توضيح: اين رواياتي كه آورده ميشود بقية رواياتي است كه در مورد مادر امام آورده شد كه نيمه كاره آنها را رها كرديم چون در آن مبحث، مقصود ديدن تناقضها در مورد نام مادر امام و اوصاف ديگر بود:
بقية روايت شمارة 1 كه قبلا ذكر شد: در صفحه 184 آمده است: «پس از تعقيب نماز دوباره خوابيدم و پس از لحظهاي با اضطراب بيدار شدم، ديدم نرجس نيز بيدار است ولي هيچگونه علامتي در وي مشهود نيست، از اينرو داشتم در بارة وعدة امام ترديد ميكردم كه ناگهان حضرت از جائيكه تشريف داشتند با صداي بلند مرا صدا زدند فرمودند: عمه! تعجب مكن كه وقت نزديك است، چون صداي امام را شنيدم، شروع به خواندن سورة الم سجده و يس نمودم، در اين وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخاست، من به وي نزديك شدم و نام خدا را بر زبان جاري كردم و پرسيدم آيا در خود چيزي احساس ميكني؟ گفت: آري گفتم: ناراحت مباش و دل قوي دار، اين همان مژدهاست كه به تو دادم، سپس هر دو به خواب رفتيم، اندكي بعد برخاستم ديدم بچه متولد شده روي زمين با اعضاء هفتگانه خدا را سجده ميكند، آن ماه پاره را در آغوش گرفتم، ديدم بعكس نوزادان ديگر، از آلايش ولادت پاك و پاكيزهاست. در اين هنگام امام حسن عسكري صدا زد عمه جان! فرزندم را نزد من بيآور، چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دست به زير ران و پشت بچه گرفت، پاهاي او را به سينة مبارك چسپانيد و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش و بندهاي او كشيد و فرمود: فرزندم با من حرف بزن، آن مولود مسعود گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأشهد أن محمداً رسول الله»، آنگاه بر امير مؤمنان و ائمة طاهرين درود فرستاد و چون بنام پدرش رسيد ديدگان گشود و سلام كرد، امام فرمود: عمه جان، او را نزد مادرش ببر تا به او نيز سلام كند و باز نزد من بياور، چون او را پيش امام حسن عسكري برگردانيدم، حضرت فرمود: عمه! روز هفتم ولادتش نيز بچه را نزد من بياور، صبح روز نيمة شعبان كه به خدمت امام رسيدم سلام كرده، روپوش از روي او برداشتم ولي بچه را نديدم، عرض كردم فدايت گردم بچه چه شد؟ فرمود: عمه جان، او را به كسي سپردم كه مادر موسى فرزند خود را به او سپرد، چون روز هفتم به حضور امام شرفياب شدم، فرمود: عمه فرزندم را بياور، او را در قنداقه پيچيده، نزد حضرت بردم، حضرت بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارك در دهان او مينهاد، سپس فرمود: اي فرزندم با من سخن گو. گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، آنگاه بر پيغمبر خاتم و امير المؤمنين و يك يك ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد تا آخر...
توضيح: چنانكه عرض شد اين قسمت از روايت، بقية روايت شمارة 1 است كه ما در دو قسمت آن را ذكر كرديم كه در واقع يك روايت است كه مجلسي در بحار الانوار آورده، از اين روايت معلوم ميشود كه حكيمه نديده طفل چه شده، ديگر اينكه در روز هفتم ولادت، بچه را نزد امام حسن عسكري برده، حالا ما بقية روايت چهارم را كه در مورد چگونگي تولد امام زمان ساختگي است و آن را از نيمه رها كرديم تا نقد كنيم.
