نام من جک حداد است، در پس این تغییر و تحول دینی ماجراهایی از تحقیق و جستجو نهفته می باشد. من هفده سالم است، و خانواده ام مسیحی پروتستان هستند. برخلاف این آنها هرگز به مذهب اهمیت نمی دادند. فقط در ایام خاصی مانند مراسم سال نو و یا مراسم عروسی به کلیسا می رفتیم. با توجه به این موضوع چیزی درباره ی اسلام نشیده بودم. درواقع اولین آشنایی که با اسلام داشتم مربوط به چیزهایی است که درمورد آن هنگام واقعه ی یازه سپتامبر از اخبار شنیدم. آن موقع نه سالم بود و به خاطر دارم که همه از این حادثه شگفت زده و متعجب مانده بودند.
هنگامی که برای اولین بار از تلوزیون نام اسلام ومسلمانان را شنیدم، و اخبار مشارکت آنها را در این واقعه ی تروریستی هولناک به تصویر کشید، فوراً از اسلام و مسلمانان متنفر شدم. به هر حال نمی دانستم که اسلام چگونه دینی است و مسلمانان چه عقایدی دارند. بالاخره وقتی درباره ی آنها دقیقاً مطالعه کردم به حقایقی درمورد آنها پی بردم. در این باره واقعاً گیج شده بودم چون می دیدم که سرچشمه ی تمام ادیان موجود در دنیا اسلام است ولی به دلایلی از اصل خود جدا شده و به چیزهای دیگری روی آورده اند، مانند مسیحیت و یهودیت و کسانی که دنبال عقاید بودا و هندو رفته اند. هیچ کدام از آنها اسلام را در اندیشه های خود بکار نبرده اند. سرانجام اسلام و مسلمانان را محترم دانسته و آنها را جدا از ضد مسیحیت و کشتار و ترور مردم دیدم.
در آستانه ی جنگ عراق و افغانستان فکر کردن درمورد اسلام را کنار گذاشته و نسبت به دین آبا و اجدادیم متعصب شدم. هنگامی که سیزده سالم شد والدینم مرا برای فراگرفتن تعلیمات دینی به کلیسا فرستادند. سپس با مطالعه ی انجیل کم کم خیلی مذهبی شدم. اینجا بود که به تفکرات عمیقی راجع به تاریخچه و همچنین بخش عهد جدید انجیل پرداختم. مرتب با چیزهای ضد و نقیضی روبرو می شدم و هیچ کسی نبود که در این باره کمک نماید. داشتم در این همه تناقضات دست و پا می زدم و چون خانواده ام زیاد مذهبی نبودند بنابراین نتوانستند مشکل مرا حل و فصل کنند.
وقتی پا به چهارده سالگی گذاشتم با مشکلات روحی مواجه شدم و فکر می کردم که خداوند مرا دوست ندارد و حتماً مرا به جهنم می فرستد زیرا تصور می کردم که مسیحی خالص نابی نیستم. طولی نکشید که مسیحیت را به کلی کنار گذاشته و بیشتر به این موضوع توجه می کردم که با وجود این همه مغایرت ها چطور مسیحیت می تواند با علم سازگار و دمساز باشد. در آن زمان مطالعاتم راجع به تاریخ کمی به هم خورد، و به تاریخ چین و دین مورد قبول آنها یعنی بودیسم روی آوردم. قبلاً اینطور درمورد بودا شنیده بودم که گروهی از راهب ها هستند که با سرهای تراشیده فقط در گوشه ای از اتاق می نشینند و به مدیتیشن مشغول می شوند.
مدتی به آن علاقمند شدم و به تمرینات مدیتیشن روی آوردم. به سخنرانی استادان آنها گوش می دادم و اینکه چگونه به چرخه ی زندگی و روشنفکری معتقد هستند، ولی پس از مدتی فهمیدم که واقعاً دین سرد و بی روحی می باشد. همچنین فاقد خالقی چون پروردگار هستند، و این مورد باعث شد تا نسبت به آن دلسرد شوم.
بنابراین اگر از این بترسم که جزو دوزخیان می شوم درنتیجه کاری را که داشتم انجام می دادم ایمان به خدا در آن نقشی نداشت و بنابراین ترس را از خودم دور کرده و تصمیم گرفتم دنبال واقعیت بگردم که البته کار ساده ای نبود.
هر چه بیشتر مطالعه می کردم، بیشتر از بودیسم خوشم می آمد تا حدی که گیاه خوار نیز شده بودم. در این فاصله به این نتیجه هم رسیدم که اسلام به هیچ وجه دین تروریستی نمی باشد و اینکه مسلمانان به خدای یگانه ایمان دارند.
ادامه دارد...
پایان قسمت اول
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|