پانزده یا شانزده سالم بود که خیلی بیشتر از تصورم به زندگی فکر می کردم که چرا اینجا هستم. در سن هفده سالگی بدون هیچ گونه شکی به وجود خداوند ایمان داشتم اما به مذهب خاصی اعتقاد نداشتم. با فرا رسیدن هر لحظه اندیشه ی تحقیق درمورد مذهب در من شکوفا می شد. سال 2010، مطالعه درباره ی دین را آغاز نمودم به ویژه دین اسلام به دلیل اینکه اطرافم پر از برادران و خواهران مسلمان بود. احساسی که نسبت به آن داشتم ورای هر مذهبی بود چرا که اصلاً با عقیده ی مسیحی و یا یهودیان موافق نبودم. اسلام برای هر چیزی که راجع به آن می خواندم مدرک و دلیلی داشت.
در میان تحقیقاتم سؤالاتی درباره ی اصول اسلامی از دوستانم می پرسیدم اینکه چرا روزه می گیرند و فلسفه ی آن چیست. هنگامی که احساس کردم اطلاعات کافی درمورد اسلام به دست آورده ام از دوستم خواستم تا برای مسلمان شدن کمکم نماید. آن موقع ماه رمضان در راه بود و فکر کردم که بهترین وقت را برای مسلمان شدن انتخاب نموده ام. اما به مدت چند هفته این تصمیم را به تعویق انداختم.
تا اینکه یک شب قبل از خواب که داشتم مطالعه می کردم به جمله ای برخوردم و بسیار تحت تأثیر واقع شدم، نوشته شده بود اگر قصد انجام کاری را دارید حتماً انجام دهید معلوم نیست که چه مدت در این دنیا زنده خواهید بود. بعد از خواندن این مطلب مصمم شدم تا در آن هفته تصمیمی را که گرفته بودم عملی نمایم. پس از رسیدن به درک و آگاهی کامل موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم ولی آنها نه قبول می کردند و نه حتی می خواستند در این رابطه چیزی بشنوند.
از این همه بحث و جدل با آنها خسته شده بودم. وقتی مسلمان شدم خدا را شکر آرامش خاصی داشتم و خوشحال بودم. پس از مدتی خانواده ام از این موضوع خبر دار شده و خیلی ناجور با من برخورد کردند. آنها به هیچ عنوان حاظر به شنیدن حرف های من نبودند. مجبور شدم صبر کنم تا اینکه روزی حقیقت را با چشمان خود ببینند. حالا وضعیت کمی بهتر شده است و کم کم از من حمایت می کنند. تا حد امکان سعی دارم اطلاعاتم را در اختیار آنها بگذارم. دوستانی داشتم که مانع من برای مسلمان شدن بودند ولی ناچار با آنها قطع رابطه کردم، به هر حال برایشان طلب آمرزش دارم.
هر قدمی که در زندگی بر می دارید با افراد جدیدی آشنا می شوید و بعضی از آنها که هیچ اطلاعی درمورد دین ندارند بر اساس نظر دیگران قضاوت می کنند. از کسانی که مرا به خاطر دین جدید سرزنش می کنند متنفر نیستم بلکه با آرامش و احترام با آنها برخورد می نمایم.
پایان
|