من رئیس مبلغان کلیسای قبطی در غرب آفریقا و آسیا بودم. از خداوند سپاسگزارم از اینکه وارد دین اسلام شده ام. هیچ وقت فکر نمی کردم روزی مسلمان شوم. سرسخت ترین دشمن اسلام بودم و باز هم سپاسگزارم از اینکه مسلمان شده ام.
بعد از اینکه به هر دری زدم تا حقیقت را بیابم، ماوراء سایه ای از شک و تردید قانع شدم که اسلام دین واقعی است و باید مسلمان شوم. پس از مطالعه ی جزء به جزء کتاب هایی درباره ی مسیحیت، با نام حضرت محمد صلی الله علیه وسلم برخورد نمودم. اما چرا مسلمان شدم؟ آیا به خاطر رسیدن به ثروت و دارایی مسلمان شدم؟
نه! به دلیل خلوص و لطف و بخشندگی در اسلام مسلمان شدم. چون حقیقت را در اسلام یافتم و پیرو آن شده و کذب و دروغ هایی که راجع به آن گفته می شد را رد کردم. دوران بچگی در مدرسه سعید در مصر درس می خواندم، سپس در مدرسه ی روزهای یکشنبه و بعد در بیروت وارد دانشکده ی مسیحیان شدم. در حالی که مشغول اخذ مدرک دکتری ادیان در دانشگاه قاهره بودم، هیچ درس و یا سخنرانی نبود که به نوعی آموخته های اسلام را بدنام نکند و به ما یاد می داد که نسبت به آن کینه و نفرت داشته باشم.
ما شخصیت دورویی را یادگرفته و پذیرفته بودیم که مسیح خدا است سپس پسر خدا دارای قدرت نایتناهی بوده و تمام گناهانمان را خواهد بخشید. فرد باید همیشه صادقانه و سرشار از ایمان درمورد خدا از خودش پرس و جو کند، عاقلانه به تفکر بپردازد. به دلیل اینکه دانش و معرفتی که نسبت به دین دارد و صداقت واقعی درمورد آن ممکن است خیلی متفاوت باشد.هر کسی درباره ی دین خود اطلاع کافی ندارد، حتی اگر دانسته های زیادی داشته باشد در این زندگی چیزی به حساب نمی آید.
علم و دانش با خدا شناسی در ارتباط است. ما خدا را نمی بینیم اما به او ایمان داریم، حضرت محمد صلی الله علیه وسلم، مسیح و دیگر پیامبران را ندیده ایم اما پیام آنها را درک می کنیم. وقتی شروع به خواندن کتاب های عهد عتیق نمودم و داستان های غیرواقعی بسیاری را در آن مشاهده کردم و فهمیدم که واقعاً ناخوشایند هستند. گفته بودیم که مسیح خدا است و حتی در این باره سؤالی هم نپرسیده بودیم. در مسجد برادران زیادی بدون ترس و دلهره از امام سؤالاتی راجع به خدا و دین می پرسیدند اما در کلیسا اجازه نداشتید چیزی بپرسید. فقط باید گوش داد.
در دانشگاه نیز پرسشی در کار نبود فقط می بایست یاد گرفت. این همیشه برخلاف درک و فهم من از مسائل بود. به آنها می گفتم چطور بدون اینکه از خودم شناختی داشته باشم می توانم به دیگران بیاموزم.
در دهکده ای که همگی مسیحی بودند به دنیا آمدم، حتی در چند کیلومتری آن هم مسلمانی پیدا نمی شد. دوران جوانی صد در صد مسیحی بوده و در کفر و شرک به خدا با والدینم سهیم بودم. هر وقت به کلیسا می رفتیم به ما می گفتند که خیلی مراقب باشیم و با مسلمانان ارتباط بر قرار نکنیم، چیزی نگوییم و حتی با آنها غذا نخوریم و بسیار محتاط باشیم. با خودم می گفتم مسلمانان کجا هستند که تا این حد کشیش به ما توصیه می کند که مراقب باشیم، آیا اصلاً وجود دارند؟
تا اینکه وارد دبیرستان شدم و با اولین دانش آموز مسلمان برخورد نمودم. مسؤلان همیشه مسلمانان را از مسیحیان جدا می کردند و باعث تعجب من می شد که این جدایی به خاطر چیست. هر گاه از کشیش در این باره سؤال می کردم می گفت؛ از مسلمانان فاصله بگیر وگرنه هیچ گاه به بهشت نمی روی و از خدا خواهم خواست هیچ وقت تو را نبخشد.
برایم آشکار شد که باید به دنبال حقیقت باشم، هر جایی که باشد، در یهودیت یا بودیسم، در بت پرستی و یا اگر در اسلام وجود داشته باشد پیرو حضرت محمد صلی الله علیه وسلم خواهم بود و اگر حقیقت را در هیچ یک از این ها پیدا نکرده خودم را برای ملحدی آماده می کنم.
هر وقت در مدرسه مرا با مسلمانان می دیدند فوراً ما را از هم جدا می کردند. هر چیزی که می خواندم بیشتر متقاعد می شدم که تنها خدای یکتا وجود دارد. وقتی در مورد این موضوع در دانشگاه با دانشجویان دیگر بحث و گفتگو می کردیم کشیش به من اخطار می داد که در مورد این نظریه و عقایدی که دارم با دیگران بحث نکنم.
پس از پایان تحصیلاتم، پاپ (کلیسای ارتودوکس قبطی) تصمیم گرفت تا مرا رئیس مبلغان مسیحی در غرب آفریقا نماید. در این موقع کل زندگیم را داشتم صرف جستجوی حقیقت می نمودم و می خواستم بدانم که چطور آن را به دست می آورم. هبچ وقت به مصلوب ساختن عیسی مسیح اعتقادی نداشتم، در انجیل چیزی از آن یاد نشده است، قبل از اینکه قرآن بخوانم به خوبی از آن اطلاع داشتم.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|