بسم الله الرحمن الرحیم
اشخاص زیادی هستند که شور و شوق هجرت الی الله و رسول خدا صلی الله علیه و سلم آن ها را به حرکت درآورد تا در حمایت دین عظیم اسلام قرار گرفته و از گرمای وصال آن محظوظ گردند...
زیر پرچم آن گردآمده و از نعمت آرامش و اطمینان خداوندی شاد گردند... پس مبارک باد این برگزیدن الهی و از میان این افراد خدای متعال کسانی را برمی گزیند تا از تاریکی ها به سوی نور خارج سازد. آنان در اعماق ظلمت و تاریکی که هیچ روزنه ی امیدی برای هدایت جز به اراده ی پروردگار متعال راه بدان نمی برد مدفون بوده و در یأس و نومیدی بودند... جز امید به فطرت الهی که مردمان را بر آن سرشته است...
از بین افراد شیخ صهیب "ویلم" سابق بود که شیخ محمد العوضی در برنامه ی بین من و شما او را دعوت نمود. خلاصه ی گفتگوی صریح بین آنان از قرار زیر می باشد:
شیخ محمد: جناب شیخ به شما در این مکان خوشامد گفته و از اینکه با شما در این گفتگوی بی پرده هستم خوشوقتم.
شیخ صهیب: جزاک الله خیراً...
شیخ محمد: برادر صهیب احتمالاً قبل از پذیرش اسلام و ورود به این دین، تصویری از اسلام در ذهن داشتید. ممکن است بفرمایید تصور شما چه بود و آیا ارتباطی با تصور غربی ها با دین اسلام داشت؟
شیخ صهیب: مسلمان شدن من از همان کودکی آغاز شد...! همانگونه که پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرموده اند: " كل بني آدم ولد علي الفطرة"، یعنی: (همه ی فرزندان آدم بر فطرت متولد می شوند).
تحصیلات ابتدایی را در کلیسا شروع کردم که الحمدلله بسیار خوب بود و تربیت کودکان را با داستان انبیاء شروع می کردند و این داستان ها از آدم شروع شده و تا یحیی علیهم السلام ادامه داشت. برادر عزیز اسلام بدین معناست که پیامبران همگی خدای یکتا را پرستیده و به شریک نمی ورزیدند.
سپس به داستان عیسی علیه السلام رسیدیم و من پنج یا شش سال سن داشتم و به شدت سرگردان بودم. آخر تا یک هفته قبل از آن خدا را می پرستیدم و این هفته عیسی علیه السلام را عبادت می کنیم... بسیار سرگردان و متحیر مانده بودم!
با درماندگی و سرگردانی به خانه بازگشتم. ما مسیحی ها عیسی علیه السلام را می پرستیم و عیسی علیه السلام کلید بهشت است. کشیش گفت این همان کلید بهشت است و خوشا آنانکه با ایمان و دینداری به سوی او سبقت گرفتند. من پرسیدم که "آیا پیامبران و پیروان آن ها که قبل از عیسی مسیح بودند نیز به او ایمان داشتند؟" و او پاسخ داد: خیر.
گفتم: پس چگونه وارد بهشت می گردند، حال آنکه او را نمی پرستیدند؟
گفت: نمی دانم.
شیخ محمد: در ذهن شما سؤالاتی پدید آمده بود...
شیخ صهیب: من از فطرت خود پیروی می کردم...
وقتی 13 یا 14 سال سن داشتم مطالبی را درباره ی مالکوم ایکس خواندم که شما او را می شناسید. آنگاه از اسلام و حقیقت آن مطلع گشته و از کتاب آن متاثر شدم. سپس با عده ای مسلمان ملاقات کرده و از آن ها درباره ی این دین سؤال کردم. قبل از آن در ذهن من این تصور از مسلمانان بود که آن ها در انفجار و... سررشته دارند.
شیخ محمد: این مسائل قبل از 11 سپتامبر بود؟
شیخ صهیب: آری، و اینکه با ادیان پیشین مخالف هستند و... سبحان الله، وقتی در کلیسا بودم استاد پیش من آمده و گفت مسلمانان با اسلحه به ما حمله کرده و می گویند عیسی را رها کنید، عیسی را رها کنید. این تصویر بدی بود که از ابتدا در ذهنم بود. تا آنکه کتاب مالکوم ایکس رحمه الله را خواندم و حقیقت را فهمیدم.
