به نام خدا
یک روز که در منزل سرگرم مطالعه بودم، پسرم در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می شد پیش من آمد و با صدایی لرزان گفت: مادر، دیگر نمی توانم در آیین مسیحیت باقی بمانم و می خواهم مسلمان شوم. شما مادرم هستی و تقاضا دارم که همراه من اسلام را بپذیری.
این اولین بار بود که احساس می کردم مجبورم با اسلام ارتباط داشته باشم. تا قبل از اینکه با امام مسجد برلین تماس بگیرم یک سال طول کشید. وقتی با امام مسجد صحبت نمودم ایشان اسلام را به طور کامل به من شناساند و فهمیدم که این دین برای من کامل و قابل قبول می باشد.
اعتقاد به تثلیث و چیزهای دیگر در مسیحیت برایم غیر ممکن بود. بالاخره پس از مطالعه ی اسلام، همچنین رد اعتراف نامه قدوسیت پاپ و به رسمیت شناختن قدرت مطلق وی، غسل تعمید و غیره، مسلمان شدم.
اجداد و نیاکان من همه به پرهیزگاری اشخاصی چون پاپ اعتقاد داشتند. ولی من با پشت پا زدن به این همه ریاکاری وارد مسیر تازه ای در زندگیم شدم. این کار به این معنا است که باید به طور کامل خودم را درگیر دین جدید نمایم. من فرد خوش شانسی هستم که با یک چنین مذهبی آشنا شده و تصمیم به قبول آن گرفته ام.
امروز مادربزرگ خیلی خوشحالی هستم، زیرا نوه ام یک مسلمان به دنیا آمده است.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|