا بودم. در دهه ی 70، بسیاری از کلیساها از اینکه زیر سلطه ی یک زن باشند امتناع می ورزیدند. نامه ای را از یکی از مدارس دینی دریافت نمودم که به صراحت بیان می داشت یک زن نمی تواند در کلیسا صحبت کند. به فکر افتادم که آیا این شیوه ای است که از جانب خداوند تبیین گشته یا آنکه تنها بازتاب تمایلات شخصی خود پولس مقدس بوده است. به هر حال، زمانه در حال دگرگونی بود. مدرسه ی دینی لوترانی را پیدا کردم که من را می پذیرفت. بعد از فراغت از تحصیل در دانشگاه، وسایلم را جمع نموده و برای شروع آموزش های کشیشی عازم شیکاگو شدم. پیشتر تجارب بسیار مثبتی در شییکاگو به دست آورده بودم. با دو تا از هم اتاقی هایم به خوبی کنار آمده و دوستان دیگری را نیز پیدا کرده بودم. زبان لاتین را نزد یک کشیش لهستانی می خواندم که نمی توانست هیجانش را از دانستن این موضوع که پاپ جدید نیز اهل لهستان می باشد مخفی بدارد. حتی در هنگام انجام کار گردگیری استاد دانشگاه پیری که در خانه اش کار می کردم، به سخنرانیهای عالمان دانشگاه شیکاگو گوش می دادم. با شیوه ی زندگی شیکاگو کاملاً درآمیخته بودم. اما مطالعاتم نومید کننده بودند. یکی از اساتید می گفت با آنکه دانشمندان دریافته اند که کتاب مقدس دور از لغزش و اشتباه نمی باشد، باید این حقیقت را از کمک کنندگان مالی کتمان نماییم. وقتی از این بابت چیزی می پرسیدم،می گفتند که فقط باید بدان ایمان داشت. بعد از یک ترم با سردرگمی بسیار وسایلم را جمع کرده و شیکاگو را ترک کردم. والدینم با آنکه نا امید شده بودند من را دوباره در خانه شان پذیرفتند. تصمیم گرفتم زمانی را به تحقیق و جستجو اختصاص دهم. می دانستم که مسلمانان به گناه نخستین باور ندارند. خواهر کوچکی داشتم که تنها چند روز پس ازفارغ التحصیلی من به دنیا آمده بود و من او را تماشا می کردم. سعی کردم آثار گناه را در او ببینم. ولی نتوانستم، چون اصلاً چنین چیزی وجود نداشت.
ادامــه دارد...
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|