10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326043
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1676 تعداد مشاهده : 623 تاریخ اضافه : 2011-06-19

 

سفری طولانی برای رسیدن به سر منزل حقیقت- بخش 2

قسمت آخر: تلاش من برای آخرین گواهی..

...

سال ها سپری شد و همچنان فکر می کردم مسیحیت آیین حقیقی است و سخت در اشتباه بودم. حال می خواهم اصل ماجرا که همان آشنایی با اسلام و روی آوردن به آن است را برایتان بیان نمایم.

در اوایل جوانی علاقه ی فراوانی به یادگیری زبان های مختلف داشتم. یکی از زبان هایی که آن موقع یاد گرفتم عربی بود. هنگامی که داشتم در دانشگاه رابات مراکش به یادگیری زبان عربی می پرداختم، یکی از چیزهایی که به ما یاد می دادند کلمه ی شهادتین بود.

فکر می کردم هر گاه با مسلمانی روبرو شوم اگر شهادتین را برایش بخوانم با هم دوستان نزدیکی خواهیم شد. سال 1988، از کلیسا فاصله گرفتم و به مطالعه ی آیین بودیسم روی آوردم. سال بعد همسرم درگذشت و پس از گذشت یک سال مجدداً ازدواج نمودم.

در سال 2005، به خاطر وجود مشکلات خانوادگی همسر دومم مرا ترک کرد. دیگر نتوانستم کنترل زندگیم را به دست بگیرم و دچار مشروبات الکلی و غیره شدم. یک سال با این وضعیت سپری شد، دیگر داشتم ازخودم متنفر می شدم. تصمیم گرفتم هر طور شده به زندگیم سر و سامان دهم.

یکی از روزها داشتم خانه را تمیز می کردم که کتاب قرآن را از لابه لای وسایل قدیمیم پیدا نمودم. چون به زبان عربی تسلط داشتم در خواندن آن خیلی کمکم کرد. خیلی وقت بود چیزی به زبان عربی نخوانده بودم. آن را باز نموده و شروع به خواندن نمودم.

چنان احساسی به من دست داد که تا آن وقت هیچ گاه نداشتم. نمی توانستم یک لحظه آن را کنار بگذارم. دقیقاً نمی دانم چقدر طول کشید تا خواندن قرآن را تمام کردم، اما این را می دانم که بعد از اتمام آن احساس کردم یک مسلمان هستم. همان موقع شهادتین را آوردم، در تگزاز هیچ مسلمانی را نمی شناختم و نمی دانستم مسجد در کدام قسمت شهر قرار دارد.

یک دفعه احساس گرسنگی کردم و چون در خانه غذایی نداشتم، تصمیم گرفتم به یکی از رستوران های نزدیک بروم. وقتی وارد رستوران شدم، صاحب آنجا مانند مسلمانان به من سلام کرد، من نیز جوابش را دادم. سپس پرسید؛ خیلی وقت است که مسلمان شده ای؟ در پاسخ گفتم، تقریباً پانزده دقیقه است.

پرسید؛ آیا به مسجد رفته ام؟ گفتم؛ نه. بعد مرا دعوت کرد تا روز جمعه همراه وی به مسجد بروم، من هم قبول کردم. او اهل پاکستان بوده و به تگزاز آمده بود. ما با هم دوستان نزدیکی شدیم. یک روز اتفاقی دختر بزرگم که پانزده سال بود او را ندیده بودم به من تلفن کرد و خواست تا به دیدن او و خانواده اش بروم. وقتی پیش آنها رفتم، چیزی که مرا شگفت زده و خوشحال نمود این بود که او نیز ده سال پیش به دین اسلام مشرف شده بود. او با مرد مسلمانی ازدواج کرده و دو فرزند داشتند. بعداً فهمیدم که فرزندان دیگرم هم مسلمان شده اند. حالا ما یک خانواده ی بزرگ مسلمان هستیم.

پایان

  


ترجمه: مسعود

سایت مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده است: 
(لقد کان فیمن کان قبلکم من الأمم المحدثون؛ فان یک فی امتی احد فانه عمر)
«
در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها الهام می‌شد و اگر در امت من، چنین کسی وجود می داشت، قطعاً عمر بود».
بخاری ش (3689)؛ مسلم، ش (2398)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010