در صفحه 204 آمده است: ... امام فرمود، امشب را نزد ما بسرببر كه در اين شب، مولود مباركي متولد ميشود كه زمين مرده را زنده ميگرداند، گفتم اين مولود مبارك از چه زني خواهد بود؟ من كه چيزي در نرجس نميبينم؟ فرمود: با اين اوصاف فقط از نرجس خواهد بود، سپس من نزديك نرجس رفتم و او را نگريستم، اثري از حمل در وي نديدم، لذا موضوع را هم به امام اطلاع دادم، حضرت تبسمي فرمود و گفت: عمه موقع طلوع فجر اثر حملش آشكار ميشود چه او مانند مادر موسى است كه اثر آبستني در وي مشهود نبود، وتا موقع تولد موسى هيچكس اطلاع نداشت()، زيرا فرعون براي دست يافتن به موسى شكم زنان باردار را ميشكافت، اين هم مانند موسى است، حكيمه ميگويد: تا هنگام طلوع فجر پيوسته مراقب نرجس بودم، او جنب من خوابيده و گاه پهلو به پهلو ميگشت، نزديك طلوع فجر ناگهان برخاستم و به سوي او شتافتم و او را به سينه چسپاندم و نام خدا را بر او خواندم، امام با صداي بلند فرمود: عمه! سورة إنا أنزلناه بر او قرائت كن، از وي پرسيدم: حالت چطور است؟ گفت: آنچه آقا فرمود، ظاهر گرديد. چون به قرائت سورة إنا أنزلناه پرداختم، آن جنين نيز در شكم مادر با من ميخواند، بعدا به من سلام كرد، من چون صداي او را شنيدم وحشت كردم، امام حسن عسكري صدا كرد: عمه! از كار خداوند تعجب مكن! كه ذات حق ما را از كوچكي با حكمت گويا و در روي زمين حجت خود ميگرداند، هنوز سخن امام تمام نشده بود كه نرجس از نظرم ناپديد گشت، مثل اينكه ميان من و او پردهاي آويختند، از اينرو فرياد كنان به سوي امام شتافتم، حضرت فرمود: عمه برگرد كه او را در جاي خود خواهي ديد، چون مراجعت كردم، چيزي نگذشت كه پرده برداشته شد و ديدم نوري از وي ميدرخشد كه ديدگانم را خيره ميكند، سپس ديدم طفل سجده ميكند بعد روي زانو نشست و در حاليكه انگشتان به سوي آسمان داشت گفت: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن جدي رسول الله وأن أبي أمير المؤمنين». آنگاه تمام امامان را نام برد تا به خودش رسيد، سپس گفت آنچه خداوندا به من وعده فرمودهاي مرحمت كن و سرنوشتم را به انجام رسان، قدمهايم را ثابت بدار و بوسيلة من زمين را پر از عدل و داد كن، در اين وقت امام حسن عسكري با صداي بلند فرمود: عمه، او را بگير و نزد من بيآور، چون او را بغل گرفتم نزد پدر بزرگوارش بردم، به پدر سلام كرده، حضرت هم او را دربرگرفت، ناگهان ديدم مرغاني چند به دور سر او در پروازند.
امام حسن عسكري يكي از مرغان را صدا زد و فرمود: اين طفل را ببر نگهداري كن و در سر چهل روز به ما برگردان: مرغ او را برداشت و پروازي نمود و ساير مرغان نيز به دنبال او به پرواز در آمدند، ميشنيدم كه امام حسن عسكري ميفرمود: تو را به خدائي ميسپارم كه مادر موسى فرزند خود را به او سپرد. نرجس خاتون بگريست، امام فرمود آرام باش كه جز از پستان تو شير نميمكد، عنقريب او را نزد تو بياورند، همانطور كه موسى را به مادرش برگردانيدند. خداوند در قرآن ميفرمايد:
[القصص: 13] يعني «موسى را به سوي مادرش بر گردانيديم تا ديدهاش آرام گردد و محزون نگردد». حكيمه ميگويد از امام پرسيدم آن مرغ چه بود؟ فرمود: او روح القدس بود كه مراقب ائمهاست و به امر خداوند آنها را در كارها موفق و محفوظ ميدارد و با علم و معرفت پرورش ميدهد، بعد از چهل روز آقا زاده را به امام برگردانيدند، حضرت مرا خواست، چون به خدمتش رسيدم ديدم جلوي پدر راه ميرود، عرضكردم آقا اين طفل دو ساله است، امام، تبسمي فرمود و گفت: فرزندان انبياء و اولياء كه داراي منصب امامت و خلافت هستند نشو و نمو آنان با ديگران فرق دارد، كودكان يكماهة ما مانند بچة يكساله ميباشند....
