10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3325791
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1694 تعداد مشاهده : 673 تاریخ اضافه : 2011-06-29

 

سوفی، کاتولیک-سابق سابق،بریتانیا


در یک خانواده ی طبقه ی متوسط انگلیسی متولد شدم؛ مادرم خانه دار بوده و پدرم در یک موسسه ی الکترونیکی کار می کرد (اکنون استاد دانشگاه رشته ی مهندسی الکترونیک می باشد). پدرم از خانواده ای کاتولیک آمده و مادرم از خانواده ای پروتستان بود. هردوی آن ها در اوایل دهه ی 79 در کلیسای فرقه کویکر دعا می خواندند اما تا به دنیا آمدن من، آن ها به شدت از دین رویگردان شده بودند و دیگر هرگز نامی از آن در خانه ی ما برده نشد، چه برسد به اینکه بدان عمل شود. والدین من مقرر داشته بودند که اگر هریک از ما بخواهد در آینده دیندار باشد آن ها با آن کنار آمده و از ما تصمیم ما حمایت نمایند.

از همان کودکی، به خداوند اعتقاد داشتم، با آنکه اصلاً چنین عقیده ای را در خانواده ام فرانگرفته بودم، اما هنوز این حس را داشتم که آنچه در مدارس مسیحی، که من در آن تحصیل می کنم، تدریس می شود درست نمی باشد. به الوهیت عیسی مسیح و روح القدس باور نداشتم و آن را اشتباه می دانستم، اما در مدرسه می گفتند که این تنها را برحق در جهان است، و همه ی دیگر ادیان باطل هستند، به این ترتیب کاملاً سردرگم شده بودم. وقتی در سن کودکی باشید، همیشه بزرگ ترها را معیار درستی می دانید و فرقی نمی کند چه باشد و هرچه بگویند در سرتان فرو می رود. با این حال من همچنان این عقیده را نمی توانستم بپذیرم، و با زیرکی سعی کردم عقیده ی خودم به خدای واحد را مخفی نگاه دارم.

احساس گناه و شرم داشتم که چنین باوری دارم و دعا می کردم که دیگر چنین بدعقیده نباشم. در کودکی به کرات ترس از بنیادگرای اسلامی به گوشم می خورد، خصوصاً با قضیه ی سلمان رشدی در اذهان عمومی، به طور کلی از مسلمانان به شدت می ترسیدم. در دبستانی که درس می خواندم دو دانش آموز مسلمان هم بودند، ولی آن ها عقایدشان را پنهان نگاه می داشتند، جز این که بچه ی کوچک تر، علی، از اینکه به صورت جمعی نیایش کند سرباز می زد.

11 یا 12 سال سن داشتم، و همیشه دعا می کردم که خداوند راه رابه من بنمایاند و شکی در وجود خداوند نداشتم، و در دبیرستان کم کم نتیجه می گرفتم که شاید باور من درباره ی خداوند چندان بی راه هم نبوده است. چیزی درباره ی اسلام نشنیده بودم، و همه ی آنچه می دانستم این بود که آن دینی خشن و بدرفتار درباره ی زنان بود. در مدرسه می آموختیم که اسلام دینی است که با زور شمشیر و سرکوب گسترش یافته و اموال و دارایی هایی بودند که تنها بواسطه ی لباس هایشان شناخته می شدند و مسلمانان حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) را می پرستند. هربار که زن مسلمانی را در منچستر در حال خرید می دیدم حالم به هم می خورد. فکر می کردم که او چگونه راضی می شود با خودش چنین کند و خشم و ناراحتی عذابم می داد. با این حال این حقیقت را نیز می آموختیم که مسلمانان تنها یک خدا را می پرستند، که درواقع تا آن زمان این را نمی دانستم.

فرقه های متنوع یهودی، هندویسم و بودایی را بررسی کردم، اما همه ی آن ها به نظر خیلی دست ساز بشر و دارای تناقضات بسیار می آمدند. با این وجود یک روز نمی دانم چه برسرم آمده بود، ولی احساس می کردم که باید بررسی کنم ببینم آنچه به من آموخته بودند درست است یا خیر. کتابی به نام "اصول اسلام" را در یک کتاب خانه ی محلی دیده و آن را مخفیانه برداشتم. مستقیماً بخش زنان مسلمان را باز کرده و از مشاهده ی آنچه می خواندم متحیر شده بودم. تمام آن درست خلاف آن چیزی بود که درباره ی اسلام و موضوع زنان و... فراگرفته یا شنیده بودم. آنچه می خواندم را باور می کردم و شکی در آن نداشتم، در اعماق قلبم حس کردم که دعاهای من برای طلب هدایت اجابت شده است. اسلام همان حقیقتی بود که در تمام عمرم دنبالش بودم! با این حال هنوز برخی افکار که از دوره ی دبستان در ذهنم رسوب کرده بود آزارم می داد که چگونه این دین اشتباه را می توانم بپذیرم؟ دنبال مدارک و شواهدی بودم که به خودم اثبات نمایم اسلام دین حقیقی و راستین نیست، اما این کار ناممکن بود: از همین حالا هم می دانستم که تمام کتاب هایی که علیه اسلام مطلب نوشته بودند همگی دروغ به هم بافته بودند. همه ی کتاب هایی که درباره ی اسلام مطالب مثبتی را بیان می داشتند حقیقت را عنوان می نمودند.

مصمم شدم که اسلام بیاورم، گرچه راه آن را نمی دانستم و به کسی هم چیزی نگفته بودم. هر کتابی را که به دست می آوردم می خواندم، و یک ترجمه ی قرآن را در کتابخانه پیدا نمودم، ولی نمی توانستم از آن سردربیاورم، چون به زبان انگلیسی قدیمی نوشته شده بود. این موضوع من را دلسرد نکرد، می دانستم که آن فقط یک ترجمه است و هرچه از آن می فهمیدم را بسیار دوست می داشتم. می دانستم که اسلام برای زندگانی است، هیچ برگشتی راه درکار نیست، و می بایست واقعاً از تصمیمم مطمئن می شدم. دو سال و نیم مطالعاتم طول کشید تا آنکه در یک اتاق چت در سال 1997، زندگی من متحول شد. این چت روم در سایت Muslim قرار داشته و افرادی که آن جا بودند واقعاً به من کمک کردند. بار دوم که به آن جا وارد شدم، کلمه ی شهادتین را در حضور افرادی از سراسر جهان ادا نمودم.

والسلام



ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم   فرموده است: 
(علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدی):
«به سنت من و سنت خلفای راشدین پس از من، چنگ بزنید».
سنن ابی داود (4/201) ترمذی (5/44)؛ این حدیث، حسن و صحیح است

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010