10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326748
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2505 تعداد مشاهده : 586 تاریخ اضافه : 2012-09-09

 

ابراهيم و اسماعيل به گرد كعبه

اسم قبل از اسلام: آراد يوراج

اسم بعد از اسلام: ابراهيم خليل

شغل: پرستار

ملیت: هندي

اسم فرزندان بعد از اسلام: اسماعيل و اسحاق

محل کار: بیمارستان صباح

سن: 45 سال

سبب هدايت: نومیدی از پرستش بت ها

دين سابق: هندو

 

هندویسم دينی است مرتبط با تاریخچه و میراث هندوستان. در رابطه با اسم آن، باید گفت که پیشتر «درما» خوانده می شد، و همچنین «سانتانا» نیز نامیده می شود. سپس اسم آن به هندویسم تغییر یافته و تمام مسائلی که متعلق به هندوستان از جمله دین، فرهنگ و آداب و رسوم را دربرگرفت.

هندویسم دیگر تنها یک دین نبوده و یک موضوع فرهنگی است هندوها به معبودهدی متعدد باور داشته و توحید جایی در اعتقادات آنان ندارد. تعدد معبودها در بین هندوها از اصل تثلیث سرچشمه می گیرد. سه گانه ی هندو عبارتند از: براهما، وشنو و شیوا.

ابراهيم چنین می گوید:

- من در شهری با ادیان متعدد به دنیا آمدم. در شهر من مسلمانان، مسیحی ها و کسانی که به میل خود رفتار کرده و بیش از هزار نوع باور و عقیده را شامل می شد که عده ای به پرستش بت ها، بعضی برخی به پرستش خورشید، ماه آتش و دیگر اباطیل و شرکیات پرداخته و حتی به جایگاهی تنزل کرده اند که به پرستش موش ها روی آورده اند که من را در حیرت فرو می برد.

من بت هایی را می پرستیدم که دارای اندازه های متفاوتی بودند. برخی به شکل انسان «راما»، که شخصی بوده که هندوها او را معبود خود قرار داده اند و مجسمه هایی از وی به اشکال مختلف درست کرده اند.

از خود می پرسیدم: چرا هر یک از ما معبود مخصوص خود را می پرستیم؟ تنوع خدایان و معبودها شک و تردید را در قلبم برانگیخت. بنابر همین دلیل به دنبال حقیقت به جستجو پرداختم. مسلمانان را در پیرامون خود می دیدم که با آرامش و وقار، طمأنینه و راحتی خیال به محل عبادت خویش می روند...

- کمی مکث کرد... سپس نفس عمیقی کشید، انگار خود را برای دو ماراتن آماده می کند و گفت:

- از این زمان بود که افکار و اندیشه هایی به ذهنم هجوم آورده و از خود می پرسیدم... چرا با دین مسلمانان آشنا نشوم؟ شاید در آن راه حلی برای رفع عظش روح خود و دیدن حقیقت در پس آن دست پیدا کنم!

"فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ "

(سوره ی انعام آيه 125)

یعنی:‌«پس هر که خدا خواهد که هدایتش کند، گشاده کند سینه ی او را برای اسلام و هر که را خواهد که گمراه کند، تنگ کند سینه ی او را در نهایت تنگی، گویا بالا می رود در آسمان همچنین می اندازد خدا ناپاکی را بر کسانی که ایمان نمی آورند.»

- هر بار که تلاش می کردم از یکی از مسلمانان سؤال کنم، شیطان مانند یک دشمن سرسخت سر راهم سبز می شد و نمی گذاشت و علاوه بر آن آداب و رسوم موروثی که در ذهنم ما نقش بسته بود مانع از این کار می گشت. اما تاریکی و جهلی که بر قلب مستولیی گشته و آزارم می داد من را بر آن داشت که به هر قیمتی که شده به شناخت دین اسلام اقدام نمایم. من، همسر و فرزندانم تحقیق و جستجوی طولانی در مورد این دین را آغازکردیم...

- از همسایگان مسلمانم می پرسیدم: اسلام چیست: راه رسیدن به آن چگونه است؟

خدایا راه رسیدن به رستگاری کدام است؟

دستم بگیر، به تو روی آورده ام و امیدم تو هستی!

مرا می بینی که دردمندم و در انتظار شفا

چه دردی بدتر از شرک و چه درمانی بهتر از اسلام؟!

- کسی را نیافتم که به من پاسخ کامل و جامعی داده یا دستم را گرفته و در این دین راهنماییم کند و کسی را نیافتم که من را از تاریکی ها به سوی نور بیرون کشد.

