داستان زندگی من آنقدر ساده و معمولیست که فکر نمیکنم برای کسی جذابیت داشته باشد ولی تصمیم گرفتم خلاصه ای از آنرا که در نهایت منجر به آن شد که من مصمم شوم از مذهب تشیع تغییر مذهب داده و به دین واقعی اسلام که همانا مذهب اهل تسنن است در بیاییم را برایتان بفرستم.
من 31سال پیش در خانواده ای معمولی ولی مقید به مذهب تشیع در یکی از شهرهای ایران به دنیا امدم.وقتی شما در جامعه ای شیعی به دنیا میایید از همان ابتدای تولد رابطه تنگاتنگی بین شما و مذهب برقرار میشود هنوز یکسالگیتان تمام نشده شما را به کنار یا جلوی دسته های عزاداری امام حسین میبرند و احتمالا برایتان لباس یا دست بند سبز رنگ که نشانه ابوالفضل است نیز تهیه میکنند.وقتی 4یا 5ساله میشوید زنجیر به دست و یا سینه زنان قاطی همان دسته ها میشوید بی آنکه بدانید چه میکنید.یک کودک شیعه قبل از آشنایی با مفهوم خدا و گاها حتی قبل از شناختن اطرافیانش با مفهوم محرم و صفر آشنا میشود و می آموزد که ظلمی که به امام حسین و اطرافیانش شده در کل تاریخ بی همتاست و وظیفه همه است که تا قیام قیامت در سوگ او بگریند و جالب اینکه این گریه و زاری را کاری واجب و مملو از ثواب میدانند.راستی در کدامین دین یا مذهب به جز شیعه سیاه پوشیدن و گریه کردن آنهم چندین ماه اینقدر رایج است؟
کمی که بزرگتر میشوید بهتان می آموزند که دنیا بین دو نوع انسان تقسیم شده است شیعه و غیر شیعه که اولی اهل بهشت و دومی ساکن دوزخ خواهد بود. البته ممکن است این را کسی اینقدر رک نگوید ولی اگر منصفانه نگاه کنید خواهید دید که با نوعی فاشیسم پنهان شیعی رشد یافته اید.
هر نوع مکتبی درون پیروان خود عده ای شکاک به وجود میاورد که به اصول یا اصل وجود آن مکتب شک میکنند که از این عده تعدادی به هر نحوی قانع شده و ازشک خارج میشوند عده ای دیگر تا آخر عمر در شک میمانند ولی جرات ابراز یا تبلیغ آنرا ندارند وعده قلیلی نیز در نهایت از آن مکتب خارج میشوند که آنها را تلفات عقیدتی مینامیم. بسته به تعداد پیروان هر دین و مکتب و نیز قدرت پاسخگویی آن به سوالات بی انتهای بشری تعداد تلفات عقیدتی هر مکتبی با مکتب دیگر متفاوت است ولی مذهب تشیع به علت سیستم بسته و خفقانی آن که با حضور آخوندها و مراجع تقلید که حتی حق تفکر آزادانه را نیز از مردم گرفته اند دارای تلفات عقیدتی کمی میباشد ولی من از همان دوران کودکی به دیده شک و تردید به بسیاری از اصول این مذهب مینگریسته ام و آنرا پاسخگوی ذهن کنجکاو خود نمیدانستم. یادم می اید سال سوم ابتدایی کلاس نقاشی صحنه عاشورا را نقاشی کرده بودم,یک نقاشی شلوغ و پر از شخصیتهای مختلف,معلم که همچون دیگر شیعیان جرات شک در مورد عاشورا را هم نداشت و آنرا یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ بشر میدانست نگاهی خشم آلود به نقاشی من کرد و پرسید: این کیست؟ گفتم: حضرت ابوالفضل, پرسید: چرا اسب او سیاه و کوچکتر است؟پاسخ دادم:چون آن اسب نیست بلکه قاطر است و ادامه دادم ما که آنجا نبودیم شاید چون اسب سفید و بلند قامت یکی بیشتر نبوده به حضرت ابوالفضل قاطر رسیده. به هر حال سر آن نقاشی و آن حرفها کتک مفصلی از معلم و پدر خوردم به نحوی که تا مدتها خیال فکر کردن در مورد آنها را کنار گذاشتم.