توضيح: از اين روايت معلوم ميشود كه بچه را به مرغي سپردهاند و چهل روز او را بردهاست واين سپردن بچه به مرغ از همان ابتداي تولدش بوده، در صورتيكه در روايت قبل گفته شد، حكيمه گفت روز هفتم تولد رفتم و بچه را ديدم، و اين مطلب تناقض آشكار ميباشد بين اين دو روايت.
اكنون روايتي ديگر، بقية روايت 2 در صفحه 210 به نقل از اكمالالدين صدوق: از حكيمه خاتون نقل ميكند كه در نيمة شعبان سال 255 امام حسن عسكري براي من پيغام فرستاد كه افطار امشب را نزد ما صرف كن تا خداوند تو را به ميلاد مسعود ولي و حجت خود و جانشين من مسرور گرداند، من بسي شادمان گشتم و همان وقت لباس پوشيده به خدمتش رسيدم، ديدم آقا در صحن خانه نشسته و كنيزان اطرافش را گرفتهاند. گفتم: قربانت گردم فرزند شما از چه فرزندي خواهد بود؟ فرمود: از «سوسن» من كنيزان را نگريستم در هيچكدام جز سوسن اثر آبستني نديدم. بعد از اتمام نماز مغرب و عشاء با سوسن افطار كرديم و در يك اطاق با هم خوابيديم، لحظة بعد برخاستم و مدتي دربارة آنچه امام فرموده بود انديشيدم، سپس پيش از وقت هر شب برخاستم و نماز شب را خواندم، سوسن هم ناگهان از خواب پريد و بيرون رفت و وضو گرفت و مشغول نماز شب شد، تا به نماز وتر رسيد، در اين موقع به دلم خطور كرد كه صبح نزديك است، پس برخاستم و نگاه كردم ديدم فجر اول طلوع نموده، في الحال از وعدة امام به شك افتادم. ناگاه صداي حضرت را شنيدم كه از اطاق خودش ميفرمود: عمه شك مكن، همين حالا آنچه گفتم آشكار ميشود، انشاءالله آن را خواهي ديد. از آنچه در دلم نسبت به حضرت خطور كرده بود حيا داشتم ناچار به اطاق برگشتم در حاليكه پيش خود خجل بودم، ديدم سوسن نماز وتر را تمام كرده و سراسيمه بيرون ميآيد، دم درب او را ديدم، گفتم، پدر و مادرم فدايت آيا چيزي در خود احساس ميكني؟ گفت: آري امر سختي احساس ميكنم، گفتم بخواست خدا چيزي نيست، بعد بالش را ميان اطاق نهادم و روي آن نشاندم و خود در جائيكه قابلهها براي وضع حمل زن مينشينند نشستم، او دست مرا گرفت و بر خود سخت فشار ميآورد و ناله ميكرد و شهادت به زبان جاري ميكرد، در اين موقع نگاه كردم ديدم امام زمان سجده ميكند، او را برداشتم و در دامن گذاردم، ديدم پاك و پاكيزهاست. امام صدا زد: عمه! فرزندم را بياور، او را نزد پدرش بردم حضرت نور ديدهاش را گرفت و زبان مبارك بر روي چشمهاي او ماليد تا ديده گشود، سپس زبان در دهان و گوشهاي طفل نهاد و او را در دست چب گذارد و بدينگونه مهدي در دست پدر نشست، و حضرت دست بر سر او كشيد و فرمود فرزند، بقدرت إلهي با من سخن گو، آن نوزاد عزيز گفت: «اراده كرديم بر كساني (از قوم موسى) كه در آن زمين (سر زمين مصر) مورد استضعاف قرار گرفتند، آنها را پيشوايان و وارثان قرار دهيم، و در آن سرزمين براي ايشان مكنت قرار دهيم، و به فرعون و هامان و لشكريانشان همان را كه از آن ميترسيدند نشان دهيم». آنگاه بر پيغمبر اكرم و امير مؤمنان و همة ائمه تا پدرش درود فرستاد. امام حسن عسكري او را به من داد و فرمود: عمه او را به نزد مادرش ببر تا ديدگانش آرام گيرد و محزون نگردد و بداند كه وعدة خداوند حق است، هرچند اغلب مردم باور ندارند. چون بچه را نزد مادرش برگرداندم صبح صادق دميده بود، من هم نماز صبح گذاردم و تا طلوع آفتاب به تعقيب پرداختم آنگاه خدا حافظي كردم و به خانه بازگشتم، تا روز سوم كه به شوق ديدار ولي خدا باز سري به آنها زدم، نخست وارد اطاقي كه سوسن جاي داشت رفتم ولي بچه را نديدم، پس به خدمت امام حسن عسكري رسيدم، اما نخواستم ابتدا به سخن كنم، امام فرمود: عمه! بچه در كنف حمايت خداست.
