10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326506
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

1831 تعداد مشاهده : 597 تاریخ اضافه : 2011-08-05

 

ویوانا اسپین 21 ساله، کاتولیک سابق


زندگی دارای لحظه های خوب و بد بسیار است. بنابراین من هیچ اعتراضی در این باره ندارم. البته بعضی اوقات که به گذشته فکر می کنم درد عمیقی را در خوداحساس می کنم. دوست دارم در آینده مسائل به گونه ای دیگر باشد، شاید داشتن یک خانواده ی معمولی و نرمال و شاید هم احساس مسؤلیت مادری باشد. نمی دانم ولی مطمئن هستم که هرچیزی علت و هدفی خاص خود را دارد.

دوران کودکیم به سختی گذشت، پدرم مردی خشن و مادرم خیلی بردبار و متین بود. ما مشکل مالی داشتیم. بچه که بودم مادرم در خانه به من واژه های انگلیسی و چیزهای دیگر یاد می داد، یادگیریم در سن چهار سالگی خیلی خوب بود و مادرم تصمیم گرفت مرا به مدرسه بفرستد.

والدینم مرا به یک مدرسه ی کاتولیک فرستادند. مادرم این کار را دوست داشت چون می خواست که در من عقیده و باور محکمی به خداوند به وجود بیاید و نیز از آموزشی مناسب بهره مند شوم. پدرم هم خیلی راضی بود چون این بهترین مدرسه در شهر ما بود، او انسانی مغروری بود و دوست داشت با غرور و سربلندی پیش دوستانش درباره ی جایی که من در آن  تحصیل می کنم صحبت کند.

وقتی مدرسه شروع شد من از همکلاسی هایم کوچک تر بودم و بنابراین آن ها با من بد رفتاری می کردند؛ به موهای من می آدامس چسباندند، وسایلم را می دزدیدند، غذایم را در سطل آشغال می ریختند و کارهای دیگر.

باتوجه به اینکه از همه کم سن و سال تر بودم مدیر مدرسه تصمیم گرفت تا بیش تر مراقب من باشد و به همین دلیل موقع زنگ تفریح حق نداشتم با بقیه ی بچه ها در حیاط مدرسه وقتم را سپری کنم و مجبور بودم در این زمان یا در اتاق مدیر و یا در اتاق معاون بنشینم. به خاطر اینکه آن جا یک مدرسه ی کاتولیک بود بیش تر معلمان و مدیر و اداره کنندگان آن راهبه بودند.

کم کم با آن ها صمیمی شده و آن ها هم با من رفتار خوبی پیدا نمودند. بنابراین به من اجازه می دادند تا به خانه شان که در حیاط مدرسه بود بروم. من پیش از مدرسه هم با بچه های هم سن و سال خودم و بچه های همسایه فرق داشتم.

والدینم وقتیکه هشت سال شن داشتم پس از جریانی سخت از هم جدا شدند و چیزی در این رابطه نمی خواهم بنویسم، شاید در آینده...

زمانی که در اتاقم مدت زیادی تنها می مانم، ذهنم به پرواز درآمده و شروع به فکر کردن درباره ی چیزهایی می کند که بعضی اوقات جوابی برای آنها نمی یابم.

مادرم پس از این واقعه خیلی مذهبی شده بود و درنتیجه بیش تر مرا کنترل می کرد. بعضی وقت ها خوب بود و بعضی وقت ها نه. در حالی که بزرگ می شدم احساس ترس و تردید نیز در من رشد می نمود.

کم کم ارزش جای آرام و بدون سر و صدا را که در آن بودم بیش تر می دانستم، با وجود این بیش تر از چند دقیقه دوست نداشتم تنها باشم، و تنها جایی که به آن عادت کرده بودم پیش راهبه ها بود. مدرسه حیاط سرسبز بزرگی داشت، درنتیجه در آن به پشت دراز می کشیدم وهمراه نوازش باد به آسمان خیره می شدم، و این احساس خیلی زیبایی بود.

در سن دوازده سالگی از مادرم خواستم تا با راهبه های مدرسه بمانم و مانند آن ها شوم. مادرم از این پیشنهاد من بر آشفت و گفت که خیلی دوست دارد به خدا نزدیک تر شوم، ولی او آرزو دارد که روزی نوه اش را ببیند، بنابراین اجازه نداد راهبه شوم. آن سال آخرین سالی بود که با راهبه ها بودم.

