همچنان اين کادر علمی باید نسبت به ساير مردم دسترسی کامل به وسايل تکنالوژی داشته، و از همه باخبر باشد، و به اين شکل ميتوان که نقاط مثبت و منفی عصر خويش را بخوبی درک نموده، همه را در آينه قرآن تحليل و تجزيه نموده، به دسترس مردم قرار دهد.
بدون شک هرگاه در زمان پيامبر اسلام (صلی الله علیه وسلم) امکانات انترنتی موجود ميبود آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) به عوض فرستادن چند صحابی با نامه های دعوتی خويش به سران کشور های مختلف، ايميل هايی برای آنان ميفرست، تا دعوت اسلامی بزودی به آنان رسد.
و هرگاه کمپيوتری در آن زمان ميبود حتما کاتبان وحی را امر مينمود که قرآن عظيم الشان را با کمپيوتر نوشته، و برای آموختن و آموختاندن آن حضرت عمر(رضی الله عنه) و عثمان (رضی الله عنه) نسخهء های قرآن را به تمامی کشور های جهان ميفرستادند.
يکتن از دانشمندان ترکی ميگويد: هرگاه انسان معلومات دينی داشته و از معلومات تکنالوژی و عصری خويش بی خبر باشد، يک انسان متعصب بار ميايد، و هرگاه کسی به ساينس و تکنالوژی معاصر دست داشته ولی از داشته های ايديولوژی اسلامی بيخبر باشد، يک انسان زنديق و بي دين بار ميايد، بنابراين برای رسيدن به هدف حقيقی لازم است هر دو بخش را بصورت همه جانبه مورد مطالعه قرار داده، فکر و ايديولوژی خويش را مطابق داشته های قرآنی با استفاده از وسايل تکنالوژی آماده خدمت به همنوعان خود سازد.
4- مشکل خود نگری و خود خواهی: يکی از موانع خطرناک در سر راه کادرهای ايمانی ما، مشکل خود نگری ها و مشغوليت به خود ميباشد، و به همان سان که ميوه به دو طريقه فاسد ميگردد، يکی ازداخل و يکی هم از خارج، انسان مسلمان نيز مانند همين ميوه است، که از داخل بر اساس اعجاب (به خود باليدن و ازخود راضی بودن) و ديگرهم از بيرون با ريا کاری و تظاهر فاسد و گنديده ميگردد.
انسان مومن تا زمانی نميتواند که کادر علمی در جهان بينی اسلامی گردد که از گفته شيطان (أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ = من از او بهترم) بيرون نيايد، و ياهم از زير سلطه نفس و از چوکات خود خواهی ها بسوی ديگر خواهی و ايثار نرسد.
در بسياری اوقات انسانهای مخلصی بوده اند که ميتوانستند کادرهای خوبی برای جامعهء اسلامی شان باشند، ولی بر اساس وابستگی بخود، غلام خود شدند، به مجرديکه مقام، موقف و منافع خودش و یا هم از وابسته گانش مطرح شده، تمامی ارزش های ایمانی و ملی را کنار گذاشته، به محبت مال، جاه و منصب و خوشی وابسته گانش ترجیح داده و صف کادر های اسلامی را واژگون ساخته است.
اين غریزه محبت که سبب واژگون شدن صف کادر های اسلامی شده عبارت اند از:
الف: محبت مال
ب: محبت جاه و منصب
اين نوع محبت موانع مهمی در مقابل کادرهای مسلمان ميباشد. در مورد وقایه از این سه نوع محبت ارشادات قرآن و حضرت محمد(صلی الله علیه وسلم) را باید مورد توجه قرار داد.
خداوند جل جلاله ميفرمايد: {وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ} (البقرة: 165) آنانيکه مومن اند محبت بسيار قوی با الله دارند.
وحضرت محمد(صلی الله عليه وسلم) ميفرمايد (لایومن احدکم حتی اکون احب الیه من والده و ولده والناس اجمعين) مومن کامل نميشوید تا اينکه من نسبت به پدر، فرزند و تمامی مردم به شما محبوبتر نباشم.
