10 فروردين 1403 19/09/1445 2024 Mar 29

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 605
بازدید کـل سایت : 2925139
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2429 تعداد مشاهده : 514 تاریخ اضافه : 2012-09-01

 

ماجرای اسلام آوردن یک بانوی کانادایی

خیلی ها از من می پرسند که چرا دختر جوان سفید پوست مسیحی کانادایی به دینی روی آورده است که زنان را تحت فشار قرار داده و به چشم رتبه ی پایین تر از مردان نگاه می کنند در حالیکه از آزادی و استقلال آنها دم می زنند. من این اتهامات را رد کرده و با این سؤالات آنها را غافلگیر می کنم. چرا باید زنانی که در جوامع پیشرفته و متمدن کانادا، آمریکا و اروپا متولد و بزرگ شده اند، به میل خود آزادی و استقلال را رد نموده و دینی را بپذیرند که به نظر می رسد آنها را تحت فشار قرار داده و رفتار تبعیض آمیزی با آنها دارند؟ به عنوان یک کانادایی تازه مسلمان، تنها می توانم تجربه های شخصی خود و دلایلی برای رد آزادی که زنان ادعا دارند در چنین جوامعی از آن برخوردار هستند را ارائه دهم. با توجه به تنها دینی که آزادی واقعی زنان را با در اختیار گذاشتن مقام و موقعیت به ما کاملاً بی نظیر است، درمقایسه با جوامع غیر مسلمان درست نقطه مقابل هم قرار دارد.

از بچگی در یک خانواده ی بی دین بزرگ شدم، گاهی از والدینم می پرسیدم که آیا خدا وجود دارد؟ او کیست و کجاست؟ پاسخ آنها همیشه این بود که به چیزی که باور داری اعتقاد داشته باش. حرف های آنها مرا سردرگم کرده بودند زیرا دوستانم همگی مذهبی برای اعتقاد و باورهای خودشان داشتند و هیچ وقت ندانستم که چرا من ندارم.

وقتی که شش یا هفت سالم بود به خاطر دارم، دلم می خواست با دوستانم در کلیسا به مدرسه ی روزهای یکشنبه بروم. پس از مدتی دریافتم که رفتن به کلیسا خسته کننده است زیرا در کنار بچه های دیگر احساس راحتی نمی کردم. آموزشیار خیلی مرا تحت فشار قرار می داد چون چیزی راجع به مسیح و آداب و رسوم کلیسا بلد نبودم. این احساسی بود که من را از رفتن به مدرسه ی روزهای یکشنبه باز می داشت و باعث شد تا بدون هیچ گونه دین و باور و اطلاعی راجع به پروردگار بزرگ شوم و به خاطر این همیشه احساس تنهایی می کردم.

این وضعیت همچنان ادامه داشت تا اینکه وارد دبیرستان شدم و در کلاس علوم اجتماعی با مقوله ی مذهب آشنا شدم. یادم می آید که معلم این درس به طور واضح به ما می گفت؛ زنان در اسلام هیچ گونه حقی ندارند، از تعلیم و تحصیل منع می شوند، تحت امر مردان هستند و مورد ضرب و شتم آنان قرار می گیرند.

این حرفها مرا به تفکر واداشت

هیچ اهمیتی نداشت که معلمم چه می گوید، چیزی در ذهنم  به من می گفت که این گفته ها نمی تواند حقیقت داشته باشد. می خواستم درباره ی چنین تفکری تحقیق نمایم تا به حقیقت امر دست بیابم، بنابراین با مسلمانی به نام خالد (که هم اکنون همسرم می باشد) آشنا شدم. او همکارم بود و گفته های معلمم را برایش تعریف کردم. او از چنین چیزهایی که راجع به اسلام در مدارس آموخته می شد شوکه شده بود و به من گفت همه ی این حرف ها غلط و نادرست می باشد. برعکس وقتی در برابر تمام دانش آموزان به معلمم گفتم که این حرف ها درست نیست، وی در پاسخ گفت که منبعی که از آن اطلاعات به دست آورده ام اشتباه است، و او این اطلاعات را در کتاب خوانده در غیر این صورت به ما چیزهایی که حقیقت ندارد را یاد نمی دهد.

در کلاس همه فکر می کردند من انسان نادانی هستم، به هر حال سر کار به گفتگو با خالد درباره ی زنان مسلمان و اینکه قوانین اسلام در رابطه با آنها بسیار ظالمانه است ادامه دادم. باید اعتراف کنم آن موقع چون یک بی دین بودم اصلاً با صحبت های خالد موافق نبودم و هیچ گاه چیزی که اسلام بیان می نمود را درک نمی کردم. همیشه شیفته ی طرز لباس پوشیدن زنان مسلمان بودم، به نظرم آرامش خاصی از چهره ی آنها مشخص بود. هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد و من هم یک چنین پوشش ایدالی داشته باشم.

پس از دو سال با خالد ازدواج کردم و یک سال بعد اولین فرزندم به دنیا آمد. آن موقع در دورن خودم شدیداً احساس تهی بودن نموده و بخش بزرگی از زندگیم را گم کرده بودم. شروع به مطالعه ی ادیان مختلف نمودم، و چیزی عایدم نشد تا وقتی که ترجمه ی قرآن را خریداری کرده و سرانجام معنای واقعی زندگی را فهمیدم. قرآن به تمام سؤالاتی که در جستجویشان بودم پاسخ داد و هیچ وقت چنین تصوری نمی کردم.

یک هفته مانده به ماه رمضان، نماز خواندن را فرا گرفته و دو سوره از قرآن را حفظ کردم و شهادتین را اعلام نمودم. دیگر احساس سرگردان بودن را نمی کردم و به خدای یگانه ایمان داشتم. این هدایتی بود که از جانب پروردگار نصیبم شده بود. وقتی برای اولین بار روسری سر کردم احساس آرامش سراسر وجودم را فرا گرفت. حالا دیگر آن فرد سابق نیستم بلکه یک مسلمان می باشم.

در درون خودم می دانستم که همسرم از داشتن همسری که اسلام را نپذیرفته غمگین است، اما دیگر هیچ فرقی با هم در تربیت فرزندانمان نداریم و هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که با هم به دین اسلام عمل می نماییم. از وقتی که مسلمان شده ام زندگیم خیلی تغییر کرده است. به تمام مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و پیروان دیگر ادیان پیشنهاد می کنم که به مطالعه ی قرآن بپردازند نه فقط یک بخش آن بلکه تمامی قرآن کریم را بخوانند. امیدوارم خداوند تمام انسان ها را به سوی حق هدایت فرماید.

پایان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtaden.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010