|
|
 |
|
|
شماره مقاله :
|
2083 |
تعداد مشاهده : |
584 |
تاریخ اضافه : |
2012-01-29 |
|
ملقاه قفادو، كشيش اتيوپيايي |
|
او از پدري يهودي و مادري مسيحي به دنيا آمد و از اينرو در كودكي با تورات وانجيل آشنا شد و تا دوران جواني با آنها همدم بود. او بارها از آنچه در اين دو كتاب ميخواند به شك ميافتاد و در مورد آنها از بزرگان كليسا سئوال ميكرد، اما جوابي شافي كه درد شك او را شفا دهد، نميشنيد. به هر حال او كشيش شد و به تبليغ دين مسيحيت پرداخت. شبي در خواب ديد كه مردي او را صدا ميزند و از او ميخواهد سورة اخلاص را در قرآن بخواند. او آن خواب را از جمله خوابهاي شيطاني تعبير نمود اما تكرار آن رؤيا در شبهاي بعد او را به تفكري عجيب و در نهايت به سمت قرآن سوق داد. او توحيد خالص را در قرآن يافت و تكريم و تمجيد قرآن از مسيح و مادرش - علیهما السلام- را بسيار بالاتر از آن تكريمهايي دانست كه كليسا براي عيسي u متصور ميشد. او مسلمان شد و نام خود را به محمد سعيد تغيير داد و علناً آن را اعلان نمود. بزرگان كليسا به تهديد و شكنجة او پرداختند و در نهايت او را به زندان انداختند ولي چون ديدند كه به هيچ وسيلهاي نميتوانند او را از راهي كه انتخاب كرده است، بازگردانند، مجبور شدند كه او را آزاد كنند و سپس تمام املاك و دارايي او را مصادره نمودند. او به خانه و نزد همسرش كه او نيز مسلمان شده و مونس غربت و تنهايي او بود، بازگشت. محنت زندان او را ثابتقدمتر نموده بود و او با عزمي راسخ ديگران را به اسلام دعوت نمود و در مدت بسيار كمي حدود 280 نفر پس از شنيدن سخنان او به اسلام گرويدند. مسلمان شدن اين تعداد خشم اسقف كارلويوس رئيس كشيشان اتيوپي را برانگيخت، و باعث شد كه بار ديگر به زندان افتد اما اينبار از طرف دولت منجستو دستگير شد. پس از ديدار دكتر عبدالله عمر نصيف مديركل رابطة جهاني اسلام در اتيوپي با منجستو، محمد سعيد از زندان آزاد شد و به امر دعوت و تبليغ خود ادامه داد. او ميگفت: آرزوي خصوصي من اين است كه والدينم به دين اسلام بگروند و آرزوي عمومي من اين است كه روزي دعوتگر بزرگي در راه اسلام شوم. او به آرزوي خود رسيد و يكي از دعوتگران بزرگ در اتيوپي و قارة آفريقا شد. بارها مورد تهديد واقع شد و به او حمله شد و تصميم قطعي بر اين گرفته شده بود كه او بايد از بين برود. به سفارش مسلمانان او اتيوپي را ترك و همراه با همسرش به عربستان رفت تا مدتي در شهر مكه و در كنار مسجدالحرام بياسايد و به عبادت خداوند مشغول شود. اما دسيسهها و توطئهها براي از بين بردن او همچنان ادامه داشت. او زبان عربي فصيح را در مكه ياد گرفت، و بخشي از قرآن را حفظ نمود عبادتهاي او در مسجدالحرام همراه با چشماني پر از اشك بود و از اينكه خداوند بر او منت نهاده و او را هدايت كرده بود، سپاسگذار بود. در اين مدت دختري زيبارو كه مدتي در كليساي محمد سعيد در اتيوپي خدمت كرده بود، خود را به شهر مكه رسانيد و با چشماني اشكبار از محمد سعيد خواست كه او را در پناه خود بگيرد، زيرا او بعد از شنيدن سخنان محمد سعيد به اسلام گرويده و خانوادهاش پس از پي بردن به اين مسئله درصدد قتل او برآمدهاند، و او از ترس جان كشورش را ترك نموده و فرار كرده است. محمد سعيد او را دلداري داد و به او قول داد كه او را در پناه خود بگيرد. دختر به محمد سعيد پيشنهاد ازدواج داد و آن دو با هم ازدواج نمودند و محمد سعيد او را در شهر جده و همسر اولش را در مكه ساكن نمود. پس از مدتي دختر از خانه متواري شد و محمد سعيد بيمار شد و در بيمارستان به او اعلان نمودند كه به بيماري ايدز مبتلا شده است. آري، اينبار نقشة دشمنان محمد سعيد كارگر افتاد. آنها دختر مبتلا به ايدز را با حيلهها و ترفندهاي زياد نزد محمد سعيد فرستاده بودند تا او را از بين ببرد. دختر پس از به جاي گذاشتن اين بيماري در بدن محمد سعيد و همسرش به اتيوپي فرار كرده بود. همسر محمد سعيد بسيار دوام نياورد و پس از مدتي دست و پنجه نرم كردن با بيماري جان به جان آفرين تسليم نمود. غصة مرگ همسر و بيماري، محمد سعيد را روزبهروز نحيفتر و ضعيفتر ميكرد و سرانجام او نيز به ديار باقي شتافت و در شهر مكة مكرمه به خاك سپرده شد.
مهتدین
Mohtadeen.Com
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|