اين دو اصل (محبت الله (جل جلاله) و محبت پيامبر(صلی الله عليه و سلم) دو اصل عمدهء ايمانی است که انسانرا در مقابل سه مشکل قبلی وقايه ميکند. که در ين بحث لازم است تا هر نکته را بصورت فشرده تشريح نماييم:
الف: محبت مال: در بسياری حالات است که مال، دارايی و هستی، تاثير بسيار مهمی در فکر و انديشه انسان پيدا نموده، تمامی ارزش های انسانی را به ديده ماديت چرخ ميدهد، مال و دارايی به هدف مبدل ميشود، ولی هرگاه محبت خدا و پيامبرش در قلب انسان جا داشته باشد، مال بعنوان يک وسيله جای خود را در يک بخش زندگی حفظ نموده، و مشکلات انسان را مرفوع ميسازد.
ب: محبت جاه و منصب: محبت جاه و مقام خطرناکتر از محبت مالست، و بسا اوقاتی پدر بخاطر منصب پسرش را به قتل رسانيده و گاهی هم برعکس در تاريخ اتفاقاتی رخ داده است. ولی انسان سازی قرآنی، شخص را فراتر از اين امورساخته هدفمندی اش را کاملا واضح ميسازد.
در زمان خلافت حضرت عمر (رضی الله عنه) صدای انتصارات و پيروزی ها حضرت خالد بن وليد(رضی الله عنه) در تمامی جاها بلند شد، و هر کسی هر پيروزی مسلمانان را به شجاعت و درايت خالد نسبت ميدادند، حضرت عمر (رض) با شنيدن اين سخنان متوجه شد که اين نظر مردم آنان را از خدا پرستی به خالد پرستی ميکشاند، زيرا پيروزی مسلمانان در معارک به کمک الله (جل جلاله) حاصل ميشود نه به افراد و اشخاص و روی همين مطلب در هنگاميکه مسلمانان در غزوهء بدر بر لشکر مشرکين پيروز شدند، فورا حضرت جبريل پيام الهی را به حضرت محمد (صلی الله عليه وسلم) رسانيد چنانچه در قرآن می خوانیم: {وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى} (الانفال: 17)
اين هدايت و رهنمايی برای مسمانان بود که مغرور نشده و بدانند که پيروزی آنان بر لشکريکه چند مرتبه از آنان زياد بود بجز نصرت الهی به گونه ديگری ميسر نميشود.
حضرت عمر (رضی الله عنه) فورا حکمی صادر نمود و با ارسال فرمانی به حضرت خالد او را از منصبش سبکدوش نموده، و برايش فرمود که به مجرد رسيدن نامه ام، قوماندانی قوتهای اسلامی را در روم تسليم ابوعبيده بن الجراح (رضی الله عنه) نما. حضرت خالد با رسيدن اين نامه در ميان انتصارات و پيروزی ها و اوج قدرت و صلاحيت فورا همه را ترک گفته، حضرت ابوعبيده را بعنوان رهبر خويش پذيرفت و مقامش را به او واگذار ساخت.
وقتی بعضی ها در اين مورد از او سوال کردند که چگونه به اين ساده گی از مقامش کناره گيری نمود و هيچ مقاومت و مخالفت در مقابل فرمان خليفه نکرد؟ در پاسخ گفت: من مربوط به عمر نه بلکه مربوط به الله (جل جلاله) ميباشم. هر وظيفه را بخاطر خود نه بلکه بخاطر رضايت الله (جل جلاله) انجام ميدهم، اينکه من عسکر باشم يا رهبر برايم هيچ فرقی نميکند. زيرا در آنصورت مسووليتم بيشتر و در اين صورت مسووليتم کمترست.
حضرت خالد يک کادر ايمانی بود که در فکر خود نه، بلکه در فکر رضايت الهی بود، او ميدانست که اختلاف او بخاطر منصب و مقام، باعث ورشکستگی صف مسلمانان ميگردد، و اين مسووليت بزرگی بر او ميباشد، برای يک مومن رضايت الله (جل جلاله)بسيار مهم است، زيرا اين مومن ميداند که هر وظيفه و مقام در زندگی دنيا، مانند نقشی است که يک ممثل در فلمی اجرا ميکند، کسی در نقش پادشاه، کسی هم در نقش فقير و در ختم فلم، قهرمان فلم همان انسان فقير ميباشد. در روز آخرت نيز به همين سان است که بسيار انسانهای ضعيف دارای مقام های عالی ميباشند، و برعکس بسياری از شاهان و رهبران، در مشکلات محشر دست به گريبان ميباشند.
