نام من لورن است و توسط یکی از دوستانم با اسلام آشنا شدم. در شهر کوچکی در ایالت ایلی نویز زندگی می کنم. همه ی مردم شهر سفید پوست هستند و در هر گوشه و کنار شهر کلیسایی دیده میشود.وقتی کلاس نهم بودم با دین زیبای اسلام آشنا شدم. خانواده ام زیاد مذهبی نبودند و وقتی که به سن نوجوانی قدم گذاشتم از روی علاقه ی خود به کلیسا می رفتم و در مراسم مذهبی شرکت می کردم. پس از چهار سال بدون اینکه دلیلی داشته باشم دیگر به کلیسا نرفتم. فقط این را می دانم که هنگامی که در کلیسا به نیایش گوش می دادم هیچ حسی در من به وجود نمی آمد.
پس از مدتی احساس تنهایی و افسردگی کردم، تا اینکه شبی مانند این بود که ضربه ای به من وارد شده و به وجد آمده بودم و آن چیزی جز نیروی الهی نبود. همیشه به فرهنگ و ادیان مختلف دنیا علاقمند بودم و همین باعث شد تا به جستجو و بررسی مذهب بپردازم چون در مسیحیت جایی برای ارتباط با خدا وجود ندارد. در کلاس جغرافیا نگاهی اجمالی به اسلام انداختیم، ما راجع به خاورمیانه مطالبی را می خواندیم.در مورد اسلام حرف می زدیم ولی کسی جز من به آن صحبت ها گوش نمی داد.
خیلی دوست داشتم بفهمم که مسلمانان چطور با خدا ارتباط برقرار میکنند و از نحوهی نماز خواندنشان مشخص است که در این کار موفق هستند، همچنین شیوهی زندگی آنها مرا متحیر ساخته بود. با خود گفتم شاید این همان چیزی است که به دنبالش هستم.بنابراین شروع به تحقیق درمورد دین اسلام نمودم و این بررسی حدود چهار ماه به طول انجامید.
از انجام این کار خیلی خوشحال بودم اما مشکلی که داشتم این بود که هیچ مسلمانی را نمی شناختم. تا اینکه یکی از همکلاسیهایم به نام "لنا" که دختری مسلمان بود را به یاد آوردم. او اهل فلسطین بود و همراه خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کرده بودند. تصمیم گرفتم برایش ایمیلی بفرستم و به او بگویم که میخواهم مسلمان شوم. طولی نکشید که او پاسخ ایمیلم را داد و از گفتهی من ابراز خوشحالی نمود. او در شناخت اسلام کمک فراوانی به من کرد، مرا همراه خود به مسجد برد و از آنجا خیلی خوشم آمد. دوستان مسلمان زیادی پیدا کردم که از من حمایت مینمودند آماده شدم تا شهادتین را اعلام نمایم، بنابراین به مسجد رفته تا با اعتماد به نفس بیشتری این کار را انجام دهم.
خانوادهام واکنش زیادی نسبت به تصمیمی که گرفته بودم از خود نشان ندادند، ولی مادرم کمی نگران من بود چون در شهر کوچک ما مغزها نیز کوچک بود و پذیرش این امر برای اطرافیان کمی سخت بود. برای پوشیدن حجاب آماده بوده و این کار را با کمال میل انجام دادم. از اینکه به آرامش درونی دست یافته بسیار خرسند و راضی می باشم. از دوستم لنا نیز متشکرم او در این راه خیلی کمکم نمود.
مترجم: مسعود
Mohtadeen.Com
|