«آناني كه از اين فرستاده و پيامبر درس ناخوانده تبعيت ميكنند، احوال او را به صورت نوشته در نزد خود در تورات و انجيل مييابند». (اعراف / 157)
(صف / 6)
«(به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديقكننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [تورات] مىباشم، و بشارتدهنده به رسولى كه بعد از من مىآيد و نام او احمد است!».
تصميم گرفتم كه در مورد آنها در كتاب مقدس تحقيق كنم. اگرچه بنا به نظر قرآن، تورات و انجيل تحريف شدهاند، اما من ميخواستم ببينم كه آيا ميتوان اشاراتي را در اين مورد يافت كه بني اسرائيل زياد به آنها توجهي نكردهاند و از اينرو درصدد تحريف آنها برنيامده باشند. زيرا آنچه كه به وضوح دربارة پيامبري محمد صلی الله علیه و سلم در تورات وانجيل اصلي آمده است، با توجه به دشمني پيروان اين اديان با اسلام قطعاً تحريف و تبديل شده است. چندسال متوالي به تحقيقات فشردة خود ادامه دادم و سرانجام به واقعيتهايي دست يافتم كه تحريف و تبديلي در آنها صورت نگرفته بود. براي مثال در سفر تثنيه كتاب پنجم از كتابهاي تورات چنين آمده است: «پيامبري مانند تو از ميان برادرانشان مبعوث خواهم نمود و كلامم را در دهان او ميگذارم تا به آنچه كه من سفارش ميكنم با آن سخن گويد»؛ از خودم پرسيدم: منظور از برادرانشان چيست؟ اگر منظور بنياسرائيل باشد بايد ميگفت: از خودشان، و چون گفته است: از ميان برادرانشان پس منظور پسرعموهاي آنان است. آيا منظور از پسرعموها، فرزندان عيسو برادر يعقوب (اسرائيل) ميباشند؟ اما در سفر تثنيه اصحاح 2 عدد 4 خداوند به موسي پيامبر u ميفرمايد: شما به ستارة برادرانتان از فرزندان عيسو عبور ميكنيد ...». بنابراين، به فرزندان عيسو با كلمة برادرانتان اشاره شده است، اما برادرانشان بايد اشاره به فرزندان برادران اسحاق باشد. اسحاق جد بنياسرائيل است، و برادر او اسماعيل است كه جد قيدار ميباشد، و قيدار نيز جد پيامبر محمد صلی الله علیه و سلم ميباشد. و سپس دربارة عبارت مانند تو در جملة قبل توقف نمودم تا منظور آن را درك كنم و سه پيامبر عيسي، موسي و محمد† را با هم مقايسه نمودم تا ببينم كه كدام يك مانند موسي است. تفاوت موسي با عيسي زياد بود زيرا براساس عقيدة مسيحيت او خداوند مجسم و فرزند خداي حقيقي و اقنوم دوم از اقانيم سهگانه بود و بر صليب كشته شد در حاليكه موسي و محمد صلی الله علیه و سلم بندة خدا، مرد و پيامبر بودند كه با مرگ طبيعي از دنيا رفتند. بنابراين، عبارت «مانند تو» به محمد صلی الله علیه و سلم نزديكتر است تا به عيسي. اما در مورد عبارت «كلامم را در دهان او ميگذارم ...» به اين نتيجه رسيدم كه آن نيز به محمد صلی الله علیه و سلم برميگردد زيرا با توجه به زندگي او در مييابيم كه او مردي امی و ناخوانده بوده است كه تا سن چهل سالگي چيزي از قرآن را بيان ننموده است، و از آن پس قرآن در دهان او گذاشته شده است. مژدهاي ديگر در تورات در سفر اشعيا اصحاح 79 آمده است آنجا كه ميگويد: «كتاب را براي كسي كه خواندن و نوشتن نميداند بلند خواهد كرد و به او ميگويد: بخوان و او نيز ميگويد من بيسواد و ناخواندهام و ...». و به نزول آيات اولية قرآن كه با عبارت اقرأ (بخوان) به پيامبر صلی الله علیه و سلم شروع ميشود، اشاره دارد. اما در تحقيقي كه در ميان اناجيل داشتم، بيشترين و واضحترين مژدهها به نبوت محمد صلی الله علیه و سلم را در انجيل برنابا يافتم و از اينرو است كه كليسا به اين انجيل اعتراف نميكند. در انجيل يوحنا نيز نُه بار پيشگويي به نبوت برقليط شده است كه اين كلمه پنج معني دارد كه عبارتند از: تسليت دهنده، شفيع، طرفدار، ستايش شده در زمين و ستايش شده در آسمان (محمد و محمود)، و اين القاب بر پيامبر اسلام صلی الله علیه و سلم منطبق هستند. در اصحاح 14 عدد 16 و 17 در انجيل يوحنا آمده است: «من دست دعا به سوي خدا برميدارم كه تسليتدهندة آخري به شما عطا كند تا روح حقيقت الي الابد با شما باشد» و در پيشگويي ديگر در اصحاح 16 عدد 13 و 14 آمده است: «و اما زماني كه آن روح حقيقت نزد شما آيد، همگي شما را به حقيقت رهنمون ميسازد زيرا او از خود سخن نميگويد و آنچه را كه ميشنود، به شما ميگويد و به امور آينده شما را خبر دهد و از من ستايش ميكند». و اين مصداق كلام الهي در قرآن است كه ميفرمايد:
(کهف / 110)
«بگو به درستي كه من بشري همانند شما هستم كه به من وحي ميَشود كه به حقيقت خداي شما، خدايي يگانه است پس هركس كه به لقاي پروردگارش اميد است بايد كردار نيك انجام داده و در پرستش پروردگارش براي او شريكي قائل نشود».