نفس و مراحل تربيت آن
نفس انسان ميتواند به مراحل صعودى نایل گردد.
انسان ميتواند که نفس خود را سير صعودی دهد و به مراحل عالی که حتی نسبت به ملائکه ها برتر شود برساند و يا اينکه سير نزولی نموده خودش تحت تاثير نفس آمده خود را از حيوانات نيز ذليلتر سازد.
مراحل نفس: نفس انسان در آغاز بر اساس ارتباط داشتن با محيط فاسد و دوستان گمراه و ساير خواهشات به نفس (اماره بالسوء) ميباشد، اين نفس انسانرا هميشه به بدي ها سوق داده، او را از حقيقت عبادات دور ميسازد. ولی برای اين نفس مراحل تربيتی وجود دارد که بهترست درينجا مراحل صعودی و نزولی نفس را مفصلا توضيح و تشريح نماييم:
1- مراحل صعودی نفس: انسان مومن کوشش ميکند، که اين سيستم منفي خويش را با عبادت هاي پي در پي از حالت علاقمندي به گناه به نفس (لوامه) مبدل سازد، نفس لوامه نفسي است که زماني انسان گناهي ميکند نفسش او را از داخل ملامت مينمايد و برايش ميگويد که در اشتباه است، به اين معنا که وجدانش را زنده ساخته، در هنگام ارتکاب و يا نزديک شدن به گناه احساس ملامتي و شرم مينمايد.
انسان مومن باز هم با عبادات بيشتر، کوشش ميکند، تا نفس خود را به مراحل عالي وي رسانده، او را به نفس (مطمئنه) برساند، نفس مطمئنه نفسي است که با درک حقيقت هاي زنده گي و ارتباط قوي با خالق يکتا (جل جلاله) کاملا مطمئنانه زنده گي ميکند، او ميداند که اکنون ذات بزرگي با وي است در تمامي مشکلات او را ياري ميرساند، و اين ارتباط قوي با خالق جهان اطميناني را نصيب وي ميکند که بسياري انسانهاي بيدين با مليون ها رفاهيت مالي نميتوانند حاصل کنند.
نفس مطمئنه همان نفسي است که در روز آخرت برايش خطاب ميشود که {يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي} (الفجر: 27-30) اي نفس مطمئنه! بسوي پروردگارت بر گرد درحاليکه تو از الله (جل جلاله) راضي هستي و او نيز از تو راضي است، درصف بنده هايم داخل شو و به جنتم داخل شو.
2- سير نزولی نفس: هرگاه نفس که در آغاز (امارة بالسوء) است، تربيه درست نگردد، اين نفس به طرف پستی بيشتر و حيوانيت در حرکت ميشود، بالآخره اين انسان مانند حيوانات زندگی ميکند، و برخوردش نيز با ديگر مردم مثل برخورد حيوانات ميباشد، ولی حيوانات هم داری يک شکل نميباشند، در ميان حيوانات نيز ذليل و ذليل تر وجود دارد:
الف: حيوانات اهلی: حيوانات اهلی باهم يکجا زندگی ميکنند هر یک در فکر خود هست، خودش بخورد، خودش بنوشد، و هرگاه بر حيوان ديگری حمله شود او فقط برای نجات خود فکر ميکند، حيوانات اهلی خود شان ميخورند ولی مانع ديگر حيوانات نميشوند، انسانهايي هم است که دارای چنین خاصیت می باشند.
ب: حيوانات وحشی: حيوانات وحشی برای دسترسی به غذای خود ديگران را شکار ميکنند، از گوشت و خون ديگران تغذيه می کنند، وهنگاميکه خود شان ميخورند مانع ديگر حيوانات ميشوند، برای آنان اجازه نميدهند در غذای شان شريک شوند، انسانهاييکه خود را به مرحلهء انسانهای وحشی ميرسانند، برای گرفتن رشوت و دست يافتن به مال ديگران تلاش ميورزند، برای آنها خود شان مهم هستند، ميخواهند زندگی مرفه و آرام داشته و حتی با ريختن خون ديگران اين زندگی را برای خود ميسازند، ريختن خون هزاران انسان بخاطر منفعت شخصی شان فرقی نميکند، مهم اينست که شرکت های آنان منفعت حاصل کند، اگر تجارت شان سبب قتل انسانها گردد، اگر تجارت شان سبب فقر ديگران گردد، اگر تجارت شان سبب نابودی ديگران گردد، واگر صحت خود شان سبب کشيدن گرده های اطفال معصوم گردد... مهم نيست. آنچه برای انسانهای درنده اهميت دارد خود شان و فقط خود شان.