- میل و اشتیاقم به شناختن دین اسلام روز به روز بیشتر می گشت. اما نبود تلاش کافی، طبیعت زندگانی روزمره و زیاد بودن عبادات باعث شد دیرتر به شناخت این دین نایل آیم.

 

آغاز ورود من به دین اسلام و آشنایی با حقایق آن

- هفده سال پیش به کویت آمده و با مسلمانان در جاهای مختلف، از جمله محل کار همسایگان و... ارتباط داشته ام. تا آنکه دوستی نزدیکی با اطرافیانم برقرار کرده بودم.

 بعد از گذشت مدت مدیدی در بین مسلمانان، گمشده ام را پیدا کرده و اسلام را شناخت. یکی از این دوستان خوش قلب و صمیمی، که دین خود را دوست داشته و نسبت به آن تعصب داشته و از خدای خود می ترسید، فردی به اسم حماد و اهل مصر بود...

او پند و راهنمایی های زیادی برای هدایت من در مسیر اسلام به من ارائه می داد. از طریق او اصول دین و عقیده را یادگرفته و دانستم که خداوند یکتا است و هیچ شریکی در این جهان ندارد و آفریدگار همه چیز است و سود و زیان و روزی همگان به دست اوست.

- به این ترتیب به این دین دل بسته و با جان و دل عاشق آن گشتم، حتی قبل از آنکه مسلمان شده و بخواهم اسلام بیاورم، به خاطر آن چه دیده و فراگرفتن مسائل مهم و حقایق و مسائل صحیحی که با عقل و منطق بشری تطابق دارد.

تا جایی که تصمیم گرفتم به همراه مسلمانان رمضان را روزه بگیرم و برای سحری بیدار شده و تا موقع افطار چیزی نمی خوردم و آرزو داشتم که کاش می شد مانند مسلمانان نماز بخوانم...

- با بیشتر شدن علاقه ی من به اسلام و اخلاق بزرگ منشانه و رفتار نیکویی که در اطراف خویش می یافتم، مصمم شدم که اسلام بیاورم.

 

اعلام مسمان شدن... لحظات جاودانی از زمان پیامبران

- بواسطه ی علاقه ی بسیار زیاد به اسلام که قلبم را دربرگرفته و عقل من را تسحیر کرده بود، عزمم را جزم نمودم که از تاریکی ها خارج شده و از پرستش بت ها به درستش خداوند یگانه ی آگاه روی آوردم.

"اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ "

(سوره ی بقره آيه 257)

یعنی:‌ «خدا کارساز مؤمنان است، بیرون می آورد ایشان را از تاریکی ها به سوی روشنی و آنانکه کافرند کارسازان ایشان طاغوت است (یعنی معبودان باطل) بیرون می آورند ایشان را از روشنی به سوی تاریکی ها، این جماعت باشندگان دوزخند، ایشان در آن جا جاویدند.»

- بالاخره یک روز تصمیم گرفتم مسلمان دن خود را آشکار نمایم و از دوست صمیمی خود حماد پرسیدم: چگونه می توانم مسلمان شوم؟

- پاسخ داد: بله؟! چه می گویی؟ گفتم: چگونه می توانم مسلمان شوم؟ او پاسخ داد: اللّه أكبر... اللّه أكبر... دارم چه می شنوم!؟ گفتم: می خواهم مسلمان شوم... وقتی از آنچه می شنید مطمئن گردید، من را به گرمی در آغوش گرفت و گفت: الحمدللّه رب العالمين اللهم اهدنا واهد بنا واجعلنا سبباً لمن اهتدى.

- سپس همچنان که در آغوش او بودم، اشک شادی از چشمانم سرازیر شد. او دستم را گرفت و گفت: شنیده ام که انجمن آشنایی با اسلام هر چه می خواهی در اختیارت خواهد گذاشت، جستجو کرده و آدری آن جا را پیدا خواهیم کرد.

پیش دوست كويتيم که خدا از او راضی باشد رفتیم و او آدرس انجمن را به ما داد و به آن جا رفتیم. آن جا مکان بزرگ و پر از افراد تازه مسلمان بود که در مسلمان شدن از من سبقت جسته بوده و می آموختند چگونه دین خود را حفظ نمایند. بسیاری از غیرمسلمانان با ملیت های مختلف را نیز دیدم که آمده بودند تا زبان عربی را در آن جا یادبگیرند.

- در این لحظه متوجه تفاوت بزرگی میان مسلمانان و غیرمسلمانان شدم. به دلیل خدماتی که انجمن به اشخاص معتقد به ادیان دیگر تفاوت آنان مانند  فرق بین روز و شب بود.

