همیشه در زندگیم احساس می کردم که با بقیه فرق داشته و به جای دیگر و زمانی دیگری تعلق دارم، ولی نمی دانم به کجا. این حسی درونی بوده که از بدو تولد با من همراه بود. در دوران بچگی توانستم تا حدی آن را نادیده بگیرم، ولی تا بزرگتر می شدم این حس نیز قوی تر می شد. دوران نوجوانی دوران اندیشیدن است، مخصوصاً اگر در آن احساس راحتی نکنید. در این دوره بیشتر احساس تنهایی می کردم، از همه دوری نموده یطوریکه افسرده شده بودم. خانواده ام زیاد مذهبی نبودند، تنها به صورت رسمی به کاتولیک اعتقاد داشتند. برای شناخت خدا تلاش زیادی می کردم، زیرا او را تنها امید خود می دانستم. پدرم هر یکشنبه مرا با خود به کلیسا می برد و از این کار لذت می برد. اما چیزی که به دنبالش بودم را در آن نمی یافتم. احساس نزدیک بودن به پروردگارم را نداشتم، همچنین از تعلیمات کاتولیک گیج و سردرگرم شده بودم. فکر می کردم خدایی که کاتولیک ها آن را می پرستند از من بدش می آید و یا اینکه اصلاً خدایی ندارند.
خدا را شکر پس از مدتی از حالت فشار و پریشانی بیرون آمدم، سرانجام دوستانی پیدا نموده و در مدرسه وضعیتم رو به بهبودی نهاد. خوشبختانه سیگاری و مشروبی نبودم. بعد از پایان دبیرستان وارد دانشکده شدم، و تابستان سال 2004، بود که مسیر زندگیم به طورکلی تغییر نمود. در یک مهمانی با اهمسر آینده ام آشنا شدم. قبل از اینکه تصمیم ازداواج را بگیریم چند ماه با هم تلفنی صحبت کردیم.
ازدواج کردن با کسی که او را به خوبی نمی شناختم کمی عجیب به نظر می رسید، اما برای هر دوی ما طبیعی بود. همسرم مسلمان و اهل کشور عراق بود، جالب اینجا بود که با او بی اندازه احساس آرامش می کردم.
با کسی چون او که افکاری روشن و آگاه داشت، خیلی چیزها از او یاد گرفتم. میل من به آموختن هر روز بیشتر می شد، از وی سؤالات زیادی می کردم و او هم با خرسندی و صبر و تحمل به همه ی آنها پاسخ می داد. از وقتی که متوجه شد که علاقه ی فراوانی به کسب دانش و اطلاعات دارم مرا تشویق به مطالعه می نمود.
پس از مطالعه ی اولین مقاله راجع به اسلام، مات و مبهوت مانده بودم. چیزهای خیلی ساده و خالص که به غیر از دین اسلام در هیج جایی نیافتم. به نظرم منطقی آمد و کاملاً تحت تأثیر قرار گرفته بودم و همین باعث شد تا در سال 2004 شهادتین را اعلام نموده و مسلمان شوم. با نگاهی به گذشته حالا می دانم که چرا با دیگران فرق داشتم. با وجود اسلام دیگر احساس تنهایی نمی کنم، از پروردگار سپاس گزارم که چنین چیز گران بهایی را سر راه من قرار داد.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|