10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326919
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2386 تعداد مشاهده : 578 تاریخ اضافه : 2012-08-28

 

زهرا: داستان مسلمان شدن من - 2

به این ترتیب اوقات من به طور کامل پر شده بود. تا مدت زیادی بر همین حالت بودم و گمان می کردم که با فرار از خویشتن بر بحران های درونیم فایق آمده ام... اما خداوند متعال می خواست من را بیدار کرده و به هوش سازد. گویی که می گفت (این بنده ی من کجا فرار می کنی؟)...

به شدت بیمار شده و بعد از رنج و درد بسیار و تب شدیدی که من را در بستر ماندگار کرده بود، کم کم بهبود یافتم. اما ضعف و دردرهایم نمی کرد و احساس می کردم که مرگ و اجلم نزدیک است. ترس و هراس از آینده ی نامعلومی که در انتظارم بود وجودم را فراگرفت. گریه کرده و به درگاه خداوند به تضرع افتادم..

با اشک هایی که سرازیر می شدند و با قلبی شکسته و اندوهگین با او مناجات می کردم: (پروردگارا! پاک و منزهی! چرا من را آفریده و کجا می بری من را؟ پروردگارا! آیا من بر راه حق هستم یا باطل؟ چرا بر این دین و باور به دنیا آمده ام؟ آیا باید از پدران و اجدادم پیروی کنم یا می توانم که راهم را خود برگزینم؟ اگر بتوانم چه دینی را برگزینم؟

یا الله... یا رحمان و یا رحیم... فعلاً اجلم را نرسان... من را زنده نگاه دار و من جستجو خواهم کرد و برای آخرت تلاش خواهم نمود. این دنیا و تمام تجملات آن در لحظه ی مرگ چه ارزشی دارد؟!... خداوند تا وقتی به سوی حقیقت هدایتم نداده ای جانم را مگیر.

خداوند متعال دعایم را اجابت فرمود و تندرستی و عافیت را به من بازگرداند. به این ترتیب حرکت من به جستجوی حقیقت آغاز گردید. مدام در رفت و آمد به کتابخانه برای مطالعه ی کتاب های دینی و معنوی بودم... از کتابی به کتاب دیگر مراجعه می کردم، و در میان ادیان و مذاهب و فلسفه های مختلف به تحقیق می پرداختم.

وقتی راه و مسیر طولانی گشت و چیزی نمانده بود که در میان آن همه فرقه ها و دسته ها محو گردم، از خود پرسیدم: "چقدر از عمرم را باید صرف خواندن تمام این عرصه ها نمایم؟! چطور بدانم کدام یک از آن ها حقیقت است؟!"

رویم را به سوی آفریدگار، هدایتگر و روشنگر بازگرداندم... دعا کرده و از او خواستم تا یاریم دهد و چشمانم را روشن گردانیده و هدایت را در من بدمد...سبحان الله...

برای بار دوم خداوند بلندمرتبه ی بخشنده و همیشه زنده که وقتی بنده اش دستانش را برای دعا برمی دارد شرم می کند که آن را خالی به او بازگرداند، دعای من را استجاب فرمود.

وقتی که در نمایشگاه کتاب بودم چشمم به قرآن کریم افتاد و قلبم قرار گرفت... آن را خریدم. چنان شد که شب ها قبل از خواب و صبح ها که از خواب بیدار می شدم می خواندم. کم کم آرامش قلبی ملموسی را در خود احساس کردم. متوجه شدم که حل تمام مشکلات من و رفع تمام هم و غم هایم در آن وجود دارد.

چند ماه بعد رمضان فرارسید. شهر خیر و رحمت و برکت. ندایی در درون را می شنیدم که من را به روزه گرفتن در این ماه دعوت می کردم و آن را پذیرفتم. این گونه بود که سفر معنوی من با روزه و قرآن و دعا آغازشد.

آن رمضان خوش ترین لحظات زندگی را تجربه کردم. مخصوصاً موقع افطار، وقتی که به بالکن خانه رفته و به دعا و راز و نیاز با خالق سبحان می پرداختم و باکی از سرما و سوز بیرون نداشتم و سوز و گداز ایمان در درونم من را گرم و مشتاق نگاه می داشت!