سپس با یک داعي هندي که به زبان من سخن می گفت ملاقات نمودم که سلام کرده و به من خوشامد گفته و من را روبروی خود نشاند، انگار منتظر تولد دوباره ی خود بودم.

 

گویی آن لحظه متولد می شدم... انگار دنیا را پشت سر می گذاشتم

چه لحظات به یادماندنی و خاطره انگیزی بودند... دقایقی که مسلمان می شدم و پرده ها از رویم برداشته می شد و تاریکی رخنه کرده در قلبم محو می گردید و آن چه از من پنهان بود آشکار گشته و شهادتين را می آموختم که بیان دارم...

- در آن هنگام یقین پیدا کردم که راه راست و مستقیم رسیده ام و گواهی دادم که لا إله إلا اللّه وأن محمداً رسول اللّه... و هر چه از شهادتین را بیام می کردم در پی آن تهلیل و الله اکبر حاضران را می شنیدم که کل وجودم را به لرزه می انداخت. گویی از نو متولد می شوم. سپس «حماد» بار دیگر من را در آغوش گرفت و ورود من به دین اسلام را تبریک گفت.

 

آنگاه که دعوتگر به دین محمد دعوت داد، آمدیم تا دعوت خداوند رحمان را پاسخ دهیم

آمدیم بار الها به امید رضایت تو تا برده باشیم باغات بهشت را

و الله أكبر، که روح و جان هایمان از پلیدی شرك و عصيان پاک گشته

الله أكبر، سراسر وجودمان لرزید از شنیدن آن در هر جای

چقدر بدون عقیده ی راست زیستم تا آنکه خداوند مرا به ایمان رهنمون گشت

 

- هر قدمی که در مسیر این دین برمی داشتم آن را به همسر و فرزندانم نیز می آموختم، و در این مورد با هم هماهنگ بودیم... به سوی فرزندانم به راه افتاده تا مژده را به آن ها داده و شاد ومسرور به ارمغان ببرم... دوست داشتم در آن لحظات ایمانی که در انجمن بر من گذشت همراه من می بودند.

- انجمن نیز به نوبه ی خود پوشه ای به نام ابراهیم خلیل را برای حضور من در کلاس های دینی و دوره های انجمن باز نمود. انجمن به تربیت و یاری من در یادگیری و فهم ارکان و اصول دین جدید مبادرت می نمود. هر گاه در کلاسی حضور یافته و مطلبی می آموختم، اشتیاق داشتم که فرزندان و همسرم را از آن آگاه سازم و برای آنان توضیح می دادم که اسلام دین رضایت و قناعت است.

"لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّين "

(سوره ی بقره آيه 256) یعنی:‌«جبر و اکراهی برای دین نیست»

 

تا آنکه همگی راضی شدند به اینکه مسلمان شوند و آنگاه آن ها را یکی پس از دیگری به انجمن آشنایی با دین اسلام آورده و اسلام خود را اعلام داشتند و همسرم به بخش بانوان روضه رفته و همانجا مسلمان شدن خود را اعلام کرد.

- هر بار که یکی از فرزندانم به دین اسلام مشرف می شد، خوشبختی من چند برابر می گشت، و الحمدللّه رب العالمين، که نام های هندویی خود را به نام های اسلامی تغییر داده و آن ها را اسماعيل، اسحاق و فاطمه نام نهادم، الحمد للّه رب العالمين.

"الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ "

(سوره ی اعراف آيه ی 43 ) یعنی:‌ «سپاس خدای راست که رهنمون گشت ما را به سوی این بهشت و هرگز نبودیم راه یابنده اگر راه ننمودی ما را خدا.»

- ابراهيم وفرزندانش به کشور هند مسافرت کردند، و نام های هندوی خود را از اوراق شناسایی پاک کرده و نام های اسلامی را ثبت نمودند. منزل خود را از بت ها پاک کرده و آن ها را در سطل زباله انداخته و عبادت های سابق را به فراموشی سپردند.

- این ماییم که درختی مسلمان شده ام که هر لحظه به اذن پروردگارش میوه و بار می دهد. از خداوند متعال می خواهیم که ما را بر دین جدیدمان استوار ساخته و بر همان بمیریم و روز رستاخیز بدان برخیزیم.

