السلام علیکم برادران و خواهران؛
من تیسا هستم و به تازگی، در ژولای 2007، به طور رسمی اسلام آورده ام. از همان زمانی که در سال دوم راهنمایی درس می خواندم به مطالعه درباره ی اسلام پرداخته ام. علاقه ی من به دین اسلام از زمانی که برای مراسم افطار از طرف معلم سال دوم راهنمایی ام در ماه رمضان دعوت شدم، شروع شد، و از همان وقت تا به حال در قلاب آن گیر کرده بودم!
به عنوان مسیحی باپتیست بزرگ شده ام، ولی مانند بسیاری از مسیحیان هرگز به درستی بدان پایبند نبودم. تنها گاه گاه آن هم به ندرت در مراسم کلیسا یا موعظه های روز یکشنبه شرکت می کردم، چون در آن جا واقعاً احساس ناراحتی می نمودم. خانواده ی ما جزو آن هایی بودند که فقط برای مراسم روزهای عید به کلیسا می رفتند. برای همین به تحقیق درباره ی اسلام پرداخته و حتی وقتی که اسلام نیاورده بودم در ماه های رمضان روزه می گرفتم (می دانستم که روزه هایم حساب نمی شوند، ولی چنین حال و هوایی داشتم، شاید خداوند سبحانه و تعالی چنین اراده کرده بود). در سال دوم دبیرستان با معلم سال دوم راهنمایی ام دوباره ارتباط پیدا نموده و چیزهای بیشتری آموختم. یادگرفتم که چگونه نماز بخوانم، زبان عربی را بخوانم (هنوز هم دارم روی آن کار می کنم) و شروع به خواندن قرآن نمودم. سپس در ماه فوریه و اندکی پس از ماه رمضان به حلقه های درس می رفتم و آن خانم (معلم سابق من) برای دخترهای 12 الی 18 ساله حرف می زد (هنوز هم در آن شرکت می کنم). سپس کم کم برای سخنرانی شب های پنجشنبه می رفتم. در نهایت آن سه شنبه ی سرنوشت ساز که در آن اسلام آوردم، یکی از بهترین روزهای زندگی ام بود! سبحان الله! تنها مشکل من این بود که به کسی نگفته بودم و از این می ترسیدم که من را طرد کرده یا بخواهند من را از آن منصرف سازند.
سال اول دبیرستان به مادرم گفته بودم که می خوام مسلمان شوم ولی به او گفتم که این موضوع را تا 18 سالگی به تعویق خواهم انداخت. پدربزرگم به من مشکوک شده بود چون من حرف های مثبتی را درباره ی اسلام می زدم و از این که در اسلام الوهیت عیسی مسیح یا گناه نخستین رد شده است می گفتم، فکر می کرد که مغز من را شستشو داده اند. ولی کافران حقیقت را انکار می کنند. من خواهر دوقلویی دارم که خبر دارد من روزانه پنج نوبت نماز می خوانم و مرتب به مسجد می روم، ولی نمی داند که اسلام آورده ام یا نه! غیر از مسلمان های مسجد تنها کسی که از این ماجرا خبر دارد مدیر کتاب خانه ای است که در آن جا کار می کنم. از خداوند می خواهم که من را هدایت فرموده و قلب آن ها (خانواده، دوستان و همکارانم) را نرم کند. آمین.
انشاءالله استقامت کرده و ایمانم را حفظ خواهم نمود.
ضمناً اکنون شانزده سال داشته و در الینویز زندگی می کنم
شگفت آنکه وقتی زنان مسلمان حجاب می پوشند یا اسلامشان را ابراز می کنند (بدون توجه به نژاد یا ملیتی که دارید) شما را مکزیکی، آلمانی و... ندیده و بلکه تنها به چشم یک مسلمان به شما نگاه می کنند. گرچه برخی وقت ها در آمریکا فکر می کنند چون مسلمان هستی انگلیسی را هم نمی توانی درست حرف بزنی و گویا تروریست هستی. ولی همیشه به این که مسلمان هستم افتخار می کنم. امیدوارم بتوانم نمونه ی انسان مسلمان خوبی برای آمریکاییان باشم و با افتخار حجابم را نیز بپوشم.
والسلام.
تاشا
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com
|