|
|
 |
|
|
شماره مقاله :
|
2076 |
تعداد مشاهده : |
592 |
تاریخ اضافه : |
2012-01-29 |
|
او اهل یک خانواده مسیحی با پدری هلندی و مادری اندونزیایی بود و در یکی از جزایر کوچک دوردست اندونزی زندگی میکرد. او در خانوادهای بزرگ شد که پدرش کشیش مذهب بانتی کوستا یکی از مذاهب مسیحیت و پدربزرگش کشیش مذهب پروتستان و مادرش معلم انجیل زنان بود. پس از سپری کردن دوران کودکی و نوجوانی و آموزش دیانت مسیح u، او نیز کشیش شد و ریاست کلیسای تبشیری «بیتل أنجیل سبینوا» را به عهده گرفت. او فردی کنجکاو و حقطلب بود و همین ویژگی او در نهایت سبب اسلام آوردن او شد. او داستان مسلمان شدن خود را اینگونه بیان میکند: «حتی یک لحظه به ذهن من خطور نکرده است که روزی مسلمان شوم زیرا از همان کودکی که تحت تعلیم پدرم بودم بارها از او میشنیدم که محمد صلی الله علیه و سلم پیامبر مسلمانان اهل علم و درایت نبوده و مردی صحرانشین و بیسواد بوده است. علاوه بر این، از پروفسور دکتر ریکولدی مسیحی فرانسوی نیز شنیده بودم که محمد دجالی است که در طبقة نهم جهنم است. بنابراین، طبیعی بود که از همان کودکی از اسلام متنفر باشم و به ذهنم نیز نباید که روزی تابع این دین شوم. دوران جوانیم را به تبلیغ مذهب پروتستان گذراندم و رئیس تبشیری مسیحی در کلیسا شدم. روزی از روزها که به مدت سه شبانهروز به منطقة میدان در شمال جزیرة سوماترا برای اعمال تبشیری رفته بودم، پس از سخنرانیهای متعدد و دعوت به مسیحیت به کنار جادهای آمده بودم تا سوار یک ماشین شده و به منزل برگردم. در این هنگام مرد لاغراندامی که لباسی سفید بر تن داشت، و معلم قرآن مسلمانان بود به من نزدیک شد و گفت: در سخنرانیهایت اشاره نمودي كه مسيح خداوند است، آيا دليلي براي آن داري؟ من نيز چون از مسلمانان متنفر بودم به او گفتم: «تو به دنبال دليل نميگردي. اگر ميخواهي ايمان بياور و اگر نميخواهيبر همان كفرت باقي بمان». مرد پشتش را به من كرد و از آنجا دور شد و من نيز با خود گفتم: بعيد است كه اين مرد وارد بهشت شود. زيرا من اعتقاد داشتم كه بهشت مختص كساني است كه به الوهيت مسيح اعتقاد داشته باشند. اما هنگامي كه به خانه بازگشتم سخن آن مرد در گوشم طنينانداز بود و از اينرو تصميم گرفتم كه بر روي آن سئوال تحقيق نمايم و جوابي قانعكننده بيابم. به سراغ تمام انجيلها رفتم؛ انجيلهاي چهارگانهاي كه با هم متفاوت بودند و به نام مؤلفشان شناخته ميشدند و اگر كسي انصاف داشته باشد نميتواند همة آنها را سخن خداوند بداند در حاليكه انجيل تنها يك كتاب بوده است كه خداوند براي مسيح نازل نموده است. تعداد انجيلها ما را به اين نتيجه ميرساند كه يا فقط يكي از آنها درست است و يا اينكه هر كدام از آنها بخشي از انجيل واقعي را همراه با چيزهاي ديگر كه تحريف شدهاند، دربردارد و انجيلي كه با زبان اصلي نازل شده است اكنون در دست نيست. اما قرآن اصلاً اينگونه نيست بلكه بيش از چهارده قرن است كه فقط يك نسخه و با زبان اصلي آن بدون كوچكترين تغييري باقي مانده است. من به عنوان يك كشيش ميبايست تحقيقاتم را از انجيلهاي چهارگانه شروع ميكردم. ما در انجيل متي ميخوانيم كه نسبت عيسي مسيح به ابراهيم و داود ميرسد (1-1)، و در انجيل لوقا آمده است كه او بر خاندان يعقوب تا ابد فرمانروايي ميكند و ملك او نهايتي ندارد (1-33)، انجيل مارقس ميگويد: اين سلسلهاي از نسب عيسي پسر خداست (10) پس عيسي نيز بشر است، اما انجيل يوحنا ميگويد: در ابتدا كلمه بود و آن كلمه نزد خدا بود و آن كلمه خدا بود (101) يعني عيسي خدا است. نميتوانستم براي اين تناقضات جوابي پيدا كنم. به ذهنم رسيد كه عيسي u دعاهاي زيادي دارد، او چه كسي را خوانده است؟ در انجيل يوحنا دعاي او چنين است: «زندگي ابدي اين است كه تو را به عنوان خداوند يگانه و حقيقي بشناسد و يسوع مسيح را نيز كه فرستادهاي بشناسد و...» و در آخر اين دعاي طولاني آمده است: «اي خداوند آفريننده، جهانيان تو را نميشناسند اما من تو را ميشناسم و اينها نيز ميدانند كه تو من را فرستادهاي ...» (26-25-17). اين دعا اعتراف مسيح است به اينكه خداوند يگانه است، و مسيح پيامبر اوست، و براي عدة معيني فرستاده شده است نه براي تمام مردم. اين عدة معين چه كساني هستند؟ انجيل متي (15-24) اين عده را گمراهان بنياسرائيل ميداند پس خدا يكي است و عيسي پيامبر خداست كه براي بنياسرائيل فرستاده شده است. اما معني اين عباراتي كه ما در نمازها و دعاهايمان ميخوانيم، چيست: «خداي پدر، خداي پسر، خداي روحالقدس، سه نفر در يك اقنوم»؟ با خود گفتم: چيز عجيبي است. اگر از يك دانشآموز ابتدايي سؤال شود كه مجموع سه يك چند ميشود، جواب ميدهد: سه؛ اما اگر بگوييم: مجموع آن يك ميشود، باور نخواهد كرد. هرچه بيشتر به مطالعة انجيلها ميپرداختم، بيشتر به ديانت خود شك ميكردم. من به گناه اوليه و اصلي اعتقاد نداشتم. چرا بايد تمام مردم گناهكار به دنيا بيايند و بار گناه اولية آدم را به دوش بكشند. كتاب مقدس در اين مورد نيز متناقض عمل نموده است، و اگرچه در بيشتر موارد به گناه اوليه و گناهكار بودن تمام افراد اذعان دارد اما در عهد عتيق سفر حزقيال اعلام ميكند كه پسر بار گناه پدر و پدر بار گناه پسر را به دوش نميكشد ... (21-20:18). يكي ديگر از بديهيات مسيحيت اين است كه گناه هيچ بنيآدمي بخشيده نميشود مگر اينكه مسيح به صليب زده شود. و تناقض ديگر در كتاب مقدس اين است كه در عهد عتيق آمده است كه اگر انسان شروري(گناهکار) از تمام گناهان خود برگردد، خداوند او را ميبخشد. يكي ديگر از تعاليم بديهي در ديانت مسيحي اين است كه مسيح نجاتدهندة تمام مردم است و اگر كسي كاملاً به خدا بودن او اعتقاد داشته باشد، با وجود گناه نيز نجات خواهد يافت. در انجيل سفر اعمال رسولان در نامة پولس به اهالي كورينتوس چنين آمده است: خداوند ما و پروردگار ما (مسيح) را به قوت خود از قبرها بالا ميآورد (14:6). اين آيه به مناسبت به صليب زدن مسيح آمده است. با خود گفتم اگر اينگونه است كه خداوند با ما نيز مانند مسيح عمل ميكند چرا او را تا روز قيامت در زير خاك نگه نداشته است؟ و مسيحي كه نتوانسته است خود را از دست يهوديان نجات دهد، چگونه پروردگاري است كه ميتواند ديگران را نجات دهد؟ در انجيلهاي چهارگانه به صورت مستقيم به آمدن پيامبر آخر زمان به نام محمد صلی الله علیه و سلم اشاره نشده است در حاليكه در انجيل برنابا به صورت متعدد به آمدن محمد صلی الله علیه و سلم بشارت داده شده است. از اينرو اربابان كليسا آن انجيل را قبول نداند. در انجيل برنابا اصحاح 163 آمده است كه روزي يكي از شاگردان مسيح از او پرسيد: اي تعليمدهنده، بعد از تو چه كسي ميآيد؟ مسيح با شادي فرمود: بعد از من محمد صلی الله علیه و سلم پيامبر خدا خواهد آمد مانند ابر سفيدي كه تمام مؤمنان زير ساية او قرار خواهند گرفت. و در آيهاي ديگر در انجيل برنابا اصحاح 72 آمده است كه روزي اندرياس شاگرد از مسيح پرسيد: اي معلم، چه هنگام محمد صلی الله علیه و سلم خواهد آمد؟ نشانههاي او چيستند تا ما او را بشناسيم؟ مسيح جواب داد: محمد صلی الله علیه و سلم در زمان ما نميآيد بلكه بعد از گذشت صدها سال زماني كه انجيل تحريف شده است، خواهد آمد و شمار ايمانداران در آن زمان از سي نفر بيشتر نخواهد بود. در آن زمان است كه خداوند محمد صلی الله علیه و سلم را مبعوث خواهد نمود. هنگامي كه به دقت انجيل برنابا را مطالعه نمودم، دريافتم كه در چهل و پنج آيه از محمد صلی الله علیه و سلم نام برده است. با وجود پي بردن به اين موارد، علت تنفري كه از مسلمانان داشتم تصميم نگرفتم كه در مورد اسلام تحقيق نمايم اما بعد از آن تحقيقات در سال 1969 از كليسا دست كشيدم ولي آن به معني ترك مسيحيت نبود بلكه مذهب پروتستان را ترك كردم و به دنبال حقيقت در ساير مذاهب مسيحيت گشتم. مذاهب متعددي در مسيحيت وجود دارد مانند كاتوليك، پروتستان، ارتدوكس، متوديست و غيره كه ميتوان گفت تعداد آنها به بيش از 360 مذهب ميرسد. اختلاف مذاهب مسيحيت مانند اختلاف مذهب در اسلام نيست، براي مثال مسلمانان اهل سنت از چهار مذهب فقهي پيروي ميكنند ولي در اصول با هم تفاوتي ندارد و در اركان پنجگانة اسلام معتقدند و اختلاف آنها در فروع و مسائل فقهي ميباشد. در حالي كه مسيحيت اينگونه نيست بلكه مذاهب مسيحي در اصول نيز با هم تفاوت دارند. در اسلام مسجدي براي مذهب معيني وجود ندارد و مسلمانان از هر مذهب در نزديكترين مسجد حاضر ميشوند اما در مسيحيت اينگونه نيست. يك كاتوليك به كليساي ارتدوكس نمی رود و يك ارتدوكس نيز در كليساي كاتوليك حاضر نميشود. روزي يكي از دوستانم من را به مذهب كاتوليكي دعوت نمود و گفت كه آن مذهب امتيازاتي دارد كه مذهب پروتستان فاقد آن است، مانند اتاق غفران و آن اتاقي در كليسا است كه كشيشي با ريش دراز و لباسي سياه در آن بر روي صندلي بلندي مينشيند و هركس كه بخواهد گناهانش بخشوده شود نزد او ميرود و كشيش نيز پس از خواندن اوراد نامفهومي به او وعدة غفران ميدهد و به گناهكار مژده ميدهد كه مانند روزي كه به دنيا آمده است، از گناه پاك شده است. اگر كسي فقط يكشنبهها به كليسا و اتاق غفران برود و نزد كشيش اعتراف كند، گناهانش بخشيده ميشود و احتياجي به نماز و عبادت ندارد. افراد زيادي را مي ديدم كه با ناراحتي وارد اتاق آموزش ميشدند و با شادي برميگشتند ولي من با ناراحتي وارد شده و با ناراحتي نيز برگشتم و با خود فكر ميكردم كه كشيش بار گناهان مردم را به دوش ميكشد، پس چه كسي بار گناهان او را به دوش بكشد و او را بيامرزد؟ مذهب كاتوليكي نيز من را قانع نكرد، از آن دست كشيدم به جستجوي مذهب ديگري پرداختم. مدتي بعد با طائفة مسيحي ديگري به نام شاهدان يهوه آشنا شدم. از رئيس آنها در مورد مذهبشان سئوال نمودم و پرسيدم: چه كسي را پرستش ميكنيد، جواب داد: خدا. پرسيدم: از نظر شما مسيح كيست؟ جواب داد: او عيسي پيامبر خداست. همراه با او وارد كليسايشان شدم اما حتي يك صليب در آن نيافتم. از راز اين كار پرسيدم؛ جواب داد: صليب علامت كفر است و از اينرو ما آن را در كليساهايمان آويزان نميكنيم. تا اندازهاي از تعاليم اين مذهب خوشم آمد و سه ماه تمام را صرف فراگيري تعليمات آنها نمودم. پس از اين مدت روزي از رئيس اين فرقه پرسيدم: اگر من بر سر اين مذهب بميرم، بعد از مرگ به كجا ميروم؟ جواب داد: مانند دود در هوا ناپديد ميشوي. با تعجب گفتم: من كه سيگار نيستم بلكه آدمي داراي عقل و روح ميباشم و از او خواستم كه بيشتر توضيح دهد. او گفت: بعد از مرگ همگي انسانها كه دود شدهاند در ميدان بسيار وسيعي جمع خواهند شد. پرسيدم: آن ميدان كجاست؟ جواب داد: نميدانم. پرسيدم: آيا كسي كه به اين مذهب ملتزم باشد، به بهشت وارد ميشود؟ جواب داد: خير، زيرا فقط 144 نفر وارد بهشت ميشوند و ديگران دوباره در زمين ساكن ميشوند. با قاطعيت گفتم: بعد از روز قيامت زمين ديگر از بين رفته است؛ چگونه مردم دوباره در زمين ساكن ميشوند. جواب داد: تو حقيقت قيامت را درك نكردهاي. آيا اگر تو يك صندلي داشته باشي كه حشرات موذي زيادي روي آن باشند، صندلي را ميسوزاني تا از دست حشرات آسوده شوي؟ جواب دادم: خير. گفت: پس حشرات را ميكشي و صندلي را سالم نگه ميداري. در روز قيامت خداوند زمين را سالم نگه ميدارد و آدميان را از بين ميبرد و آنها پس از جمع شدن در آن ميدان دوباره به زمين برميگردند و آتشي نيز در كار نيست. سخنان او قانعكننده و عاقلانه نبود از اينرو در سال 1970 تصميم گرفتم كه به طور كلي از مسيحيت و تمام شاخههاي آن دست بكشم و به دنبال دين ديگري بروم. در يكي از روزها در همان هنگام كه به دنبال دين حق ميگشتم، در طول راه به يك معبد بودايي بسيار زيبا رسيدم كه بر در و ديوار آن مجسمههايي از يك اژدهاي بزرگ و دو شير وجود داشت. هنگامي كه خواستم داخل آن بشوم، مردي جلوم را گرفت و گفت: آيا ميخواهي با كفش وارد عبادتگاه ما شوي به آن بياحترامي كني؟ كفشهايم را بيرون آوردم و با خود گفت: حتي بودائيان به نظافت محل عبادت احترام ميگذارند در حاليكه ما در كليسا به اين مسئله توجهي نداشتيم. مدت زماني نيز اين دين را تجربه نمودم اما به محض اينكه حقيقت را در آن نيافتم از آن نيز دست كشيدم و دين هندويي را برگزيدم. مدت زمان زيادي نيز با پيروان اين دين همراه بودم و در راه يادگيري تعاليم آن چنان كوشش نمودم كه توانستم به كارهاي خارقالعاده از جمله راه رفتن در ميان آتش و بر روي ميخهاي تيز و سوراخ نمودن اعضاي بدن با ميخ دست بزنم. اما اينها چيزهايي نبودند كه من به دنبال آنها ميگشتم. روزي از رئيس معبد پرسيدم: شما چه چيزي را پرستش ميكنيد؟ جواب داد: برهما، خداي آفرينش، ويشنو، خداي خير و شيوا خداي شر. اين سه خدا در جسد انساني به نام كريشنا متجلي شدند كه او نجاتدهندة تمام جهانيان است. با خود گفت: اين تعاليم تفاوت زيادي با آنچه در مسيحيت هست، ندارد و از كاهن هندويي پرسیدم كه در مورد آغاز و ابتداي امر كريشنا برايم بگويد. او گفت: دو هزار سال قبل از ميلاد در هند پادشاه ستمگري زندگي ميكرد كه حتي به فرزندان خود نيز رحم نميكرد و پسران خود را از ترس اينكه مبادا روزي جاي او را بگيرند، ميكشت. در يكي از شبهاي بسيار تاريك كه پادشاه در قصر خود بر روي تختش نشسته بود، ستارهاي بسيار نوراني از بالاي سر او در آسمان گذشت و پس از مدتي توقف نموده و پرتوي نوراني از خود را به محل نگهداري گاوهاي اهلي فرستاد. هنگامي كه پادشاه از سر اين مسئله از علما و دانايان مملكت پرسيد، آنها پس از مراجعه به كتابهاي مقدس خود گفتند كه خدايان سهگانه در جسد انساني به نام سري كريشنا متجلي شدهاند. اين داستان بسيار شبيه به داستان عيسي مسيح بود كه ما بارها براي مردم بيان ميكرديم با اين تفاوت كه جريان داستان نه در هند بلكه در بيتاللحم اتفاق افتاده بود و انسان مذكور نيز مسيح بود. در اصل داستان اعتقاد به سه خدا و نجاتدهنده بودن كريشنا يا مسيح تفاوت اساسي بين مسيحيت و هندويي وجود نداشت. در ادامة بحثهايم با كاهن هندويي از او پرسيدم: اگر من بر سر دين شما باشم و بميرم، سرانجامم چه خواهد شد؟ جواب داد: نميدانم ولي تو نبايد حشراتي مانند مورچه، پشه و ... را بكشي زيرا آنها نياكان مردة تو ميباشند و اكنون تبديل به حشره شدهاند. اين سخنان نه تنها من را قانع نكرد بلكه باعث شد كه از آن دين نيز دست بكشم. راهي به جز تجربة اسلام برايم باقي نمانده بود زيرا آن ديني بود جمعيتي بسيار زياد در سراسر جهان تابع آن بودند اما افكاري كه از همان كودكي در ذهن من نسبت به اسلام ايجاد شده بود، باعث شد كه من تحقيق در مورد اين دين را به تأخير بياندازم. من به دنبال حقيقت بودم اما به هر ديني كه وارد ميشدم، قانع نميشدم و اشكالات زيادي را در آن ميديدم. روزي به همسرم گفتم كه به كسي اجازه ورود به اتاق من را ندهد زيرا من ميخواهم با خداي خود خلوت كنم. دستانم را بلند نمودم و با حالتي بسيار ذليلانه و از روي خشوع گفتم: پروردگارا، اگر واقعاً تو وجود داري دست من را بگير و من را به سوي نور و هدايت راهنمايي كن، و دين حقت را به من نشان بده. اين دعا را هر روز تكرار ميكردم و حدود هشتماه تمام در خلوت با خداي خود از او طلب هدايت مينمودم و از اينكه جوابي به من داده نميشد، نااميد نميشدم تا اينكه شب سيويكم اكتبر سال 1971 برابر با دهم رمضان آن سال فرا رسيد. در آن شب پس از خواندن دعا به خواب رفتم، خوابي عميق و آسوده. در خواب ديدم كه در مكاني نامعين در ميان تاريكي ايستادهام و جايي را نميبينم. جهان در تاريكي بسيار عميقي فرو رفته بود. كمكم نوري در جلو من ظاهر شد. آن شبح انساني بود كه سعي مينمود راه من را روشن كند. او مردي نوراني و مبارك بود كه كمكم به من نزديك ميشد. لباس سفيدي بر تن و عمامهاي سفيد بر سر داشت. چهرهاي نوراني و ريشي موجدار داشت. چهرهاي به آن زيبايي را در زندگيم نديده بودم. او لبخندي زد و گفت: شهادتين را بر زبان بياور. من گفتم: شهادتين چيست؟ گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله». سه بار پشت سر او تكرار نمودم و آن مرد نوراني كمكم از جلو ديدگان من غائب شد. از خواب بيدار شدم. عرق تمام بدنم را فرا گرفته بود. فرداي آن روز به محض رسيدن به اولين مسلمان از او پرسيدم: شهادتين چيست و ارزش آن در دين اسلام چهقدر است؟ او جواب داد: شهادتين ركن اول اسلام است، و انسان با گفتن آنها مسلمان ميشود و سپس شرح كاملي از آن را برايم ارائه داد. با آن مرد دوست شدم و خوابي را كه ديده بودم برايش بيان نمودم و هنگامي كه صفتهاي آن مرد نوراني را برايش توضيح دادم، او با خوشحالي و صداي بلند گفت: تو به احتمال زياد پيامبر اسلام، محمدصلی الله علیه و سلم را در خواب ديدهاي. بعد از اين واقعه بيست روز تمام به مطالعة اسلام پرداختم و در روز عيد فطر كه صداي تكبير مسلمانان من را به شوق و ذوق آورده بود، به مسجد رفتم و در مقابل جمع بزرگي از مسلمانان پس از اداي شهادتين، دين اسلام را براي خود برگزيدم و نامم را به رحمت تغيير دادم. پس از بازگشت به خانه به همسرم گفتم كه من به دين اسلام گرويدهام اما تو آزادي كه هر ديني داشته باشي. او نيز بعد از مدتها تحقيق به دين اسلام گرويد. لازم به ذكر است كه او در خانوادهاي مسلمان متولد شده بود كه به علت تبليغات مسيحيت، مسيحي شده بودند. تا ماه فوريه سال 1972، تمام خانواده من به دين اسلام گرويده بودند و من از اين بابت بسيار خداوند را شكرگذارم كه هدايت خود را شامل حال من و خانوادهام نمود.
مهتدین
Mohtadeen.Com
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|