اسم من محمد تامسون و اهل استراليا هستم. پیشتر بر دین مسیحیت (کاتولیک) بودم.
به نحوی که تا سطح دبیرستان را در مدارس کاتولیک تحصیل نموده و هر هفته و حتی هر روز، به خاطر آنکه من خادم یا همکار کشیش به حساب می آمدم، برای عبادت و ادای واجبات دینی به کلیسا می رفتم.
درباره ی زندگی من قبل از اسلام آوردن...
من به یک خانواده ای بودم که به خاطر فعالیت های دینی در منطقه معروف بودند. همچنین جزو اشراف و طبقه ی ثروتمند و مرفه در جامعه بودیم و از زندگی خود لذت می بردیم. ما یک خانواده ی کاتولیک مشتمل بر پدرم و هفت برادر و خواهر که من میان آن ها از همه کوچک تر هستم، بودیم.
در آن روزها من به مدرسه ی کاتولیک می رفتم. من از مسائل زیادی که در ذهنم می گذشت متحیر بوده و همیشه از کشیش یا راهبه ها آن ها را می پرسیدم و بیشتر سؤالاتم در رابطه با دین بودند. آن ها به من می گفتند: تو باید ایمان داشته باشی، بدون آنکه چیزی بپرسی.
یک بار من را کتک زده و حرف خود را تکرار کردند که: تو باید ایمان داشته باشی، البته بدون هیچ گونه چون و چرایی.
از همان زمان شک و تردید درباره ی این دین که تنها باید آن را باور کرد در ذهنم رخنه نمود. همانطور که پیشتر هم برای تان بیان کردم، من خادم کشیش بوده و کارهای او را می دیدم.
از آن جا که کاتولیک ها می بایست به گناهان خود بنابر اصول مشخصی نزد کشیش اعتراف کنند، دیدم که این اعتراف کردن چیز خوبی است و می توانم هر گناه و خطایی که مایل باشم مرتکب شده و سپس نزد کشیش که خود یک انسان است رفته و به او بگویم که مرتکب این گناهان شده ام. آنگاه او برایت دعا کرده و بعد می گوید گناهانت بخشوده شدند!
اما بعد در حین وظیفه ی خادمی خود دریافتم که او کارهای زشت تری از آنچه من انجام می دهم می کند، با وجود آنکه خود او بخشایش را نصیب من می گرداند ولی من نمی توانم به صورت مستقیم با خداوند ارتباط داشته باشم و بنابر گفته ی آن ها باید از طریق یک کشیش به آن دست یابم.
تمام این مسائل شک و گمان را درباره ی چیستی این دین در قلب و ذهن من کاشت. بعد از مدت کمی پیروی از مذهب کاتولیک دیگر به مدرسه ی کاتولیکی نرفته و شروع کردم به جستجو و تحقیق درباره ی ادیان دیگر یا هر چیزی که راه های متفاوت زندگی را به من بیاموزد.
از جمله ادیانی که مورد بررسی قرار دادم هندو، بودیسم و عصر جديد بود که به مسائل محسوس ایمان داشته و به معنای آن است که باید به تعالیم معین و آنچه احساس کرده یا انجام می دهی، باور داشته باشی و می توانی گیاه خوار بوده و هر مشکلی که در راهت پیش بیاید به شیوه ی مخصوصی برطرف می شود.
اما بعد از مدتی احساس کردم که همه ی این ادیان و باورها هیچ سودی برایم نداشته و به تحقیق و جستجوی خود ادامه دادم. تا آنکه با تعدادی از دانشویان مالزیایی که از سه سال پیش در منطقه ی ما سکونت داشتند ملاقات کردم.
من با آنان ملاقات کرده و آن ها برای من درباره اسلام صحبت کردند و به صورت جدی به آن فکر کردم. اما شروع کردم به انجام مسافرت های پشت سر هم به تایلند و هیمالیا و غیره.
دلیل آن هم این است که من کوهنوردی را بسیار دوست دارم و طی مسافرت هایم به دین بودایی بازگشته و بدان ایمان آوردم. تا آنکه به مالزی رفته و وارد یک مسجد در آن جا شدم و این اولین بار بود که داخل یک مسجد می شدم. آن جا حساس آرامش، طمأنینه و آسودگی عجیبی به من دست داد.
در مسجد با اشخاصی ملاقات کرده و آن ها کتاب هایی در رابطه با اسلام را به من دادند. آن موقع به استرالیا بازگشته و شروع به خواندن کتاب های مذکور نمودم. در آن ها تمام آنچه می جستم و می خواستم را پیدا نمودم. متوجه شدم که اسلام شامل همه چیز شده و یک دین تمام و کمال است.
همچنین دریافتم که پیامبری که در مسیحیت باور دارند و آدم و حوا و قوم موسی و دیگران در اسلام نیز پذیرفته هستند و در اسلام و مسیحیت داستان های یوسف و ابراهیم وجود دارند و همان چیزی هستند که در مسیحیت می خواندم. با خود گفتم: اسلام هر چه می خواهم در خود دارد، این همان دین مناسب برای من است.
اما در آن موقع در استرالیا به سر می بردم و هیچ مسلمان یا مسجدی را در آن جا نمی شناختم. کاری که کردم این بود که دفترچه تلفن را باز کرده و به دنبال شماره تلفن مسجدها گشته و از آن ها آدرس نزدیک ترین مسجد در نزدیک محل سکونت خود را بپرسم.
آن ها آدرس را به من دادعه و من به مسجد رفته و شهادتین را بیان داشته و مسلمان شدم. این اتفاق در ماه مبارک رمضان سال 1981 رخ داد و از آن زمان زندگی من بی اختیار بسیار عالی و سعادتمند شده است.
یک سال و نیم بعد از آن ازدواج کرد. همسرم اهل مصر بود و او را به واسطه ی پدرش می شناختم. او هنگام بیان شهادتین توسط من آن جا بود و گفت دختر درستکاری برای ازدواج دارد و من از آن استقبال کرده و عنوان کردم که مایل هستم او را ببینم.
ما با هم ازدواج کرده و الحمدلله، ما کنون 26 سال است که ازدواج کرده ایم و دخترم عایشه 20 ساله و پسرم احمد 18 سال دارد و هر دو در دانشگاه مشغول تحصیل می باشند.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|