یادم هست که به بارگاه خداوند متعال دعا کرده و سه بار از او درخواست کمک کردم و او هر سه بار و بعد از مدت کوتاهی دعاهایم را اجابت فرمود و باعث شد ایمان و باورم استوارتر گردد.

ولی مسیری که برگزیدم توجه خانواده و پرسش های آنان را برانگیخت و به تحقیق و جستجو درباره ی من پرداخته و با افکار و عقایدی که خود بر اساس آن تربیت شده بودند راه را بر من سد می کردند.

اما من به لطف خداوند ایستادگی می کردم و سست نمی شدم. به آن ها گفتم که این مسائل تنها برای آن است که من را از لحاظ درونی به آرامش می رسانند و آن ها آرام شدند.

ماه مغفرت و رحمت پایان یافت و ماه ها سپری شد و در این مدت روح من برای عبادات و نزدیکی بیشتر به خداوند تشنه تر گردید. صبح زود، وقت سحر، بیدار شده و به ذکر و مناجات پروردگار می پرداختم.

نوای اذان از دور دست ها و از مناطق اطراف در سکوت و آرامش سپیده دمان به گوشم خورده و صفا و لذت آن من را وامی داشت که برخاسته و نماز به جای آورم! ولی چگونه نماز می خوانند؟ از که بپرسم که چطور نماز می خوانند؟

من دوستان مسلمانی داشتم، اما خجالت می کشیدم از آن ها چیزی بپرسم. فکر می کردم که تعمق در مسائل دینی کار حساس و شک برانگیزی باشد و من را به کارهای نامناسبی بکشاند. برای همین موضوع را به بهانه ای واهی کنار گذاشتم.

چند روز گذشت... و مانند هر دختری در عنفوان جوانی خواستگاران زیادی برایم می آمدند. اما به خاطر سلیقه ی سخت و دشواری که برای انتخاب شوهر داشتم، فرد مناسبی را در میان آنان پیدا نمی کردم.

ولی مادرم و بعضی از نزدیکان به نصیحت و پند و اندرز من می پرداختند تا مسائل را زیاد پیچیده نکرده و استدلال می نمودند که مانند هر دختر دیگر لازم است ازدواج کنم تا روزی فرانرسد که در آن تنها بمانم. مخصوصاً بعد از وفات خانواده و مشغول گشتن خواهرانم. آن ها تا حدودی من را راضی کردند.

به بارگاه خداوند دعا کردم که شوهر نیکوکاری را نصیبم گرداند که دستم را گرفته و به سوی راه راست راهنماییم نماید و با او مسیری را که در جستجوی حق و حقیقت شروع کرده ام ادامه دهم!

چند ماه نگذشت تا آنکه جوانی که در امارات متحده کار می کرد به خواستگاری من آمد. این جوان ویژگی های خوب بسیاری داشت که مهم ترین آن ها "ایمان" بود. به طوریکه در همان دیدار اول متوجه کثرت ذکر خداوند توسط او گشتم.

تا آنکه در فرصتی که پیش آمد به من گفت که ماه رمضان آن سال را روزه گرفته و هر روز جمعه به مسجد رفته و در خطبه و نماز جمعه شرکت می کرده است!

این موضوع باعث شد که بلافاصله درخواست او را قبول کرده و عقد نگاح انجام گرفته و به ثبت رسید. بعد از دو ماه با او به امارات رفتم. به مانند عروسی که در آرزوی یک زندگی پر از عشق و ایمان و آرامش است به مسافرت رفتم.

هواپیما در فرودگاه دبی فرودآمد و با آن آرزوها و خیالات رنگین نیز زمین واقعیت تلخ نشست!

آری... از دانستن آنکه شوهرم با کمال تأسف از لحاظ اخلاقی، رفتاری و برخورد، کاملاً برعکس آنچه خیال می کردم بود، غافلگیر شدم!

نمی خواهم این وضعیت را زیاد شرح دهم، اما کافی است که بگویم که زندگی من با او پر از درد و شکنجه و بدبختی و اشک ریختن بود... سعی می کردم که به خاطر خدا صبر کنم و با خود می گفتم شاید این بلا و مصیبت پاک کننده ی گناهانم باشد و باعث صیقل شخصیت من گردد.