الحمدلله، و هنگامی که 20 سال سن داشتم مسلمان شدم.
شیخ محمد: شروع کار چگونه بود؟
شیخ صهیب: (من در فساد بودم) و تحت تاثیر بعضی از دوستان که درباره ی اسلام مطالعه می کردند قرار گرفتم. در نزدیکی ما بازاری وجود داشت و یک شیخ آمریکایی با لباس دشداشه و عمامه ی سودانی در آن جا بود که از دیدنش متعجب شدم...!
من شیفته ی شخصیت و اخلاق او بودم. او فرد بسیار برجسته و ممتازی از لحاظ اخلاق و همکاری با دیگران بود. انسان درستکاری که شاید خداوند در این جهان بر او خیر و برکت افزاید. من از او بسیار متاثر گشتم. یکبار خیلی تشنه بودم و نزد او رفته و گفتم چه داری؟ گفت: ما مسلمان هستیم. گفتم: خوب، پس از سفیدپوست ها بدتان می آید.
گفت: خیر، برعکس، ما همه ی انسان ها را دوست داریم، "ان أكرمكم عند الله أتقاكم". خداوند متعال ما را آفریده تا با هم آشنا گردیم... من از این پاسخ متاثر شدم.
او گفت: اگر مایل باشی چیزی بخوانی این کتاب را بگیر.
او یک کتابچه در مورد دین اسلام به من داد. من آن را در حمام منزل و دور از چشم مادرم خواندم (اگر مطلع می شد پوست از سرم می کند)
شیخ محمد: چه واکنشی داشتی؟
شیخ صهیب: وقتی آن را خواندم بسیار متعجب شدم. چون این کتابچه همه چیز را درباره ی دین اسلام بیان می کرد. دانستم که وظیفه ی دین است که تبیین نماید پروردگار متعال از مردم چه می خواهد. من سؤالات بیشماری داشتم...
چنانچه آن ها را از کسی می پرسیدم 3 ساعت یا یک هفته به طول می انجامید.
در این کتابچه توضیح داده شده بود که
خدا کیست؟
وظیفه ی انسان چیست؟
چرا خداوند متعال ما را آفریده است؟
ملائکه کیستند؟
پیامبران کیستند؟
روز قیامت... قضا و قدر...؟
همه چیز به خوبی شرح داده شده بود و من از این دین در تعجب بودم. آن را دین راستین می پنداشتم. اما می خواستم که به دانسته هایم درباره ی آن بیافزایم. ولی در همان حال در قلب من عشق به دین اسلام و جستجوی حقیقت سر برآورده بود.
شیخ محمد: بعد از آن به کجا رسیدی؟
شیخ صهیب: به تحقیق و جستجوی کتاب الله پرداختم.
شیخ محمد: قرآن.
شیخ صهیب: قران، آن را از زبان وی شنیده و به کتابخانه ی عمومی رفته و یک جلد قرآن کریم به زبان انگلیسی امانت گرفته و شبانه در منزل آن را خواندم. وقتی آن را می خواندم شگفت زده شدم. خداوند متعال قلبم را به روز آن گشود و نورانی کرد. برای نخستین بار در عمرم حقیقت را شناخته و طعم آن را چشیدم. الحمدلله، خداوند متعال من را به این مسیر هدایت فرمود و اگر او نبود هدایتی نمی یافتیم.
وقتی این آیه را خواندم که می فرماید: "ذلک الکتاب لا ریب فیه" دانستم که انسان زندگی خود را بر این حقیقت پایه می نهد که... خدا کیست؟
رب العالمین!
وظیفه ی ما در این جهان چیست؟
"و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" یعنی (جن و انسان را نیافریدم مگر برای عبادت کردن)
چگونه عبادت کنم؟
"انا ارسلناک بالحق" بر طریق سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم.
به مدت شش ماه در حمام و در خفا و از ترس مادرم به مطالعه ی قرآن ادامه دادم.
شیخ محمد: چند سال داشتی؟
شیخ صهیب: 17 سال سن داشتم.
پدرم کتاب های اسلام را در منزل دید و گفت چرا این کتاب ها را می خوانی؟ به او گفتم که من این ها را با هم مقایسه می کنم و می خواهم اطلاعاتم را بیشتر کنم. گفت: بسیار خوب، آن ها را با هم مقایسه کن و حقیقت را مانند طلوع خورشید خواهی یافت. با خود گفتم او نمی داند که من این دین را دوست دارم.