توضيح: چنانچه در روايت دوم گفته شد، در اين روايت نام مادر «سوسن» است و اثر حاملگي در وي ميباشد، در صورتيكه در روايت ديگر كه نام مادر «نرجس» آمده بود اثري از حاملگي يافت نميشد، اين يك تناقض، تناقض ديگري كه با روايت قبل دارد اينست كه اين روايت ميرساند، بچه از روز سوم غيب شده، در صورتيكه در روايت قبل آمده بود، از ابتداي تولدش بچه را به مرغ سپردهاند و تا چهل روز مرغ او را نياوردهاست. در روايت قبل از آن هم آمده بود كه بچه را روز هفتم ديدهاند. و اين تناقض اين روايت با دو روايت قبل در اينمورد ميباشد.
روايتي ديگر: در صفحه 212 از محمد بن ابراهيم از حكيمه خاتون روايت ميكند كه حكيمه خاتون گفت: امام حسن عسكري در نيمة شعبان سال دويست و پنجاه و پنج مرا خواست، و ميگويد: به حضرت گفتم يا ابن رسول الله مادر اين مولود كيست؟ فرمود: نرجس، چون روز سوم شد، شوق ديدار امام زمان در دلم افزون گشت، پس به خانة آنها شتافتم و يكراست به اطاق نرجس رفتم ديدم بعادت زناني كه وضع حمل كردهاند نشسته و لباس زردي پوشيده و سرش بستهاست، سلام كردم و به گوشة خانه نظر افكندم، ديدم گهوارهاي نهادهاند، و پارچهاي سبز روي آنست، پيش رفتم و پارچه را برداشتم، ديدم امام زمان بيقنداق به پشت خوابيده تا مرا ديد، ديده گشود و خنديد و با حركت دستها مرا طلب ميكرد، او را گرفتم و نزديك دهان بردم كه ببوسم چنان بوي خوشي از وي به مشامم رسيد كه هيچگاه استشمام نكرده بودم، در اين موقع امام حسن عسكري صدا زد عمه! پسرم را بياور، نزد آقا بردم، فرمود: فرزندم با من حرف بزن...
توضيح: چنانكه ديديم در اين روايت آمده كه روز سوم به ديدار بچه رفتم و به اطاق نرجس رفتم و بچه در گهواره بود، ولي در روايت قبل آمده بود كه روز سوم كه براي ديدار بچه به اطاق مادرش رفتم بچه را نديدم و امام حسن عسكري گفته بود بچه در كنف حمايت خداست، اين هم يك تناقض.
براي نمونه چندين روايت را عرضه نموديم حال در پايان اين قسمت به مطالبي از متن اين روايات كه مورد قبول شيعه است، دقت ميكنيم و در بارة آن سخن ميگوئيم:
از روايت شمارة 3 برميآيد كه امام علي نقي آينده را ميداند، و به كافور، خادمش گفته كه چنين و چنان بكن و آن كنيز را كه در كشتي ميبيني، چنين و چنان ميشود، در صورتيكه اين مطلب اشتباه است، زيرا خداوند در قرآن ميفرمايد: [لقمان: 34]. هيچكس نميداند كه فردا چه كسب ميكند و هيچكس نميداند به كدام زمين ميميرد.
اگر هم مثلاً در قرآن ميبينيم كه خداوند فرموده 3 تا 9 سال ديگر در جنگ ميان ايران و روم، روميان پيروز ميشوند، دليلش اينست كه خداوند كه خالق آيندهاست و از آن خبر دارد، پيغمبرش را آگاه كردهاست. يا مثلاً در آية 25 سورة جن خداوند ميفرمايد: [الجن: 25] يعني: «(اي محمد) بگو: من نميدانم كه آنچه به شما وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم براي آن مدتي دور قرار داده». بعد ميفرمايد:
[الجن: 26-27].