بعد از اينكه به حقيقت دست يافتم، مسئله را با همسرم در ميان گذاشتم، اما به مذاق او خوش نيامد و متأسفانه اين خبر به شركت آمريكايي كه در آن كار ميكردم، رسيد. آنها من را به سرعت به تيمارستان بردند و اعلان نمودند كه مشاعرم را از دست دادهام. چهارماه تمام در سختي و تنگنا بودم، از همسر و فرزندانم دور شده بودم و كتابخانهام با كتابهاي زياد و مهم مصادره شده بود. در آن دوران انگليس ملك طلال پادشاه اردن را به بهانة اينكه مشاعرش را از دست داده است، از قدرت خلع نمود و من نيز ميترسيدم كه به اين بهانه تمام آنچه را كه در دستم بود، از من بگيرند. از اينرو سكوت اختيار كرده و آرام گرفتم تا اينكه آزاد شدم. از خدمت دين مسيحيت استعفا دادم و به يك شركت آمريكايي در قاهره كه لوازم التحرير ميساخت، رفتم تا در آنجا شاغل شوم زيرا هيچ راه ديگري برايم باقي نمانده بود. كليسا تا آنجا كه نفوذ داشت مانعم ميشد و جامعة اسلامي نيز نميتوانست كمكي به من بكند. در آن دوران يعني دهههاي پنجاه و شصت تصفية اخوان المسلمين در مصر شروع شده بود و مسلمان شدن و طرفداري از اسلام توسط من چيزي جز خسارت برايم در برنداشت و دولت به آن روي خوش نشان نميداد. مدتي بعد شركت آمريكايي از جريان من باخبر شد و من را اخراج كرد. من به كار تجارت روي آوردم و در سال 1959 علناً اعلام نمودم كه مسلمان شدهام و نام خانوادگي فيليبس را به احمد تغيير دادم و نام فرزندانم را از اسحاق به اسامه، سموئيل به جمال و ماجده به نجوا تغيير دادم. اعلام مسلمان شدنم دردسرهاي زيادي به دنبال داشت. همسرم حاضر به زندگي با يك مسلمان نشد و من را ترك كرد. كشيشهاي كليسا من را به محاكمه كشيدند و تهديدم نمودند و در امر تجارت تا جايي برايم اشكال تراشي نمودند كه مجبور شدم از آن نيز دست بكشم و نويسندة يك شركت خارجي با حقوقي پايين شدم. درآمدم در ماه 15 جنيه بود در حاليكه خرج خانوادهام 80 جنيه در ماه بود. در آن مدت به مطالعة زندگي پيامبر اسلامصلی الله علیه و سلم پرداختم كه ماية تسلي خاطر من بود. جيرهخواران آمريكا از سابقة من به آن شركت خارجي خبر دادند و آنها نيز من را اخراج نمودند و من مدت سه ماه تمام بيكار بودم. سرگذشت من به گوش افرادي از وزارت اوقاف مصر رسيد و وزير اوقاف با حضور استاد محمدالغزالي از من خواست كه منشي مجلس اعلاي امور اسلامي شوم. ابتدا خيلي خوشحال بودم اما پس از آن كه دريافتم جو وزارت جو مسمومي است و همه در فكر جاسوسي از يكديگرند، نگران شدم. اوضاع بر همين منوال گذشت تا اينكه دكتر محمدالبهي وزير اوقاف شد و امور ديني تا اندازهاي سروسامان گرفت اما رئيس مجلس اعلاي امور اسلامي كه نظامي هم بود با او لجاجت ميكرد. بعد از چاپ كتابم تحت عنوان «مستشرقين و مبلغين مسيحي در جهان عربي و اسلامي»، دكتر البهي من را به وزارت دعوت كرد تا با من آشنا شود. خبر اين دعوت به رئيس مجلس رسيد و او به گمان اينكه من در جناح استاد غزالي و دكتر البهي هستم، با عصبانيت عذرم را خواست و من را در سن شصت سالگي در سال 1979 از كار بركنار كرد و تمام كتابهايم را مصادره نمودند. بغض گلويم را گرفته بود؛ هم در جامعة مسيحي و هم در جامعة اسلامي تحت فشار قرار گرفته بودم. از اينرو تصميم گرفتم كه به كشور عربستان سعودي مهاجرت نمايم». ابراهيم خليل كشيش سابق و استاد لاهوت تبديل به يك دعوتگر اسلامي شد و در يكي از سفرهايي كه به سودان نمود، با سيزده كشيش سوداني مناظره نمود و باعث هدايت همگي آنان به دين مبين اسلام شد.