دوروبری های من به خدا باور داشتند، اما به "دین" عمل نمی کردند. در دامان پدر بزرگ و مادر بزرگم چون یک مسیحی مذهبی به شدت درگیر با کلیسا و فعالیت های مسیحی بار آمده بودم. همچنین تبحر زائدالوصفی در سرودهای مذهبی و متون مقدس داشتم.
برای تحصیلات دانشگاهی نیز به دانشکده ی مسیحی رفتم. آن جا بود که برای اولین بار با اسلام آشنا شدم. در آن جا باید درباره ی ادایان دیگر نیز مطالبی می آموختیم؛ گمان می کنم هدف از این کار استحکام بخشیدن به ایمان دانشجویان بود. این کار ایمان من را تقویت نکرد، بلکه در عوض شک و شبهه و پرسش هایی را در من برانگیخت.
عجیب آنکه بعد از کمی مطالعه ی اسلام با مرد مسلمانی آشنا شده و با وی دوست شدم، که من را به جمعی از دوستانش معرفی نمود که در آن بین با مردی آشنا شدم که اکنون شوهر من می باشد. موقع ازدواج نه اسلام آورده بودم و نه به این کار علاقه ای داشتم. مطمئن بودم که تنها یک دین واقعی وجود دارد و آن مسیحیت می باشد. نه من قصد مسیحی کردن شوهرم را داشته و نه او می خواست من را مسلمان کند. دو سال بعد از ازدواجمان، می خواستیم بچه دار شویم و آغاز تغییرات برای من از همین جا شروع شد.
کلیه های شوهرم ناکارآمد تشخیص داده شده و من نیز دو ماهه باردار بودم. زمان دشواری بود و با خشم و ناامیدی به نیایش با خداوند روی آوردم. در روی آوردن به خدا راحتی اندکی را می دیدم. بعضی وقت ها حس می کردم که از خدا و باورهایم بریده ام.
وقتی دخترم دو سال و نیم داشت، به فکر آینده ی او و تربیتش افتادم. شروع کردم به مطالعه ی دین اسلام، چون می دانستم که شوهرم اجازه نخواهد داد که او را طبق عقیده ی مسیحیت تربیت کنم. این موضوع را به شوهرم نگفتم چون نمی خواستم من را به سمت چیزی که اطلاعات بسیار اندکی از آن دارم هل دهد. به مسجد و نزد امام آن می رفتم چون می دانستم که وی فردی تحصیل کرده و آگاه می باشد و می تواند به خوبی پرسش های من درباره ی اسلام را پاسخ گوید.
با اندیشه ی مسلمان شدنم در چالش بودم، چرا که باور به دین مسیحیت به عنوان تنها دین راستین در ذهنم رسوب نموده بود. شروع به تجزیه و تحلیل باورهایم با استفاده از آموخته های کنونی ام نموده و فهمیدم که باید تصمیم به ایجاد تغییراتی گرفته و با خودم روراست باشم. با خروج از لاک خود دریافتم، به این خاطر به "مسیحیت" چسبیده بودم که با آن خو گرفته و چیزی از ادیان دیگر نمی دانستم. دریافتم که تکه های زیادی از پازل دین من مفقود می باشد.
ابتدا اندیشیدم: "آه، تو برای این قصد چنین کاری را داری چون می خواهی دخترت به "چیزی" باور داشته باشد. " شاید همین موضوع بود که تحقیقات من را آغازگر شد، اما آن چیزی نبود که در نهایت من را به تصمیم مسلمان شدن رسانید. بعد از خواندن کتاب های زیاد و گرفتن وقت خیلی ها، به این نتیجه رسیدم که دین اسلام شیوه ی زندگانی انسان است که هدایت و شناخت را به وی ارزانی می دارد.
روزی که شهادتین را بر زبان آوردم، خود را سرشار از آرامش و شادمانی یافتم. این کار باعث شد با خانواده ام نیز در این باره سخن گفته و آنان از تغییرات زندگی ام آگاه سازم. تغییرپذیری همواره یک چالش است اما با جهاد با نفس تکامل یافته و تجربه می اندوزیم و همین باعث می شود مسلمانانی قوی تر گردیم.
والسلام.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|