به نام خدا
من یک زن سی و چند ساله ی آمریکایی هستم که تا به حال هیچ وقت مذهبی درست و حسابی برای خود پیدا نکردم. در زندگی زنا شویی چندان موفق نبوده و فرزندی نیز نداشتم. تنها چیزی که دلم را به آن خوش کرده این بود که فردی روشن فکر با اندیشه ای باز می باشم.
در این میان با مردی آشنا شدم که مسلمانی اهل تونس بود. چند بار با هم حرف زدیم و در آخر شیفته ی وی شدم. خیلی زود از من خواستگاری کرد و من هم پیشنهاد وی را پذیرفتم.
او برای دیدن از خانواده اش مدتی به تونس باز گشت. پس از مدتی ویزایش از طرف دولت آمریکا مورد قبول قرار نگرفت و مهر رد به آن زدند. مجبور شدیم برای گرفتن ویزا دوباره منتظر بمانیم و سپس برای ویزای کاری اقدام نماییم.
در این مورد اصلاً فرد صبوری نبودم، برعکس او خیلی آرام و با اعتدال رفتار می کرد. گاهی اوقات فکر می کردم که نمی بایست با او ازدواج می نمودم، ولی وقتی فکر جدایی به سرم می زد احساس غمگینی و افسردگی می کردم.
او را بیشتر ازهر کس دیگری دوست داشتم، ندایی از دورنم بر می خاست که این مشیت الهی است. هم از نظر فرهنگی و هم مذهبی تفاوت بسیاری بین ما وجود داشت. با این حال تصمیم گرفتم دنبال اسلام بروم و درمورد آن مطالعه نمایم. پس از اینکه قرآن را خواندم، احساس کردم که مجذوب آن گشته و باید اسلام را بپذیرم.
شروع به ترک نمودن سیگار، الکل، و صحبت کردن با مردان و خیلی از کارهای دیگر نمودم، حتی پوششم نیز تغییر کرده بود. در کشوری مانند آمریکا ایجاد رابطه بین زن و مرد کار خیلی راحتی می باشد، ولی خودم را از این گونه رابطه ها دور نگه داشته بودم.
نمی خواستم با چنین کارهایی نامزدم را ناراحت کنم. البته نمی دانستم که در اسلام زن به جز همسر خود نباید با هیچ مرد دیگری در ارتباط بوده و یا صحبت نماید. یک شب یکی از دوستانم برای شام مرا دعوت کرد، می دانستم که مردان دیگری هم در آن مهمانی دعوت هستند. بنابراین تصمیم گرفتم از رفتن به آنجا خودداری نمایم.
ایمان آوردن به تمامی ارکان اسلام و انجام فرایض برایم سخت بود، اما دلم نمی خواست این موقعیت را از دست بدهم. در این بین رضایت خداوند از چیز دیگری برایم مهمتر بود. نمی خواستم حقیقتی را که تازه به آن رسیده ام را به سادگی از دست دهم. باید تا لحظه ی مردن به عنوان همسر این مرد مسلمان باقی بمانم و سعی می کنم با خواسته های غیر منطقی خود مبارزه نمایم.
والسلام
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|