بعد از شش ماه سوره ی مائده را خواندم و زمانی که این سوره را خواندم در درونم مسلمان شدم.. وقتی که این آیه را خواندم: " لقد كفر الذين قالوا إن الله ثالث ثلاثة" یعنی: (کفر ورزیدند آنانکه گفتند که همانا خداوند سومین از سه تا است.) مخصوصاً این آیه: " يهلك المسيح ابن مريم وأمه ومن في الأرض جميعا" یعنی: (که مسیح پسر مریم و مادرش و هر که بر زمین است، همگان را هلاک گرداند.)
با خود گفتم: کیست که خداوند متعال را از این کار بازدارد... کسی نیست.
با خود گفتم: من مسلمان هستم و به دوستم دخترم نیز گفتم که مسلمان هستم.
او گفت: تو مجرم و گناهکاری.
پرسیدم: چرا؟
و دیدم که چگونه در مورد مسلمانان فکر می کند.
شیخ محمد: بعد از آن چه کار کردی؟
شیخ صهیب: طلاقش دادم (از او جدا شدم) و می خندد.
شیخ محمد: خانواده ات چه موقع خبردار شد؟
شیخ صهیب: بعد از آنکه وارد مسجد شده و گمان داشتم که مسلمان هستم. به کسی چیزی نگفته و خود را مسلمان می پنداشتم. اما شیوه ی ادای نماز، روزه و حج را نمی دانستم و چیزی درباره آن جز لا اله إلا الله محمد رسول الله که عمل به آن را بلد نبودم نمی دانستم.
در مسجد بودم. مردم نماز می خواندند و من هم می خواستم نماز بخوانم اما بلد نبودم. خجالت می کشیدم از کسی بپرسم. تا آنکه مردی آمد و گفت: این مسلمان است. او را نمی شناختم. کاش او را می شناختم تا از او تشکر کنم.
گفتم: من مسلمانم.
همه دور من جمع شدند.
گفتند: تو مسلمانی؟
گفتم: بله مسلمانم.
گفتند: چه وقت شهادتین را گفتی؟
پرسیدم: شهادتین به چه معناست؟
گفتند: باید شهادتین را بگویی.
گفتم: بسیار خوب. من آماده ام.
به لطف خداوند مسلمان شدم. وقتی اسلام آوردم، انگار قلبم با نور شستشو یافت. احساساتی در من ایجاد شد که به خدا آن را با هیچ چیز در این جهان عوض نمی کنم. "أو من كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نور يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها" یعنی: ()
شیخ محمد: وضعیت برخورد خانواده ات بعد از آن چگونه بود؟
شیخ صهیب: به مدت دو ماه یا دو هفته چیزی به آن ها نگفتم. می ترسیدم و نمی دانستم چگونه آن را بگویم...
من در حالی مسلمان شدم که پدر، مادر و برادرم این دین را به بدترین نحو ممکن تور می کردند. به شدت تحت فشار بودم. (و این آیه را تلاوت کرد) "وزلزلوا حتى يقول الرسول والذين آمنوا معه متي نصر الله"
شیخ محمد: چگونه آن را فهمیدند؟
شیخ صهیب: من می ترسیدم، و عید شکر فرارسیده بود. برادر بزرگ ترم که خدا هدایتش کند، دوست دخترش را آورده بود تا به ما معرفی نماید. آن ها می خواستند با هم ازدواج کنند. این کار جزو رسم ما بود.
مادرم یک خوک را آماده و طبخ نموده و روبروی من قرار داد.
شیخ محمد: او می دانست که تو مسلمان هستی؟
شیخ صهیب: خیر، خیر نمی دانست.
شیخ محمد: و گوشت خوک در برابرت قرار داشت؟
شیخ صهیب: بله درسته در برابر من گذاشته بودند و می ترسیدم که خدایا چه کنم؟ در کنار آن هم بوقلمون بود. گفتم من ترجیح می دهم بوقلمون را بخورم. همانطور که می دانید مادرها وقتی چیزی پخته باشند می گویند بخور عزیزم! نور چشمم!
او گفت: ویلم جان، کمی هم گوشت خوک بخور. قلبم تند می زد... تاپ... تاپ... تاپ... در این موقع پدرم با لحن غیرمؤدبانه ای گفت: ویلم از محمد برایمان بگو... محمد کیست و دینش چیست؟
پاسخ دادم: من مسلمان هستم.
