من یک تازه مسلمان هستم، در پانزدهم آگوست 2002، شهادتین را اعلام نمودم. از گرفتن این تصمیم بسیار خشنود هستم چرا که زندگیم با وجود اسلام خیلی بهتر شده است. در زندگی همیشه به دنبال مسیری برای رسیدن به پروردگارم می گشتم. قبلاً مسیحی بودم، و ادیان و راه های مختلفی برای پیدا کردن عقیده ای درست که حالا به دست آورده ام را کاوش کردم.
اول از همه، می خواهم کمی راجع به گذشته ام صحبت کنم. در ایالت ویزکانسن آمریکا به دنیا آمده و بزرگ شدم. وقتی متولد شدم والدینم جزو فرقه ی کویکرها بودند. کویکرها فرقه ای روشنفکر هستند، بنابراین در معرض عقاید مختلفی قرار گرفتم و متحمل قضاوت و پیش داوری های زیادی شدم. وقتی نه سالم بود والدینم از هم جدا شدند. آنها دچار بحران معنوی شده بودند. هر هفته یک درمیان من و برادرم همراه یکی از والدینم به کلیساهای پروتستان مسیحی سر می زدیم وظیفه ی آنها تحقیق و جستجو بود تا با عقاید و افکار آنها آشنا شده و هر کدام که بهتر می بود را بر می گزیدیم.
مادرم ما را به کلیسایی به نام "پنتاگوس" می برد، جایی که آنها تصور می کردند که به زبان فرشته ای صحبت می کنند و معتقد هستند که از جانب پروردگار آمده اند تا مردم را وادار به دعا و نیایش کنند. یادم می آید که روی صندلی می نشستم و به آدم هایی که رفتارهای عجیب و غریب از خود نشان می دادند نگاه می کردم.
پدرم نیز ما را همراه خود به کلیسای ملی می برد که درست نقطه مقابل کلیسای "پنتاگوس" بود. آنها کسانی را که از مسیحیت دورافتاده بودند را دعوت به پرستش مسیحیت می نمودند. مدت سه سال به کلاس تعلیم مذهبی در آن کلیسا می رفتم، تا فارغ التحصیلی از آن مورد تأیید قرار می گرفت. اما هیچ وقت احساس وابستگی به آن نمی کردم و دنبال چیز دیگری بودم.
در دبیرستان با مسیحی که در عقیده ی خود به تحقیق و جستجو می پرداختند دوست شدم. با هم دیگر به کلیساهای مختلف می رفتیم و انجیل می خواندیم. هر نوشته ای که فکر می کردم چیزی راجع به حقیقت نوشته با دقت مطالعه می کردم. پس از آن تصمیم گرفتم وارد دین کاتولیک شده و می خواستم راهبه شوم. بنابراین به کلاس تعلیم رفتم اما قبل از اینکه رسماً تغییر مذهب دهم چیزی مانع این کارم شد.
در دانشگاه وارد رشته ی الهیات شدم، نه به خاطر سرگرمی بلکه به خاطر زندگیم داشتم دین را مورد مطالعه قرار می دادم. هر چه بیشتر می خواندم بیشتر احساس کمبود می کردم. از آن دست کشیدم و بیرون از کلیسا شروع به تحقیق نمودم. ادیان مختلفی چون بودیسم، هندوئیسم، تائوئیسم و بسیاری دیگر را مطالعه کردم. تنها عقیده ای که خودم را از آن دور نگه می داشتم شیطان پرستی بود.
اینکه چطور با دین اسلام آشنا شدم به تراژدی تأسف بار واقعه ی یازده سپتامبر بر می گردد. قبل از آن، مانند خیلی ها فکر می کردم اسلام دین محدودیت، زن ستیزی و شرارت می باشد. تا زمانی که در دانشگاه با مبحثی راجع به اسلام روبرو شدم اصلاً فرصت این را نداشتم تا نگاهی به عقاید مربوط به آن بیاندازم. گرچه به نظر می رسد که رسانه ها ما را به شیوه ی درستی به تصویر نمی کشند، اخبار و مقالات ذهن مرا باز کردند تا در مسیر تازه ای راجع به اسلام بیاندیشم.
از طریق اینترنت جزوه هایی درمورد اسلام دریافت کردم، آنها را مطالعه کردم و از خواندن آنها شگفت زده شدم. به این نتیجه رسیدم که این دین آنطور که تصور می کردم نیست. دواطلبانه از یک سایت اینترنتی ترجمه ی قرآن به انگلیسی را درخواستن نمودم. من به جز انجیل کتاب های دیگر مکاتب و ادیان را نیز خوانده بودم و به همین دلیل به منظور یادگیری و کسب اطلاعات به خواندن قرآن روی آوردم.
هنگامی که کتاب قرآن به دستم رسید، آنها دو کتاب دیگر درباره ی یادگیری اسلام به نام های راهنمای اسلام و درک اسلام را برایم فرستادند. ابتدا این دو کتاب و سپس ترجمه ی قرآن را خواندم. احساس می کردم که در قلبم لطف و مرحمت پروردگار را درک نموده ام. با خودم عهد کردم تا کل قرآن را نخوانم اعلام شهادتین نکنم. حتی ساعت ها در اینترنت به مطالعه ی جنبه های دیگر اسلام می پرداختم. در طول مطالعاتم با چیزی برخورد نکردم که مرا نسبت به اسلام مردد سازد. به جای آن دلایل بی شماری داشتم که از قبل به آن ایمان آورده بودم.
می دانستم که با اسلام آوردنم چقدر با طعنه و ایراد خانواده و دوستان و فامیل روبرو می شوم، و چقدر حجاب گرفتن برایم سخت خواهد بود. با این حال این چیزها برایم اهمیت نداشتند زیرا خداوند مرا به سوی این مسیر خوانده بود. بالاخره در بعد از ظهر پانزدهم آگوست 2002، از طریق اینترنت شهادتین را اعلام کردم.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtaden.Com
|