 

ابراهيم و اسماعيل در حج

- «ابراهيم خليل» درباره ی سفر حج خویش عنوان می دارد: بعد از آنکه انجمن آشنایی با دین اسلام خبر از برنامه ی حج تازه مسلمانان در سال 1422 داد، من و پسرم اسماعیل درخواست خود را برای ادای فریضه ی حج به اداره ی آزمون های انجمن ارائه دادیم.

ما لازم بود در آزمون های این بخش موفق می شدیم و ما هم موفق شدیم. الحمدللّه، بسیار شاد و مسرور گشتیم و هر روز منتظر فرا رسیدن روز سفر بوده می ترسیدم که نکند اتفاقی افتاده و رفتن ما به بيت اللّه الحرام را به تعویق بیاندازد...

- هر روز که می گذشت شوق و اشتیاقم برای دیدار بیت الله الحرام بیشتر می گشت تا آنکه خداوند اراده فرمود و با اتوبوس و از طریق خشکی به مکه مسافرت کردیم...

 همه در نهایت شادی و شور به همراه داعیان خویش به راه افتادیم، هر یک از داعیان به همراه دسته ای از ملیت ها بودند. در طول سفر و در داخل اتوبوس، مسئولان همراه مسابقاتی را برگزار می نمودند. الحمدلله. من و پسرم جزو بهترین حجاج تازه مسلمان بوده و اسماعیل جایزه های زیادی را برنده شده و مایه ی شگفتی همه ی حجاج گردید.

 

لحظه های به یادماندنی:

- آنچه در سفر حج برای من رخ داد را هرگز فراموش نمی کنم. همه ی اتفاقات و لحظات آن با وجود سختی های آن، زیبا بود. چرا که می دانستم حج نوعی جهاد است و حج مبرور و مقبول پاداشی جز بهشت ندارد.

- بعد از صفر طولانی و دشوار به میقات رسیده و خود را شسته و لباس های احرام را پوشیدم و شادی و سرور بر رخسار تازه مسلمانان بیشتر شد. حضور در این مکان خوب و رؤیای ما بود... پیشتر کجا بودم؟ و اکنون چگونه ام؟

 

- الحمدللّه و سپاس خدای را که ما را به این هدایت فرمود و بی رهنمونی او هرگز بدان راه نمی یافتیم.

- احساس می کردم که به طور کامل متحول شده ام. چه منظزه ی عالی و بی نظیری!‌ آن چه می دیدم نشانگر آن بود که اسلام دین مساوات و عدالت است. نیت حج عمره نمودیم و به سوی بيت اللّه الحرام، الله اکبر گویان در اتوبوس به راه افتادیم، «لبيك اللهم لبيك... لبيك.. الخ»

صدای حجاج در حال گفتن تلبیه آهنگ زیبایی را بوجود آورده بود که همه را به وجد آورده و احساسات ما را برمی انگیخت.

بسیار فرق می کند که به تنهایی بروی یا به همراه این تازه مسلمانان. در داخل اتوبوس پسرم «اسماعيل» بلندگو را در دست گرفته و تلبیه می گفت. من از این موضوع بسیار خوشحال بودم که می دیدم لهجه ی عربی اسماعیل از همه بهتر است.

- وقتی که به بيت اللّه الحرام رسیده و كعبه را دیدم، اشک از چشمانم سرازیر گشت. گویی برای اولین بار در زندگی من خورشید طلوع کرده و نور آن بر کعبه می تابید. هرگز تصور نمی کردم که روزی در چنین مکان پاک و مطهری قرار بگیرم و جمعی مانند این را ببینم.

- هر یک از داعیان یکی از تازه مسلمان ها را با خود برای ادای مناسک حج همراهی می نمود

- چه شادی و شعفی در ورود به بیت الله الحرام ما را در بر گرفته بود!

- هر یک از ما از خدا می طلبد آرزویش را برآورده سازد

- به ندای آفریدگارمان پاسخ دادیم و آفریدگارمان ندای ندادهندگانش را پاسخ داد

- به فضل خدای متعال، تازه مسلمانان مناسك عمره را در دوره ی حج تمتع به جای آوردند، و تازه مسلمانان نمازهای خود را سر وقت خود در حرم شريف ادا می کردند تا مناسک حج مقبول درگاه خداوند واقع شود.

لحظات و خاطرات

- مسئول سفر می گوید:

- وقتی تازه مسلمان ها از رمی جمرات فارغ شدند، در میان انبوه مردم «ابراهيم» از فرزندش «اسماعيل» که با ما بود جدا و گم شد، بنابراین این جا و آن جا به جستجو به دنبال پدرش پرداختیم و او را پیدا نکردیم. هر یک از آن ها با گروهی رفته بود. اما ابراهیم جلوتر از ما به به حرم رفته بود و من و پسر او و تعدادی از تازه مسلمانان باقی مانده بودیم.