بعد از جواب منفی مادرم، تصمیم گرفتم تا بیش تر به خدا نزدیک شوم پس شروع کردم به خواندن کتاب های مذهبی و در اینترنت دنبال چیزهای مفید گشتن. اطلاعاتی را در مورد یهودیت، بودائیت، بی خدایی، هندوئیسم و مسیحیت گردآوردم. قبلا جمع آوری اطلاعات در مورد اسلام برایم جالب نبود، چون چیزهای بدی راجع به آن شنیده بودم. ولی در آخر تصمیم گرفتم تا درباره ی اسلام نیز تحقیقی نمایم تا ببینم جوابی منطقی به پرسش هایم را می توانم در این آخرین گزینه پیدا کنم.

عقیده ی تثلیث در مسیحیت برایم روشن نبود. ولی وقتی شروع به تحقیق در مورد اسلام نمودم، ملاحظه می کردم که چقدر واضح و روشن است. اسلام برایم مفهوم و منطقی بود و باعث شد جوابم را درباره ی چند خدایی پیدا کنم. تنها یک خدا وجود دارد. این جواب سؤال من درباره ی مسیحیت بود. می دانستم کتاب مقدس تحریف شده است و سرانجام به حقیقت رسیدم.

به طور خلاصه مطالبی را درباره ی حضرت محمد ( صلی الله علیه و سلم) خواندم، و دریافتم که او به حضرت موسی خیلی نزدیک هست. چرا نباید به آخرین پیامبر باور داشته باشم در حالیکه پیامش با پیغم تمام پیامبران یکی است؟ برپایه ی این شناخت دین واقعی خود را پیدا نمودم.

شاید 17 یا 18سالم بود، دقیقا به خاطر نمی آورم، به مادرم گفتم که می خواهم دینم را عوض کنم و مسلمان شوم. به او گفتم که می خواهم به مرکز اسلامی بروم و درباره ی اسلام بیش تر بدانم. مادرم از شنیدن این حرف ناراحت شده و گفت تنها اگر مسیحی باشی می توانی در خانه ی من زندگی کنی، و اگر در فکر تغییر مذهبم باشم باید خانه را ترک کنم. بنابراین به او گفتم که این فقط یک شوخی بود و می خواستم تا این موضوع را فراموش کند.

چند ماه بعد مرد فوق العاده ای را که اهل عربستان سعودی بود ملاقات کردم. او مسلمان بود و ما به همدیگر علاقه مند شدیم. خانه را ترک کردم تا در مصر او را ببینم و با او ازدواج کنم.

دو مورد از بزرگ ترین رویاهای من این بود که در مصر زندگی کنم و دوم اینکه با مردی ازدواج کنم که مرا دوست بدارد و از من حمایت کند. اما همیشه فکر می کردم که این آرزوهای من به واقعیت بدل نمی شود، یکی به خاطر مسائل مالیم بود که امکان سفر من به مصر را نمی داد و دیگری این سؤال که آیا این همان مردی رؤیاهای من است؟

خداوند هرآنچه می خواستم به من داده بود، ولی درواقع هرگز شکرگزار این نعمت ها نبوده ام.

بعد از آمدنم به مصر هنوز مطمئن نبودم که می خواهم مسلمان شوم. همسرم بانوی عالم و بردبار و دینداری را به من معرفی کرد. اسمش ریا بود. او به من کمک کرد تا بهتر وضعیت خود را تجزیه و تحلیل نمایم و شک و تردیدهایم را از بین ببرم و تصور غلطی که درباره ی اسلام داشتم را کنار بگذارم.

سرانجام در روز شنبه 30 آگوست 2009 شهادتین را بر زبان آوردم. دوشنبه ی بعدی همه چیز تغییر کرد و من و همسرم از لحاظ عقیدتی به مشکل بزرگی برخورد کردیم و همسرم مرا طلاق داد. در اوج نا امیدی نمی دانستم که به غیر از ریا چه کسی هست که کمکم کند. از آن روز به بعد او از من حمایت کرد و مرا مانند دختر خودش به خانه اش برد.

شروع به تغییر دادن شیوه ی پوششم کردم و اکنون حجاب را رعایت می کنم و احساس می کنم که می توانم زندگیم را نیز رو به بهبود تغییر دهم.    

بعد از جدایی، الحمدالله همسرم این انیدواری را به من داده است که به یاری خداوند به زودی دوباره پیش هم برگردیم

لازم است در دینم قوی تر شده و او هم نیاز به زمان دارد تا من را ببخشد. امیدوارم در پایان امسال پروردگار استقامت و ایمان کافی به من عطا فرموده و آماده ی پذیرش هرگونه تصمیمی از جانب او باشم.

این درسی بود که به طور حتم زندگی من را تغییر داد.

والسلام.

 


ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده است: 
(لقد کان فیمن کان قبلکم من الأمم المحدثون؛ فان یک فی امتی احد فانه عمر)
«
در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها الهام می‌شد و اگر در امت من، چنین کسی وجود می داشت، قطعاً عمر بود».
بخاری ش (3689)؛ مسلم، ش (2398)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010