ج: گزنده ها: هرگاه اين انسان بازهم بخاطر تربيه اين نفس سعی و تلاش نورزد بالآخره به يک گزندهء مبدل ميشود، برای گژدم فقط گزيدن مهم است، اينکه جانب مقابل کيست برايش اين مهم نيست، واين خاصيتش است که بايد بگزد.
در حکايت است که گژدمی با بقهء دوستی داشت، هنگام فرا رسيدن زمستان بقه خواست که به آنطرف دريا که مناطق گرم سير بود سفر نمايد، گژدم برايش گفت که عجب دوستی هستی که تنها سفر نموده مرا درينجا ميگذاری... بقه برايش گفت که انتقال تو به آنطرف ساحل برايم مشکل نيست ولی ميترسم که مرا نيش نزنی. گژدم او را ملامت کرد که چگونه ترا نيش ميزنم... بقه که هنوز هم اصليت اين دوست خود را نشناخته بود به سخنانش باور نمود... او را بالای شانه های خود سوار نموده به داخل دريا به شنا آغاز کرد... درنيمه راه گژدم ديد که شانه های بقه بسيار برای نيش زدن آماده هستند او را نيش زد... بقه که حالتش بسيار خراب بود به آنطرف دريا خود را رسانيد و به گژدم خطاب کرد که ای دوست ظالم! چرا اين کار زشت را انجام دادی؟ گژدم که ميخواست خود را برائت دهد برايش گفت: دوست عزيز من هرگز نميخواستم که ترا نيش زنم، ولی اين نيش زدن طبيعت من است... ومن نميتوانم بدون نيش زدن زندگی کنم.
نيش گژدم نه از پی کين است خـــواســتار طبيعتش اينست
انسانهای گژدم صفت هميشه زبان شان برای نيش زدن ديگران آماده است...
انسانهای مثبت ومنفی گرا
برای اينکه در ساختار شخصيت ما تاثيری بيايد لازم است تا انسانها مثبت و منفی را در جامعه بشناسيم، من درينجا صفاتی از اين مردمان را ذکر ميکنم وشما بعد از مطالعهء اين صفات شما در مورد خود فکر کنيد که آيا در جملهء اشخاص مثبت هستيد و يا منفی و يا هم بعضی از صفات انسانهای مثبت را داريد و بعضی از صفات منفی. سپس برای اصلاح خود برنامه ريزی کنيد و با گذشت يکماه دوباره خود را امتحان کنيد.
1- انسانهای مثبت هميشه پيام مثبت ميداشته باشند و انسان با ديدن آنان احساس راحت و خوشی ميکند، از خوبی ها صحبت ميکنند، و حتی در هنگام صحبت از آخرت و قبر نيز صحبت شان نخست در مورد نعمت های الهی ميباشد. پيامبر اسلام ميفرمود که قبر باغچهء از باغچه های جنت است، و ياهم کنده ای از کنده های دوزخ است. می بینیم که در آغاز صحبت از باغچها های جنت شروع ميشود، همچنان از نعمت های فراوانی که برای مومنان در جنت است صحبت مينمود. انسان مثبت هميشه از خوبی ها صحبت نموده و با ديدن او انسان احساس راحت ميکند، اما انسانهای منفی هميشه از بدی ها صحبت ميکند، هميشه قصه های رنج آور وغم آور است که فضای راحت را غمگين ميسازد، اين انسانها از مرگ شخصی که يک سال قبل فوت نموده و يا حادثهء ترافيکی دلخراشی صحبت را آغاز ميکند که مجلسش کاملا غم و رنج است.
