10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326783
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1715 تعداد مشاهده : 600 تاریخ اضافه : 2011-07-08

 

ان کی، ایالات متحده، (بخش چهارم)

 


طی سال دوم تحصیل در دانشگاه شیکاگو این ملاحظات همچنان در ذهنم وجود داشتند، جایی که بواسطه ی مطالعات فلسفی نظام های اخلاقی دریافتم که فلسفه در گذشته در تحت تاثیر قرار دادن اخلاقیات مردم و پیش گیری از بی عدالتی چندان موفق نبوده است، و متوجه شدم امید ناچیزی نیز برای حصول این مهم در آینده وجود دارد. دریافتم که مقایسه ی نظام های فرهنگی انسانی و اجتماعی در توالی تاریخی و چندگانگی آن بسیاری از نخبگان را به نسبیت اخلاق سوق داده است چون هیچ ارزش اخلاقی را نمی توان یافت که به خودی خود اعتبار میان فرهنگی داشته باشد، اندیشه ای که به پوچ گرایی منتهی می شود، دیدگاهی که تمدن بشری را همچون گیاهانی درحال رشد می دانند که سر از زمین درآورده و بواسطه ی خاک و بذر موجود رشد کرده و برای مدتی رونق گرفته و سپس مرده و محو می گردند.

برخی این را آزادی روشنفکری اعلام کرده اند، کسانی مانند امیل دورکیم در کتاب "اَشکال ابتدایی زندگی دینی"، یا زیگموند فروید در "توتم و تابو" که انسان را به مثابه بیماری دانسته و آداب دینی اش را مجموعه ای از اختلالات روانی او معرفی کرده است که دیگر می توان به شفای بشریت بواسطه ی کارکرد علم منکر خداوندی در میان شان امید بست. رستگاری بوسیله ی علم محض!

در ادامه ی مطالعاتم در کتاب "علم و علایق بشری" اثر بورگن هابرماس، خواندم که چیزی به نام علم محض که بتوان برای بهبود و ترقی جهان و خود علم بدان امید زیادی بست وجود ندارد. وی این سوءتفاهم را علم زدگی دانست و نه علم. او عقیده دارد علم در جهان واقعی از ارزش ها و حتی علایق جدا نیست. علامت سؤال وحشتناکی که با عمومیت یافتن وحشیگری های حزب نازی بعد از جنگ در میان روشنفکران آلمانی شایع گشت، هابرماس را واداشت که عمیقاً بر جهان بینی علم محض بیاندیشد. چیزی که واضح بود این بود که دیگر خوش بینی قرن نوزدهی متفکرانی چون فروید و دورکیم خریداری نداشت.

شروع به بازبینی زندگی روشنفکری پیرامون خویش نمودم. مانند شوپنهاور، من هم احساس می کردم تحصیلات بالاتر باید انسان های والاتری را تولید کند. اما در دانشگاه، دانشجویان آزمایشگاه را می دیدم که باهم درباره ی جعل داده های تحقیقاتی برای تضمین بورسیه ی سال بعد خویش حرف می زنند؛ افراد برجسته ای را می دیدم که اجازه نمی دادند ضبط صوت را سرکلاسشان ببریم از ترس آنکه دیگران حاصل تحقیقات آن ها را به نام خود منتشر کنند؛ استادانی که با یکدیگر بر سر طول مدت تدریس شان در طی سال رقابت می نمودند و...شایستگی های اخلاقی که من در میان افراد عادی بدان خو گرفته بودم، به نظر در میان دانشگاهیان به اندازه ی ماهیگران هم رواج نداشت. رذایل اخلاقی که ممکن بود در بین افراد ماهیگیر وجود داشته باشد، به گونه ای دیگر در میان فردی با درجه ی دکترا نیز دیده می شد! احساس کردم که علم و دانش اینان شخصیت های شان را رشد و تکامل نبخشیده است، و راز انسان والاتر در تحصیل کرده تر بودن وی نهفته نیست!

با مراجعه به نظرات هگل درباره ی فلسفه و دانش بشری، به این نکته واقف شدم که حرکت های فلسفی همواره از مجردات به سوی محسوسات و واقعیات کشیده شده است. برای همین می توان گفت آن فلسفه ای می تواند به سوی الهیات و معرفت پیش برود که هدف آن والاترین واقعیت، یعنی خداوند، باشد. به زعم من وی با این اشاره اش بر نقصان باورنکردنی قرن حاضر انگشت نهاده بود. به این اندیشه افتادم که آیا ما با مادیت بخشی به فرهنگ و گذشته ی خویش به گونه ای از خویش را از وسعت بشریت و سرشت واقعی مان که به واقعیتی فراتر بازمی گردد دور نیانداخته ایم؟

در این مقطع، چند کتاب اسلامی را مطالعه نمودم. در یکی از کتاب ها بیان شده بود که بسیاری از مشکلات غربی ها، به ویژه مشکلات محیط زیستی آنان، در نتیجه ی نادیده گرفتن حکمت الهی که در دین تبیین شده می باشد، که در آن آفریدگار جایگاه واقعی ما به عنوان یک آفریده ی خداوندی را در جهان و گرامی داشتن آن را به ما آموخته است. بدون آن، انسان طبیعت را با فناوری های پیشرفته اش نابود کرده و می زداید و خودش را نیز از درون تهی می سازد، چون نمی داند چرا زنده است و برای جه هدفی باید بکوشد.

فکر کردم که این حرف ها شاید درست باشند، اما تصدیق آن به جستجوی دینی می انجامید که از جانب خداوند فرودآمده باشد. هرچیز که بر روی کره ی زمین هست، همه ی نظام های اخلاقی و دینی آن، همسطح و به یک میزان معتبر هستند، مگر آنکه فرد یقین پیدا کند که یکی از آن ها  از سرچشمه ای بالاتر آمده است، از تنها تعیین کننده ی اهداف و نیروی کامل دستورات اخلاقی. در غیر اینصورت، نظر هر کس به اندازه ی نظر بقیه می تواند خوب باشد، و همه ی ما در یک دریایی تیره و تار از علایق شخصی مخالف باقی ماندیم و هیچ اعتراض مقبولی علیه قانون جنگل و علبه ی قوی بر ضعیف نمی شد ایراد کرد.

ادامه دارد...

 


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

 

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

عمرو بن عاص رضی الله عنه  می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  پرسیدم: چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ فرمود: «عایشه را». گفتم: از میان مردان، چه کسی را؟ فرمود: «پدر عائشه را». گفتم: سپس چه کسی را؟ فرمود: «عمربن خطاب را» و آن‌گاه مردان دیگری را نیز نام برد.
الاحسان فی صحیح ابن حبان (15/309)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010