برای یک نوجوان شیعه که در یک جامعه شیعی زندگی میکند فرقی بین سه خلیفه اول با ابی لهب که قرآن او را لعن و نفرین کرده وجود ندارد آنها به راحتی آب خوردن به اصحاب و یاران و حتی همسر پیامبر دشنام میدهند. یادم میاید وقتی نوجوان بودم در مورد دم حضرت عمر جک و لطیفه میشنیدم هنوز هم مثلی بین آذری های ایران رواج دارد که میگوید(عمر باشان دولانمارام اما حیف مجبورام)یعنی ای عمر دورسرت نمیگشتم(از تو خوشم نمیاید)اما افسوس که مجبورم. که اشاره به این است که محل دفن حضرت عمر کنار حضرت محمد(ص) میباشد. و یا بعضا دختران و زنان بدکاره را عایشه لقب میدهند. کینه و نفرت از بسیاری از یاران پیامبر آنچنان میان شیعیان به خصوص شیعیان مقیدتر (پایبندتر به مذهب) ریشه دوانده و آنچنان دچار انواع بدعتها شده اند و تنها خود را مسلمان واقعی میدانند که گاه از خودم میپرسم: وحدت میان شیعه و سنی امکانپذیر است؟ وقتی از آخوندها در مورد سنی ها میپرسم علنا میگویند: سنی ها کافرند ولی برای جلوگیری از خون و خونریزی باید این را آشکار نکنیم. واقعا نمیفهمم در این حوزه های به ظاهر علمیه به این آخوندها چه چیزی یاد میدهند؟اسلام و اصول آنرا یا اسلام و بدعتهای آنرا؟ خرافه پرستی آنچنان در میان تشیع رواج یافته که انسان حیران می ماند ، این حکومت خرافه پرست است که آنرا (خرافات رو) میان مردم ترویج میدهد یا مردم خرافه پرست حکومت خرافه پرست را سر کار میاورند؟
14یا 15ساله بودم که در شمال غرب ایران شایع شد که در مسجدی در شهر سلماس از شهرهای آذربایجان غربی امام زمان دیده شده و شروع کرده به شفای مریضان.والدین خرافه پرست من هم مادربزرگ مریض مارا برداشتند و به همراه بچه ها راهی سلماس شدند تا به خیال خود شفای مادر بزرگ را از امام زمان خیالی خود بگیرند و همین مسئله باعث شد من به عمق فاجعه ای به نام امام زمان در میان شیعیان آشنا شوم. وضعیت عجیبی بود شهر کوچک سلماس پر شده بود از کور و شل و دیوانه و خلاصه هر مرضی که شفای خود را از امام زمان میخواستند. یادم است هر موی آن اسبی را که میگفتند به دستور امام زمان از خوی به سلماس برگشته هزار تومان میفروختند و چون جمعیت زیاد بود و نمیتوانستند به مسجد امام زمان دسترسی داشته باشند از این مسجد به طول صدها متر طناب کشیده بودند تا مردم به آن آویزان شده و یا دست بزنند و به قول خودشان شفا بگیرند به هر حال مادر بزرگ ما شفا پیدا نکرد و ما به شهر خود برگشتیم ولی این مسئله باعث شد من مدتها در مورد امام زمان تحقیق و مطالعه کنم و در آخر به این نتیجه برسم که وجود امام زمان (انگونه که شیعیان میگویند) غیر ممکن است. پس چگونه ممکن است مذهبی که بیش از نصف آن بر افسانه ای به نام مهدی استوار است حق و راستین باشد؟ از همین جا شک و تردید من به مذهب آبا و اجدادیم قویتر شد.