2- انسان مثبت هميشه خوبی را ميبيند، او مانند رسامی ميباشد که برای رسامی يک منظرهء منطقهء زيبايی را اختيار ميکند، منظره های زشت را اصلا هيچ رسامی نميکند، انسان مثبت هميشه خوبی های هرکسی را ميشمارد، هيچگاهی خود را قاضی و حکم قرار نميدهد که به جستجوی عيب های ديگران باشد. هرگاه کسی اشتباهی کند او را با بسيار لطف ومهربانی به اشتباهش ميفهماند، ولی انسانهای منفی هميشه از عيب ديگران صحبت ميکنند، هرگاه در مقابل شان صد کار نيکی داشته باشی همه را فراموش نموده فقط يک عيب را در مقابل خود قرار ميدهند و به اين اساس به نظر آنان هيچ انسان خوبی يافت نميشود، زيرا همهء مخلوقات يک عيبی دارند، تنها بی عيب پروردگار است.
3- انسان مثبت هميشه به آيندهء خوب فکر ميکند، او بشارت و خوشخبری از آيندهء خوب ميدهد، فردای قشنگ، زندگی سعادتمند، آخرتی با راحت و آرامش... هميشه برای انسان در مورد بهبود زندگی آينده صحبت ميکند و دروسش هميشه درس سعادت است... ولی انسانهای منفی هميشه از آيندهء بد صحبت ميکند، و حتی اين تهمت را بر پيامبر ميبندد که گفته است (يوم البد تر) در حاليکه پيامبر چنين نگفته است. پيامبر ميگويد امت من مثل باران است. معلوم نيست که خير در اول شان است و يا هم در آخر شان.
4- انسان مثبت هميشه فکر ميکند که (چی بايد کرد) بنابراين برنامه و پلان برای زندگی ميسازد، اما انسانهای منفی هميشه ميگويند (چرا اينطور شد) بنابراين هميشه در غم هستند.
انسانهای مثبت شکست خود را راهی برای پيروزی ميداند، زيرا ميداند که بعد از هر شکست پيروزى ميباشد.
انسان مثبت تسليم روزگار نشده بلکه برای مبارزه با مشکلات سعی وتلاش می ورزد، اما انسانهای منفی تسليم روزگار اند.
5- انسان مثبت ميداند که پروردگار برای من اختيار داده است تا زندگی خود را منظم سازم، چنانچه خداوند جل جلاله می فرماید: {إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ} (الرعد: 11) او بايد خودش را از داخل تغيير دهد تا پروردگار با وی کمک نموده او را در رسيدن به منزل مقصود ياری رساند، اما انسانهای منفی تمام ملامتی ها و ناکامی هاي خويش را به تقدير نسبت ميدهند.
6- انسانهای مثبت تقسيم اوقات منظم دارند، و24 ساعت زندگی شان طبق همان تقسيم اوقات منظم است، عبادتهای شان مطابق تقسيم اوقات و وقت هر چيزی برای شان معلوم است، اما انسانهای منفی بدون تقسيم اوقات هر کسی که دستش را گرفت و به هرجايی که بردش با وی ميرود، شايد هلاک شود، ناکام شود وهر چيزی که شد.
7- انسانهای مثبت خود را در مصيبت ها ملامت نموده وعقيده دارد که (هرمصيبتی که بالايش ميايد جزای اعمال زشت خودش است) بنابراين او را اصلاح و سعی ميکند تا مصيبت هايش رفع گردند ولی انسانهای منفی هميشه بار ملامتی را بر ديگران مياندازند. شاگرد منفی گرا هنگام ناکامی نميگويد من درس نخواندم ناکام شدم بلکه ميگويد استاد مرا ناکام کرد.
8- انسان مثبت به الفاظ خود متوجه است، چه ميگويد، ديگران از وی چه ميشنوند، آيا با گفتن اين الفاظ ارزش اخلاقی اش به نزد ديگران خوب معلوم ميشود، و يا اينکه ارزش خود را از دست ميدهد، بنابراين در اختيار کلمات مثبت حتی برای نزديکترين رفيق و دوست خود سعی و تلاش ميورزد، اما انسانهای منفی دوستی خود را با حرفهای زشت و بد اخلاقی تبارز ميدهند، استخدام الفاظ زشت و دشنام دادن به ديگران را افتخار دانسته وفکر ميکند که هرقدر زشت سخن بگويد، خوب معلوم ميشود.
9- انسانهای منفی هميشه خود را به شکلی از اشکال برائت ميدهند، گناهان خود را توجيه ميکنند، ولی انسانهای مثبت از اين غفلت خود را نجات داده يک گناه کوچک را مانند کوهی فکر نموده، فورا به بارگاه الهی توبه ميکنند.
