اسلام آوردن من یک فرایند احساسی و عقلی بود.
والدینم هر دو تحصیلات دانشگاهی داشتند. مادرم یک تازه مسیحی است (سابقاً پیرو هیچ دینی نبوده است)، و پدرم عقاید خاص خودش را دارد و آدم تقریباً ثروتمندی است.
از همان دوران نوجوانی علاقه ی خاصی به پرسیدن سؤالات سیاسی داشتم. از خواندن کتاب های تاریخی لذت می بردم، گرچه با اطلاعات نظامی تاریخی و سیاسی اندکی گیج و سردرگم می شدم.
خودم را یک کمونیست می دانستم، گرچه امروز دیگر ادعا نمی کنم که آن موقع می دانستم منظورم چیست. با گذشت زمان، سیاست و جامعه شناسی واقعی را فراگرفتم، ولی با سقوط بلوک کمونسیت، به اشتباهم پی برده و دیگر هوادار حکومت داری کمونسیت نبودم.
به مکتبی عرفانی بدون خدا روی آوردم، و فکر می کردم که همه ی انسان ها محکوم به بی اعتقادی به وجود خداوند و چشم پوشیدن از برخی سؤالات، مانند وجود خداوند، می باشند.
به فراگیری فلسفه پرداختم. می خواستم از تکرار اشتباهات گذشته ام جلوگیری کنم برای همین از پذیرفتن هرگونه عقیده ی جزمی خودداری کردم.
در این زمان بود که پدر و مادرم از هم جدا شدند و مشکلات شخصی دیگری بروز کردند. برای فراموش کردن همه ی این پیشامدها، مدت زیادی را به خنده، میگساری، سیگار کشیدن و دست آخر هم مصرف حشیش با دوستان قلابی می گذراندم. گاهی مواد مخدر خیلی قوی (مانند هروئین، ال اس دی و بسیاری مواد ویرانگر دیگر) استفاده می کردم.
با این همه توانستم آزمون مدرک لیسانسم را با موفقیت پشت سربگذارم. سپس زمان آن رسید که به خدمت سربازی بروم (در کشور ما رفتن به سربازی اجباری است). قوانین سخت آن جا برای من خوب بود؛ همچنین از سرگرم شدن با چیزهای ساده و تکراری مانند خوردن و خوابیدن خسته شده بودم. الحمدلله، طرز تفکرم تغییر یافت.
زمانی که به اجتماع عادی بازگشتم، سال تیره و تاریک تری را پیش رو داشتم: همیشه در دام عادات بد خودم می افتادم، و حس می کردم که زندگی من بعد از تلاش های سخت و دوستی های بعد از سربازی خیلی سطحی و بی معنی است.
کم کم به ضرورت وجود کس دیگری در زندگی ام پی می بردم. آنگاه یکی از خواهرانم که از سوریه بازگشته بود کتابی را به من داد. او این کتاب، که به زبان ما نوشته شده بود، را در آن جا هدیه گرفته بود. نویسنده ی این کتاب که عنوانش "انجیل، قرآن و علم" بود می خواست نشان دهد که در قرآن مطالبی هست که در زمان نزول قرآن به راستی از دسترس علم و دانش انسان خارج بوده است. نتیجتاً: راستی و مورد اطمینان بودن قرآن، از لحاظ علمی، اثبات شده بود.
اولین چیزی که بعد از خواندن این کتاب گفتم این بود که: "آه! این عالی است!"_ من آماده ی تغییر مسیر زندگی ام بودم.
یک جلد ترجمه ی قرآن را خریده و به مقایسه ی آن پرداختم. قبل از آنکه آن را کاملاً بخوانم، مسلمان شده بودم. الـحمدلله. همانطور که می دانید یک روانشاس در توصیف تصمیمی که من گرفتم هیچ مشکلی نخواهد داشت. به نظر من، همه ی این اتفاقات از جانب خداوند بوده و او این کتاب را برای من نوشته بوده است. او این اتفاقات را وسیله ی پذیرش اسلام توسط من قرار داده بود. سپاس خداوند را! چیزی که هیچ روانشناسی نمی تواند دریابد آن اتفاقی است که در قلب و جان من در هنگام قرائت قرآن رخ می دهد: ایمان را نمی تواند با روش های علمی مورد ملاحظه قرار داد و سنجید!
پایان
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|