من در کانادا به دنیا آمده و طبق آیین کاتولیک تربیت و بزرگ شده ام. دوران ابتدایی را به مدرسه کاتولیک ها رفتم. مادرم خیلی مذهبی بود و روزهای یکشنبه مرتب به کلیسا می رفتیم. آن موقع با سن و سالی که داشتم چیز زیادی راجع به مذهب نمی دانستم.
همین که سنم بالاتر رفت، بیشتر احساس استقلال می کردم به همین دلیل خیلی زیاد عقایدی چون مسیح پسر خدا است زیاد رو من تأثیر نگذاشت.
چنین افکار و عقایدی هیچ وقت در قلبم جایگیر نشدند. وقتی نوجوان بودم از رفتن به کلیسا خودداری کردم چرا که هیچ گاه نسبت به آنجا ابراز علاقه نمی کردم. تا چشم روی هم گذاشتم متوجه شدم که دیگر آن دختر بچه ی دبستانی نیستم و بزرگ شده ام.
هفده سالم بود و هیچ هدفی را در زندگیم دنبال نمی کردم. هیچ کسی را دوست نداشتم حتی والدینم و احساس می کردم که در درونم حفره ای عظیم وجود دارد.
بیست و سه سالم بود که ازدواج کردم و دو سال بعد صاحب فرزندی شدم. تا حدی توانسته بودم کمبودی که در دورنم وجود داشت را با وجود همسر و فرزندانم در کنار خود پر کنم. پس از مدتی از همسرم جدا شدم و این موضوع باعث آزارم بود.
همیشه به وجود خدا ایمان داشتم نه به آن صورتی که مسیحیان آن را در قالب مسیح به تصویر کشیده اند. در مواقعی که عمیقاً خدا را در کنار خود احساس می کردم و به او پناه می بردم، مستقیماً با او حرف می زدم. سی سالم بود که با یکی از هممسایه هایم خیلی دوست شدم.
یک روز داشت در اینترنت اخباری راجع به اسلام را در یکی از سایت ها می خواند، درمورد آن یا من صحبت کرد. عادت عجیبی داشت وقتی چیزی از اینترنت خبری می خواند بارها و بارها درباره ی آن صحبت می کرد. تا اینکه متوجه شدم به مطالعه کتاب های اسلامی علاقمند شده ام. طولی نکشید که دوستم مسلمان شد. چهار ماه بعد نیز من شهادتین را اعلام کردم و مسلمان شدم.
این اتفاق در بیست و پنجم ماه آوریل سال 2004، افتاد. طولی نکشید که با او ازدواج کردم. بالاخره حفره ی خالی قلبم را آرامش پر کرد.
هم اکنون شش سال است که مسلمان هستم، و به صراحت می گویم که چه هدفی در زندگی دارم. از داشتن چنین خانواده ای به خود می بالم. تا زنده هستم سپاسگزار لطف پروردگارم هستم.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com |