شیخ محمد: واکنش آن ها؟
شیخ صهیب: آری، و این اشتباه بزرگی از طرف من بود. من می بایست به نحوی موضوع را عوض کنم. اما تجربه نداشتم و کم سن و سال بودم و دشمن خدا و مردم (خوک) در برابرم قرار داشت. بنابراین گفتم مسلمان هستم و اسلام آورده و حقیقت را چشیده و نور را دیده ام. شروع کردم به نقل قول از احمد دیدان که چنین و چنان گفت... احمد دیدات با من حرف زده و... احمد دیدات به من گفت که با آن ها به شدت مجادله کنم. دوست دختر برادرم بسیار متعجب و غافلگیر شد...!
مادرم یک لیوان آب می نوشید، ایستاد و نگاهی به من کرد و گفت: چرا این کار را با من می کنی؟ او به سرعت بیرون رفت.
من هم نشستم و به اتفاقی که افتاده بود فکر می کردم.
شیخی را می شناختم که مسائل من را پیگیری می کرد و می گفت از آن ها جدا نشو و برای آن ها این دین و اخلاق حضرت محمد صلی الله علیه و سلم را شرح بده. خانواده ام من را بعد از شش ماه پذیرفتند.
در تحصیلاتم در دانشگاه بیشتر تلاش می کردم و در نظر داشتم به بالاترین مدارج تحصیلی دست یابم تا به پدرم بگویم: ببین چه کار کرده ام...!
شیخ محمد: آیا به این مهم دست پیدا کردی؟
شیخ صهیب: آری، به لطف خداوند یکتا، و کارنامه ام را در مقابل تلویزیون که آن را پدرگناهان می خوانم نصب کردم. پدرم روبروی تلویزیون نشسته و شروع کرد به خواندن نتایج، درس اول... ممتاز، درس دوم... ممتاز، درس سوم... ممتاز...
من بیرون خانه بودم وقتی پدرم نتایج را بررسی می کرد. او کم مانده بود گریه کند و می گفت ببین این دین با پسرم چه کرده است! (مادرم این ها را برایم تعریف کرد.)
بعد از آن روابط ما بهبود یافت.
پس از آن به کمک و لطف الهی داعی دین شدم. اما به خاطر نداشتن علم دین احساس کمبود در قلبم می کردم. مانند پرنده ای بدون بال و پر، چگونه می تواند به سوی رضایت پروردگار پرواز کند؟ بدون ربانیت و بدون علم.
ما نیاز داریم که در شریعت خداوند متعال تعمق نماییم. بنابراین تصمیم خودم را گرفته و به تحصیل در مقطع متوسطه در الازهر شدم. آن موقع من 32 سال سن داشتم. به لطف خداوند استفاده های زیادی برده و خداوند ظرف من را که خالی از علم بود را پر کرده و به دوستی خیر و نیکی و حضرت محمد صلی الله علیه و سلم و مسلمانان وابسته شدم.
از ظریق شیخ مذکور ازدواج کرده و خداوند همسر نیکی را نصیب من گردانید که با خانواده ام به بهترین نحو کنار آمده و همکاری کرده و اسلام را به بهترین شکل به تصویر کشید.
الحمدلله، به نیکی با پدر و مادرم همچنان ادامه دادم.
تا آنکه مادرم گفت: تو من را دست داری صهیب جان، حتی بیش از برادرت. برادرت با من به کلیسا می آید و تو به مسجد می روی، اما تو من را بیش تر از او دوست داری.
به او گفتم: چون دین اسلام من را به این کار دستور داده... تا تو را بر سر بگذارم.
شیخ محمد: بگذارید درباره ی موفقیت های تو صحبت کنیم. یک سی دی در مورد امهات مؤمنین تهیه کرده اید که گسترش زیادی در جامعه ی آمریکا داشته. چرا این موضوع را انتخاب کردید؟
شیخ صهیب: اولاً: برای آنکه بی اطلاعی آن ها از فرهنگ اسلامی را دیده بودم. ثانیاً: چون موضوع زن در این جا بسیار حساس و مهم تلقی می شود. برای همین خواستم تا جایگاه زن را از طریق زندگینامه ی امهات المؤمنین تبیین نمایم.
در پایان از خداوند تبارک و تعالی می خواهم همه ی کسانی که از حقیقت مطلع هستند را بر این دین استوار نگاه دارد.
پایان