يعني: «داناي غيب فقط خداست و بر غيبش احدى را آگاه نميكند، مگر كسي از رسولي را كه مورد رضايتش باشد، پس او در ميان دو دست رسول و پشت سرش مراقبي قرار ميدهد، تا آنكه علم خدا قرار گيرد كه پيامهاي خدا را آن رسول رسانده و خدا به آنچه نزد ايشان بوده احاطه دارد و هر چيزي را خدا بشمارش قرار دادهاست.
از اين آيات معلوم ميشود كه رسولان كه به آنها وحي ميشود به اذن خدا از وحي كه در آن اخبار غيبي است مطلع ميشوند، در صورتيكه ميدانيم امام علي النقي نه نبي بوده و نه رسول، پس مشمول اين آيه نميشود، بلكه مشمول آيه [لقمان: 34] هيچكس نميداند در آينده چه كسب خواهد كرد، خواهد بود. پس اين نيز علاوه بر دلائل گذشته يكي از دلائلي است بر دروغ بودن آن روايت كذائي.
ديگر اينكه در روايات قبل آمده فرزند امام حسن عسكري حجت خدا بر خلق است و شيعيان نيز اين مطلب را قبول دارند در حاليكه خداوند بوسيلة انبياء اتمام حجت كرده و حجت را به پايان رسانيده و چيزي و كسي را بعد از انبياء براي مردم بعنوان حجت قرار نداده است،
چنانكه در آية 165 سورة نساء ميفرمايد: [النساء: 165] و اگر به آية قبل از اين آيه يعني آيه 163 سورة نساء نگاه كنيم ميبينيم ميفرمايد: [النساء: 163- 165].
يعني: «ما وحي كرديم به سوى تو همچنانكه وحي نموديم به سوي نوح و انبياء پس از او و وحي كرديم به سوي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان و به داود زبور داديم، رسولاني كه سرگذشت آنها را بر تو گفتيم و رسولاني كه سرگذشتشان را برايت نگفتهايم و خدا با موسى صحبت كرد، رسولاني بودند بشارت دهنده و بيم دهنده تا اينكه پس از آنان مردم را بر خدا و در مقابل او حجتي نباشد (و حجتي نداشته باشند) و خداوند با قدرت و حكمت ميباشد».
از اين آيات معلوم ميشود كه خداوند بوسيلة رسولانش اتمام حجت كردهاست، بوسيلة كتابها و گفتارشان.
ديگر اينكه در خطبة 90 نهج البلاغة معروف به خطبه الاشباح آمده كه: «فَأَهْبَطَهُ [أي آدم عليه السلام] بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ ولِيُقِيمَ الحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ ولَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ مِمَّا يُؤَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ ويَصِلُ بَيْنَهُمْ وبَيْنَ مَعْرِفَتِهِ بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ ومُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ ص حُجَّتُهُ وبَلَغَ المَقْطَعَ عُذْرُهُ ونُذُرُهُ».
يعني بعد از توبه و بازگشت آدم، خداوند آدم عليه السلام را به زمين فرود آورد تا با نسل او زمين خود را آباد گرداند و براي بندگانش او را حُجَّت و راهنما قرار داد. بعد از آنكه قبض روحش كرد، مردم را در باب ربوبيت و معرفت و شناسائي خود كه حجت و دليل بر آن استوار ميماند، رها نكرده، بحال خود و انگذاشت، بلكه بسبب حجتها و دليلهائي كه بر زبان بر گزيدگان از پيغمبرانش فرستاد هدايت كرد. همة آنان يكي بعد از ديگري آورندة پيغامهاي او بودند، از ايشان پيمان گرفت، تا اينكه بوسيلة پيغمبر ما محمدص حجتش را تمام كرده و جاي عذري باقي نگذاشت و بيم دادن او به پايان رسيد...
أما از جهت عقلي: اگر بگوئيم حجت خدا در ميان مسلمانان كتاب خدا (قرآن) است، صحيح است، و طبق آية: [الحديد: 25]، ما فرستادگانمان را با دلائل روشن فرستاديم و همراه ايشان كتاب ميزان حق و باطل قرار داديم تا مردم به قسط قيام نمايند.