10- انسانهای مثبت در مال خود حصهء برای خدمت به اسلام، همکاری با فقراء، نشر دعوت اسلامی تخصيص ميدهند، ولی انسانهای منفی مالشان سبب هلاکت شان در آخرت است، مصرف مال شان بدون برنامه است.
11- انسان مثبت در مورد نتايج کارش فکر ميکند، خودش خود را محاسبه ميکند، در اين زمستان چه کردم؟ در اين جمعه چه کردم؟ امروزم چطور سپری شد؟ امسال دينداری ام نسبت به پارسال چقدر تفاوت نموده است؟ آيا ارتباط با پروردگار دارم؟ ايا الله از من راضی خواهد بود؟ اگر مرگ ناگهان بيايد چه آماده گی هايی برای آخرت دارم؟ آيا والدينم از من راضی هستند؟ چه کنم تا دوستانم از من نرنجند؟ اما انسانهای منفی هيچ فکری ندارند، فقط چهار روز دنياست بايد خوش سپری شود. اين شعار انسانهای بی شخصيت، ضعيف ومنفی است.
12- انسانهای مثبت دارای خط فکری منظم بوده مطابق يک انديشه زندگی ميکنند اما انسانهای منفی به هرسو که کشانده شدند ميروند، هر کار شان با بی تفاوتی است.
13- انسانهای مثبت به خدا باور دارند، به قرآن باور دارند، به زندگی باور دارند، به خود باور دارند، بنابراين با باور زندگی نموده و نتايج زندگی خويش را با باور عالی بدست مياورند، اما انسانهای منفی به هر چيزی شک دارند، حتی بر خود شک دارند، بنابراين با بی باوری ها هميشه بطرف ناکامی در حرکت اند.
14- انسانهای مثبت تصميم دارند، هميشه برنامه ساخته و تصميم ميگيرند، من بايد خود را از اين بدبختی نجات دهم، وبا تصميم قوی هميشه زحمت ميکشند و بالآخره پيروی ميشوند، اما انسانهای منفی تسليم آنچه بر ایشان ميايد هستند، هرچی شد شد...
15- انسانهای مثبت علم را ثروت ميدانند، تقوا را ثروت ميدانند، فکر را ثروت ميدانند، ارتباطش را با پروردگار ثروت ميدانند، با اين ثروت ها زندگی ميکنند، اما انسانهای منفی در تمام اين عرصه ها فقير هستند، فقيری در فکر و انديشه، فقيری در تقوا، و بالآخره در همه چيز فقير هستند.
16- انسانهای مثبت مال را وسيله برای رهايش دانسته به همان اندازه که زندگی کنند مال ميخواهند اما انسانهای منفی تمامی هدف شان فقط بدست آوردن پول است، و هنگامی بدست آورند يا بخيل هستند و يا اينکه بيجا مصرف ميکنند.
17- انسان مثبت هر مکانی را مطابق ارزش آن بکار ميبرد، او ميداند که دانشگاه جای آموزش علم است وفقط برای بدست آوردن تعليم وتربيه استفاده اش ميکند، اما انسان منفی هر جايی را مکان ساعت تيری و وقت گزرانی ميداند، برايش سينما ودانشگاه يکسان معلوم ميشود، همان بد اخلاقی هايی را که در کوچه و بازار انجام ميدهد در داخل دانشگاه نيز به همانگونه است.
18- انسان مثبت وسايل را برای راحت واستفاده از وقت استعمال ميکند، او ميداند مثلا موبايل برای اينست که من سرگردان نشوم، وقتم مصرف نشود، پولم در کرايه تکسی برای رفتن به نزد کسی مصرف نشود، اما انسان منفی موبايل وسيله بازيچه قرار داده مثل اطفال هميشه گدی گکش در دستش است، زنگ های عجيب و غريب و در بين راه موسيقی شنيدن عادتش است، او با اين غفلت فکر ميکند که شخصيتش بسيار عالی است ولی خبر ندارد که در مقابل هر کسی با چنين حرکات بی شخصيت ميشود.
19- بالآخره فرق اساس ميان انسان مثبت و منفی در دو طرز فکر است، انسان مثبت درست فکر ميکند، فکر دارد، باور دارد، رابطه هايش با خدا، مردم، و خودش مستحکم است و با اين فکر هدفمند زندگی ميکند، اما انسان منفی بی فکر است، بی باور است، انديشه ندارد.
|