- به اسماعيل گفتم می خواهد با من بیاید یا با دوستانش بماند؟ و ماندن با رئیس گروه را انتخاب کرد و من به همراه چند نفر از تازه مسلمانان به کعبه و نزد ابراهیم رفتیم و خداوند ما و ابراهیم را به هم رساند و او و همراهانش را ملاقات نمودم... وقتی من را دید رنگش پرید و بی درنگ پرسید:

- «إبراهيم» کجاست؟ گفتم: او را بین آمدن به همراه من یا ماندن با بقیه مختار کردم و او هم ماندن با بقیه و رئیس گروه را انتخاب کرد.

- با نگرانی و ترس به خاطر پسرش گفت:

- بهتر بود او را با خود می آوردی... من هم به او اطمینان داده و به او گفتم که او هم به زودی خواهد آمد، إن شاء اللّه....

- به خدا إطمینان پیدا نموده و آرام گرفت... شروع کردیم به طواف به همراه میلیون ها حاجی دیگر... وقتی به سمت کعبه می رفتیم کمی از بقیه فاصله گرفته و لباس احرام من را کشید...

- گفت: می خواهم با تو باشم؟ تا دعاهایی را که می گویی را بعد از تو تکرار کنم! خوشبختی و سعادت من را فراگرفت و او هم از شنیدن حرف هایم بسیار مسرور شد.

- سپس بازویش را در بازوی من انداخت و با هم یکی شدیم... و گفتم خداوند متعال از آشکار و نهان ما خبر دارد... و می داند چه می خواهیم قبل از آنکه آن را بر زبان بیاوریم... ولی مهم نیست هرطور که تو می خواهی باشد... این موضوع من را خوشحال و مسرور می کند، به طواف به دور کعبه در میان امواج همچون دریای حجاج پرداختیم... هر دعا و ذکری که می گفتم او هم بعد از من تکرار می کرد... تا آنکه دعاهایمان با اشک و گریه درآمیخت.

- در دور ششم طواف به کعبه نزدیک تر شده و گریه و زاری های ما بلندتر شد. اما در این لحظات بازوهایمان از هم باز شده و دیگر باهم نبوده و از هم جدا افتادیم، امواج حاجیان او را به دور از من کشاند، درحالی که می گفت: دستم را بگیر... دستم را بگیر... ولی دیگر توانستیم با هم باشیم.

- «إبراهيم» را گم کردم... پس به جستجوی او در اطراف کعبه پراختم و او را پیدا نکردم...

- بعد از آنکه از سعی فارغ شدیم او را در محل انتظار، بیروت از حرم شریف پیدا کردم و شادی از چهره اش می بارید.

- از او پرسیدم: آیا «اسماعيل» را دیدی؟ گفت: بلی، طواف را به پایان رسانده و اکنون دارد سعى بين صفا و مروه را به جای می آورد.

- به اتفاق هم منتظرش مانیدم تا او و دیگر حجاج آمده و بازگشتیم. سپس سرهایمان را تراشیده و الحمد للّه رب العالمين از احرام خارج گشتیم...

"وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً " سوره ی آل عمران آيه ی (97)

یعنی:‌ «و حق خداست بر مردمان حج خانه ی کعبه، هرکه توانایی دارد رفتن به سوی آن از جهت اسباب راه.»

 

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

علي رضی الله عنه  به روايت از رسول

‎الله  صلی الله علیه و سلم  مي‌گويد ايشان فرمودند: «أُعْطِيتُ مَا لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ الأَنْبِيَاءِ»، فَقُلْنَا مَا هُوَ يَا رَسُولَ الله، فَقَالَ: «نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وأُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ الأَرْضِ، وسُمِّيْتُ أَحْمَدَ، وَجُعِلَتْ لِي التُّرَابُ طَهُوراً، وَجُعِلَتْ أُمَّتِي خَيْرَ الأُمَمِ». (به من چيزهايي داده شده‌است كه به هيچ‌يك از پيامبران داده نشده‌است، گفتم: اي رسول خدا، آنها چه هستند؟ فرمود: خدا رُعب و هراس از مرا در دل دشمنانم انداخت و با آن یاریم کرد و به من كليدهاي زمين داده شده، به اسم ‌احمد نام گذاري شدم، خاك برايم وسيله پاك كننده قرار داده شده و امتم بهترين امّتها قرار داده شده ‌است.
صحيح بخاري، ش335




 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010