من زنی آمریکایی هستم که در ناحیه ی هارتلند واقع در آمریکای میانه به دنیا آمده ام. مانند تمام دختران عادی بزرگ شده، و با زرق و برق زندگی شهری خودم را وفق دادم، سپس به فلوریدا نقل مکان نمودم. من مانند یک دختر معمولی غربی رفتار می کردم، بیشتر روی ظاهرم و اینکه تا چه حد پیش دیگران جلب توجه نمایم تمرکز داشتم. از لحاظ مذهبی کار کردم و در این زمینه به فردی فرهیخته تبدیل شدم.
سال ها صرف این شد که فقط بفهمم هر چه بیشتر پله های ترقی دنیوی را بپیمایم بیشتر از معیار خود ادراکی و خوشنودی درونی دور می شوم. بنده ی مد و شیوه ی مدرن زندگی و اسیر ظاهر خود شده بودم.
همچنان که شکاف میان پیشرفت وسیع و خود ادراکی و سبک زندگی که در جستجوی پناهگاهی برای فرار از الکل و مهمانی های مجلل بودم زیادتر می شد،بیشتر به این واداشته می شدم تا به سوی تفکری عمیق و فلسفی و مذهبی درونی روی بیاورم چرا که مجبور بودم این شکاف که مانند گودال ژرفی سراسر وجودم را فرا گرفته بود را از بین ببرم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که همه ی این ها به جای تأثیری ماندگار چیزی جز مرداب و دردی کشنده نیستند.
تا کنون که چندین سال از واقعه ی یازده سپتامبر می گذرد، شاهد مقابله ی غرب با ارزش و فرهنگ های اسلامی بودم و طی یک اعلان رسوا و بدنام به اسم "جنگ مذهبی جدید" مشتاق کسب اطلاعاتی راجع به اسلام شدم. تا آن لحظه فکر می کردم اسلام جز اعمال فشار و زورگویی بر زنان، کتک و آزار آنها و تروریست جهانی چیز دیگری نمی باشد.
به عنوان زنی آزادیخواه، و کسی که برای بهبودی وضعیت جهان تلاش می کند در این بین با کسی هم مسیر شدم که او نیز رهبری جنیش ضد تبعیض نژادی و عدالت برای همه را بر عهده داشت. به این گروه در حال پیشرفت ملحق شدم و همراه مربی و دیگر اعضای گروه در اردوهایی که برگزار می کردند حظور می یافتم. حالا فعالیت من اساساً متفاوت تر از گذشته بود.
یک روز با کتابی برخورد کردم که درمورد چیزهایی که در قرآن آمده اند به طور منفی صحبت می نمود. ابتدا مجذوب کتاب شدم اما بعداً فهمیدم که فریب یک سری یاوه گویی درباره ی زندگی، خالق، حیات و رابطه ی بین خدا و بشر شده ام. دریافتم که قرآن جایگاه روشنی برای درک درست پیدا کردن از قلب و روح بدون نیاز به رابطه و پیشوای روحانی است.
سرانجام به حقیقت محض رسیدم، یافته ی جدید من یعنی فعالیت در زمینه ی خود ادراکی چیزی نبود جز تسلیم محض شدن به دینی که اسلام نام دارد و جایی که می توان در آن به آرامش ابدی رسید. درست در همان خیابانی که چند روز پیش داشتم لباس دلخواهم را می خریدم این بار در مغازه ی روبرویی یک عبای بلند زیبا و روسری مخصوص زنان مسلمان تهیه نمودم.
تمام افراد، قیافه ها و فروشگاه ها مثل هم بودند، تفاوت قابل ملاحظه این بود که قبلاً به عنوان یک زن چنین آرامشی را تجربه نکرده بودم. به جای اینکه به وسایل لوکس و زیبای داخل ویترین مغازه ها توجه نمایم دائماً به ساعتم نگاه می کردم تا وقت نمازم را بدانم.
بار سنگینی که بر دوشم بود ناگهان احساس کردم خالی شده است. از تمام چیزهایی که مرا دربند کشیده بودند به یکباره رهایی جستم. هنگامی که حجاب گرفتم، این بار درمورد نقاب که زنان زیادی از آن استفاده می کنند کنجکاو شدم. از همسر مسلمانم که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم پرسیدم که آیا باید نقاب داشت یا به همین حجاب بهتر است بسنده کنم. همسرم عقیده داشت که همین حجاب برای زنان مسلمان کافی است.
یک و سال و نیم گذشت و یک روز به همسرم گفتم که می خواهم نقاب داشته باشم، آن موقع دلیلم این بود که با وجود نقاب یک زن مسلمان می تواند در نظر پروردگار خود محبوب تر جلوه کند. او نیز از عقیده ی من استقبال کرده و برایم نقاب خرید. اکثر زنانی که نقاب دارند آنهایی هستند که در غرب تازه مسلمان شده اند. امروزه نقاب تبدیل به سنبلی از آزادی برای زنان مسلمان شده است.
پایان
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|