قبل از اسلام آوردن همواره به ادیان مختلف علاقمند بودم و همین من را به مطالعه و عمل به بسیاری از آن ها کشاند. من مسیحیت، مورمونیسم، ویکا، شیطان پرستی، وودوو و ... بسیاری دیگر را از نزدیک بررسی کرده ام
با توجه به اینکه از کودکی در کشورهای متفاوت بوده ام، با فرهنگ ها و آداب گوناگونی برخورد کرده ام. دقیقاً نمی دانم چگونه وارد نئونازیسم شدم ولی یادم می آید که 15 سال داشتم و یک روز از خواب برخاستم و در درونم سربرآورد که پس از آن ماجرای سخت و دردآور سقوط من آغاز گردید. مدتی نگذشت که به عضویت گروه همرسکینز درآمدم؛ عده ای افراد نخبه که سرشان را طاس نموده و با خشونت و تنفر رفتار می نمودند. من هرگز افکار نژادپرستانه نداشتم. با آنکه در یک کلیسای کاتولیک تعمید یافته و در 7 سالگی اولین در مراسم عشای شرکت نمودم، تربیت دینی نیز نداشتم. در خانه ای بزرگ شدم که انظباط خاصی در آن حاکم بود، پدرم جزو نیروی ویژه ی آمریکا (کلاه سبزها) بود.
شبی در اول ماه ژانویه ی امسال (2008) قبل از خواب از خدا خواستم که اگر بر مسیر درست هستم به گونه ای به من بفهماند. آن شب خوابی دیدم و در آن چیزهایی را درباره ی اسلام و حضرت عیسی علیه السلام مشاهده نمودم. با توجه به اینکه در آن حضرت عیسی وجود داشت نتیجه گرفتم که بر جاده ی دست مسیحیت قرار دارم.
بنابراین روز بعد که یکشنبه بود کلیسای بزرگی را پیدا کردم. همان شب باز از خداوند درخواست نمودم که: "اگر این راه درستی است، باز نشانه ای را به من بنمایاند." آن شب در خواب تصاویری از کلیساها، مساجد، معابد و کنیسه ها را دیدم و سپس دیدم که در اتاق سفید رنگی ایستاده ام و کسانی روبروی من بر کف زمین نشسته اند، اما چهره های آنان را نمی دیدم چون همگی تار بودند. سپس از خواب بیدار شدم. از این خواب نتیجه گرفتم که مهم نیست کجا خداوند را عبادت می کنی و مهم این است که او را پرستش نمایی.
تا ژوئن همین سال پیش نیامد که با یک خواهر مسلمان، که از طریق اینترنت با او آشنا شده بودم، صحبت کنم... و برای اولین بار خواب هایم را برای او تعریف کردم. او سؤال کرد که: "چرا در خواب هایت مسلمان وجود داشته اند؟" گفتم: "من نمی دانم." او پاسخ داد: "عیسی، ابراهیم و موسی (علیه السلام) همگی مسلمان بودند. این حرف مانند این بود که انگار کوهی بر سرم فرود آمده باشد. من در خواب آن شبم حضرت عیسی را دیده و بطور خودبه خود پنداشتم که مسیحیت جواب من است اما اکنون فهمیدم که تنها به او توجه نموده و دیگر مسائل را نادیده گرفته بودم...
به مدت 25 سال درگیر تعصبات ناروا بودم و آن روز باز ایستادم که البته دلیل آن را نمی دانم. از گوش دادن به موسیقی دست کشیدم، چنانچه این یک انتخاب طبیعی می باشد.
من دین اسلام را به گونه ی اشتباهی دریافته بودم، و جوانب سیاسی و فرقه ای را در آن دخیل کرده بودم. زمانی که به بررسی اسلام پرداختم، آن را از طریق اشخاص مشخصی در اینترنت انجام دادم. اکنون از هرگونه فرقه گرایی و اختلاف در دین اسلام دوری می نمایم. همه ی افراد مسلمان را از هر رنگ و نژادی برادران و خواهران خود می دانم و سعی می کنم بر افکار پلید پیشین درباره ی تمایز نژادی و نگاه نابرابر به رنگین پوستان فائق آیم.
این داستان من به صورت خلاصه بود... امیدوارم که توانسته باشد شما را راضی کرده باشد. خداوند متعال زندگی من را از هرلحاظ نجات بخشید و اگر کسی چون من توانسته باشد تغییر کند، هرکس دیگر نیز می تواند متحول گردد.
والسلام.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|