حال، اگر كسي بگويد امام زمان حجت است، ميگوئيم، آيات و روايات خلاف اين را ميگويند، اما از جهت عقلي خدا چرا حجتش را از نظرها پنهان كرده، مگر روشش طبق آيات قرآن اين نيست كه با روشني و آشكاري اتمام حجت كند؟ و إتمام حجت را با انبياء مختلف آغاز و با حضرت محمد ص به اتمام رسانيدهاست. ديگر اينكه چگونه انسانها را از اينكه به حجتش ايمان نميآورند عذاب كند، در صورتيكه مردم ميتوانند بگويند، خدايا حجتت غيب بود ما از كجا بدانيم كه آيا او وجود داشت يانه؟ و شما ديديد كه اكثر روايات در اينمورد از حكيمه عمة امام حسن عسكري نقل شده و آن را هم ديديد كه تماماً با يكديگر ضد و نقيض بود و خلاف قرآن، حال چگونه خدا كسي را براي اينكه به حجت او ايمان نياورده مؤاخذه كند، در صورتي كه ميدانيم چنانكه در كتاب فرق الشيعه كه نويسندة آن سه امام شيعه را درك كرده و همزمان با امام حسن عسكري بوده، و در سال 301 وفات يافته نقل ميكند كه: شيعيان امام حسن عسكري بعد از او چند دسته شدند:
1- فرقهاي گفتند حسن عسكري زندهاست و نمردهاست و او غايب شده و او قائم است زيرا جايز نيست او بميرد در حاليكه فرزندي ندارد.
2- فرقهاي گفتند: حسن عسكري مرد، پس امامت منقطع شد و ديگر امامي نيست چنانكه پيغمبري نيست و او پسري نداشت.
3- فرقهاي گفتند: حسن عسكري مرد و امامت منقطع شد تا وقتيكه خدا از آل محمد قائمي بعث كند، حال خود حضرت حسن عسكري باشد يا غير او، زيرا او پسري نداشت.
4- فرقهاي گفتند: حسن عسكري وفات يافت و فرزندي نداشت و امام پس از او جعفر برادرش ميباشد مانند فطحيه.
5- فرقهاي گفتند مانند فطحيه كه حسن عسكري امام بود: امامت جز در فرزند بزرگتر نيست، و امام پس از حسن عسكري جعفر است، زيرا حسن فرزندي نداشت و برادري نيز جز جعفر نداشت.
6- فرقهاي گفتند: اصلا حسن بن علي فرزندي نداشتهاست زيرا با تمام وسائل جستجو كرديم چه در زمان حسن عسكري و چه بعد از او و از آن نشاني نيافتيم اگر جايز باشد كه حسن عسكري فرزندي داشته باشد كه مستور باشد براي هركسي چنين ادعايي جايز است كه بميرد و بگويند او را فرزندي است چنانكه اين ادعا در بارة رسول خدا ص نيز جايز است و همچنين بر فطحيه در عبد الله بن جعفر.
7- فرقهاي گفتند: ما نميدانيم در اين باره چه بگوئيم؟ امر بر ما مشتبه است، ما نميدانيم حسن بن علي فرزند داشت يا نه؟ منكر فوت او نيستيم و بر رجعت او نيز قائل نيستيم و به امامت كسي از فرزندان او هم قائل نيستيم.
در هر صورت اينها شيعيان و پيروان حسن عسكري در زمان خودش بودند، و اين است عقيدهشان درباره فرزند حسن عسكري چه برسد به حال ديگران، آيا حجت خدا چنين بايد باشد! ديگر اينكه اين حجت خدا چه خاصيتي دارد؟ چه هدايت و راهنمائي در اوست؟ بعلاوه چرا از اين امام محجوب نام و نشاني در قرآن نيست، مگر ايمان به مهدي كه هر لحظه به قول اينها بايد در انتظارش باشند از ايمان به مرداني كه در گذشته ميزيستند و صدها سال از وفاتشان گذشته مانند لقمان و ذو القرنين كمتراست كه خداوند در قرآن از آنها يادي كند و از امام شيعيان ياد نكند؟!! آيا روش كتاب هدايت بايد چنين باشد كه مطالبي كه اهميت آن كمتراست مفصل توضيح دهد و مطالبي كه مهم است كتمان كند؟.
در نقد امامت و امام زمان در كتاب «اسلام ناب» به بحث بيشتري پرداختهايم.
مهتدین
Mohtadeen.Com
|