به نام خدا
مشرف شدن من به اسلام در تاریخ 18 سپتامبر 2010، اتفاق افتاد. این داستان را تقدیم خواهران و برادرانی می کنم که به مسلمان شدن فکر می کنند. قبل از اینکه دین اسلام را بپذیرم، یک دختر بریتانیایی اهل مد و آرایش و مدل های متفاوت مو و غیره بودم.
برای اولین بار توسط یکی از دوستانم با اسلام آشنا شدم. همیشه مسلمانان را دوست داشتم و فکر می کردم که آنها دین بسیار قوی و محکمی دارند، بنابراین با خودم گفتم که چرا نباید درباره ی دین آنها مطالعه کنم. از این رو دوستم چند کتاب راجع به اسلام به من داد.
همچنین از طریق اینترنت با چند سایت اسلامی آشنا شده و درمورد حجاب زنان چیزهای زیادی یاد گرفتم. وقتی می دیدم که زنان مسلمان با پوشیدن حجاب و یا نقاب خود را از دسترس دید مردان دور نگه می دارند، خیلی برایم جالب بود. آنها از این کار احساس آزادی و نزدیک بودن به پروردگار می کنند.
دست از مطالعه و تحقیق برنداشتم تا اینکه یک شب خواب عجیبی دیدم. در خواب کنار میز کارم نشسته بودم که ناگهان مردی با چهره ای نورانی در حالیکه دختر بچه ی با حجابی نیز همراه وی بود وارد شد. پشت سر آنها چند نفر که لباس سفید و نورانی بر تن داشتند هم آمدند. می خواستم به آنها بپیوندم که یک دفعه یکی از آنها گفت آیا هنوز به دین اسلام مشرف نشده ای؟ با گفتن این جمله، چون هنوز مسلمان نبودم نتوانستم همراه آنها بروم و در این نور و رشنایی محو شوم.
بعد از این خواب تصمیم گرفتم هر چه زودتر مسلمان شوم، می دانستم این نشانه ای از طرف خداوند می باشد. سرانجام شهادتین را اعلام نموده، احساسی سراپای وجودم را فراگرفت که تا آن وقت هیچ گاه با آن روبرو نشده بودم. دو ماه پس از مسلمان شدنم حجاب پوشیدم و به این کار افتخار می کنم. اسلام را دوست دارم، خدا را دوست دارم، امیدوارم خواندن ماجرای اسلام آوردنم برای کسانی که تازه قدم به راه حقیقت نهاده اند سرمشق خوبی باشد.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|