بنابراین اعتماد خود به خداوند را از دست نداده و می دانم که او جز خیر و صلاح برای ما ندارد، انشاءالله... از شوهرم خواستم که به من نماز خواندن را یاد دهد و او پذیرفت. اما او در آن موقع جز دو رکعت نماز جمعه چیزی نمی دانست و نمازهای دیگر را نمی خواند.

نماز خواندن را آموخته و هرگاه احساس دلتنگی و اندوه می کردم به نماز پناه می بردم. کم کم آماده بودم که بیشتر نماز بخوانم و از شوهرم اوقات و رکعات نماز را پرسیدم و او گفت آن ها را نمی داند و دیگر من را برای ادامه ی این کار تشویق نکرد.

اما روح من تشنه ی آموختن نماز بر اساس اصول آن بود. باید از که می پرسیدم. من که در کشور غریب بودم و کسی را نمی شناختم. فکر کردم که بهتر است به مسجد نزدیک خانه رفته و از امام مسجد سؤال کنم. اما خجالت می کشیدم و جرأت این کار را نداشتم، خاصه آنکه من یک زن غریب و مسافر بودم!

ولی زمانی که امیدی باقی نمی ماند، چشم به درگاه پروردگار زمین و آسمان دوخته می شود... دستانم را به سویش بلند کرده و دعا کرده و از او خواستم تا به من بیاموزد و هدایتم دهد و در دعاهایم پافشاری نمودم. تا آنکه جواب به صورتی عجیب در رسید!

یک روز که داشتم خانه را نظافت کرده و قفسه ها را مرتب می نمودم، بلیطی را پیدا کردم که رویش چند آیه ی قرآن نوشته شده و در پشت آن نوشته شده بود: نماز صبح دو رکعت، نماز ظهر چهار رکعت و الی آخر...!

حتماً کسی آن را به شوهرم داده و او آن را روی قفسه گذاشته و یادش رفته بود. اما من از این لطف خداوند متعال بی اندازه خوشحال بوده و چیزی را که می دیدم باور نمی کردم!

نماز را یادگرفته و از آن پس به طور مرتب می خواندم. از نماز خواندن بسیار لذت می بردم، گرچه نمازهایم بدون وضوء بودند! من هنوز نمی دانستم که چطور وضو می گیرند!

هر بار قبل از نماز خواندن به حمام رفته و باب میل خودم شستشو کرده و بعد نماز می خواندم. مدت زیادی به همین ترتیب نماز می خواندم، تا آنکه به درست بودن نمازهایم مشکوک شده و احساس کردم که باید وضوء را نیز یادبگیرم. اما از کجا؟ چه کسی آن را به من یاد می داد؟

خداوند علیم و خبیر، بی نیاز و یکتا این کار را می کرد! یک روز که شوهرم از سر کار بازگشت در دستش یک مجله بود و به من گفت که وزارت تربیت به معلمین زن و مرد در رشته های مختلف نیاز دارد. او من را تشویق کرد که از این فرصت استفاده کرده و آن را از دست ندهم.

من هم موافقت کرده و درخواستم را ارائه داده و خود را برای آزمون آماده می کردم. همسرم به خاطر من و البته خودش من را خیلی تشویق می کرد! او گفت که خانم یکی از آشناهایش در منطقه ی "خورفکان" درس می دهد و می تواند به من کمک کرده و راهنمایی کند.

با هم به دیدار آن ها رفتیم و آن خانم همه ی کتاب های لازم برای آزمون از جمله روش های تدریس را برایم آورد و بعد از پایان دیدار کتاب ها را برداشته و به منزل برگشتیم.

ادامه دارد...

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

در حدیث صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  روایت شده که فرمود: « أَنَّ النَّائِحَةَ إذَا لَمْ تَتُبْ قَبْلَ مَوْتِهَا فإنَّها تلبس يَوْمَ الْقِيَامَةِ  درعاً مِنْ جَرَبٍ و سِرْبَالاً مِنْ قَطِرَانٍ »

اگر نوحه‌خوان قبل از مرگ توبه نکند، در روز قیامت زرهی از گری [بیماری خارش پوست] و پیراهنی از قطران می‌پوشد.

مسلم، 2/644.

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010