سوال دیگری که بارها مرا در دانشگاه به دردسر انداخت این بود که چرا جانشین پیامبر باید حضرت علی بوده باشد و چرا چیزی به نام امامت باید وجود داشته باشد؟ اگر پیامبر اسلام خاتم انبیا و پایان بخش خط نبوت است چرا اسرار داریم آنرا با اختراع دوازده حلقه و رابط دیگر تا قیامت ادامه دهیم؟ واقعا اگر مسئله امامت اینقدر مهم است که از اصول دین به حساب میاید پس چرا حتی یکبار نیز صریحا در قرآن از آن یادی نشده است؟ وقتی چهل بار نام حضرت نوح میاید چگونه است که حتی یکبار هم نام حضرت علی نیامده و اگر انگونه که شیعیان میگویند نام حضرت علی با اشاره و ایهام آمده چرا خداوند متعال آنرا صریحا نفرموده تا این همه اختلاف بین مسلمانان به وجود نیاید مگر با کسی رودربایستی داشته است؟حال فرض کنیم حضرت علی جانشین پیامبر بوده است آیا این مسئله میتواند ثابت کننده وجود و حقانیت 11نسل پس از او باشد که حکومت مسلمین را حق خود میدانسته اند؟ امامی که 200سال یا بیشتر از پیامبر به دنیا امده چگونه خود را امام معصوم و ولی امر مسلمین میدانسته؟ صرفا از نسل پیامبر بودن برای این امر کافیست؟ اگر کافیست چرا در نسل دوازدهم قطع شد؟ آیا افراد سیدی که خود را از نسل پیامبر میدانند حالا میتوانند خود را صاحبان اصلی حکومت معرفی کنند؟ اصلا12نسل با 120نسل چه فرقی دارد؟اگر حکومت یا ولایت موروثی باشد هیچ فرقی بین 12 با 120وجودندارد. ادعای عجیب دیگری که شیعیان دارند اینست که:( خداوند جهان را به خاطر حضرت فاطمه آفریده است)هر فرد عاقلی میتواند به غیرمنطقی بودن این سخن پی ببرد.
پیامبر برای مبارزه با بتهایی برانگیخته شد که مردم آنها را شریک خداوند میدانستند و سنگها را پرستش میکردند ولی حالا شیعیان چه میکنند؟ مگر قبرها و سنگها و ساختمانهای روی آنها را پرستش نمیکنند؟ مطمئننا خواهند گفت نه ما به امامان توسل میکنیم تا شفاعت ما را نزد خداوند بکنند. خوب اولا چه کسی گفته آنها میتوانند شفاعت بکنند؟ثانیا داستان شیعیان داستان آن شخصی است که برای عبور از رودخانه قایقی ساخت وقتی به آن سوی رودخانه رسید به قایق چیسبید و ساحل را از دست داد,ثالثا نفس کار مهم است نه ظاهر آن,هر چیزی که میان انسان و خداوند حایل و میانه شود بت محسوب میشود حال چه یک بت سنگی باشد یا قبر یک امام.
راستی چند درصد مردم ایران نماز میخوانند؟ و چند درصد به زیارت امامان میروند یا به آنها توسل میکنند؟ مردم بیشتر در مورد خداوند و رضایت او سخن میگویند و عمل میکنند یا در مورد امامان؟ همسایه ای داریم که هر کار زشتی را انجام میدهد ولی در ایام محرم جلوتر از همه در دسته های عزاداری به خود کتک میزند, آیا عزاداری برای افرادی که 1400سال پیش به رحمت خدا رفته اند نوعی بیماری روانی یا خودآزاری نیست؟ اصلا چه اهمیتی دارد که سالها و قرنها قبل چه اتفاقاتی افتاده؟در حال حاضر ما چقدر به دستورات قرآن و پیامبر عمل میکنیم که بهشت را حق خود میدانیم؟ آنچه آخوندها به ما معرفی میکنند اسلام است یا تاریخ اسلام؟ اسلام مهمتر است یا تاریخ؟ آنهم این تاریخ نیمه جعلی. فاشیسم شیعی آنچنان با پان ایرانیسم آمیخته است که نمیدانیم ایران بر اساس تشیع شکل گرقته یا تشیع به شکل ایرانی درآمده, روزی در جلسه ای پیشنهاد دادم به جای کلمه خلیج فارس و یا خلیج عربی از لغت خلیج اسلامی استفاده شود ولی روحانی اداره قبل از همه چنان اعتراضی کرد که گویی به امامی یا کسی دشنام داده ام. میتوانم بگویم تا وقتی در ایران تقکر شیعی غالب است همان سلطانیسم برپاست. محمدرضا شاه میرود و خمینی یا خامنه ای شاه به جایش مینشیند,تنها راه چاره بازگشت مردم به اسلام واقعی و از بین رفتن فاشیسم خرافه پرست شیعی است. البته این کاری بس سخت و جانفرساست چون من که یک نفرم و به این مسئله ایمان دارم ، مدتهاست قصد تغییر مذهب دارم هنوز موفق به اینکار نشده ام. ولی میدانم هر چقدر دور هم باشد روزی پرچم واقعی اسلام و بیرق مقدس پیامبر در ایران نیز به احتزاز در خواهد آمد چون خداوند فرموده است پایان جهان متعلق به مستضعفین و صالحین است.
والسلام علیکم
15فروردین1389
عبدالرحمن تائب
مهتدین