10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3327227
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2599 تعداد مشاهده : 599 تاریخ اضافه : 2012-09-11

 

مادر جان، شيطان را پرستش نکن! - ۱

اسم قبل از اسلام: وينكاتا ريدي

اسم بعد از اسلام: مصطفى

شغل: راننده

وضعیت تأهل: متأهل- دارای دو فرزند: یک پسر و یک دختر

ملیت: هندي

سن: 40 ساله

دين سابق: هندو

دلیل هدايت: رفتار خوب یک خانواده

 

 عقيده ی مقدس بودن «رودخانه ی گنگ»

برای آنکه روح انسان پاک شود باید کوشش نموده و آن را با ریاضت یا کار شاق بدنی و محو نمودن شهوت با «یوگا» که به یکی شدن جسم و روح به طور کامل می انجامد بپردازند.

- هندوها «رودخانه ی گنگ» را مقدس می پندارند و هر ساله به سوی آن حج می گزارند تا با آب آن مکان تطهیر شوند و نیز خاکستر اجساد مردگان خود را که با آتش می سوازنند را بنابر همین اصل در آن می ریزند.

در بعضی از روستاهای هندونشین همسر متوفی را آورده و مجبور می کنند که خود را در آتش سوزاننده ای که برای جسد مردگان هندو فراهم می سازند بیاندازد.

مجبور ساختن زن به این عمل که كوتوبي خوانده می شود رسم قدیمی هندو به ناک «سات» را به یاد می آورد که در آن زن را مجبور یه سوزاندن خود به همراه شوهر متوفایش می نمودند چرا که بنا بر این بود که بدون شوهر دیگر زندگی برای او وجود نخواهد داشت

وضعیت من قبل از اسلام

- خداوند با هدایت من در دوازده سال پیش از این بر من منت نهاد. پیش از آنکه اسلام را بپذیرم، اسم من وينكاتا ردي بود و به هندویسم باور داشته و بت هایی را می پرستیدم که از سنگ و آجر ساخته شده بودند که نه می شنیدند، نه می دیدند و نه می اندیشیدند. آن ها را صنعتگران ماهر از سنگ های کوه ها ساخته و معبدها را بنا می کنند.

بنابر روش زندگی ما در هندوستان، این نوع عبادت در درون ما ریشه دوانده و به آن ایمان پیدا کرده و پرستش کنندگان آن می پندارند که این عبادت به آنان در نزدگی سود رسانده و خیر و روزی جلب خواهد کرد.

هر یک از بت ها وظیفه ی خدایی مخصوصی داشته و مردم به خاطر آن به پرستش آن بت ها روی می آورند. بسیاری از ما به دوگانه ها باور داریم؛ «زوج های» مذكر و مؤنث، و ترجیح می دهیم که از هر کدام یک مذکر و یک مؤنث را بپرستیم تا زندگی جریان یابد، این ها بخشی از حال و هوای سابق من بود، حالتی که باید بر آن گریست...

چگونه چیزی را بپرستیم که با دستان خود ساخته ایم ؟! جای تعجب دارد...

چگونه برای أشيائی که شکسته و مانند شیشه خرد می شوند خم شده و تعظیم می کنند؟ این پرستش هیچ سود و فایده ای برای بنده ای که خداوند به او شنوایی و بینایی و عقل داده و به بهترین شکل آفریده است ندارد. این پرستش او را پست تر از چهارپایان نموده و افکار شیطانی همچنان غافل از وجود آفریدگار جهان باقی می ماند.

- زندگی من در هند بدون برنامه ریزی بود. بی قید و بند و فارغ از اصل و ریشه و چهارچوب و اندیشه ام در گمراهی بزرگی گم گشته بود... هرگز شانس آن را نداشتم که چیزی درباره ی اسلام بدانم و انگیزه ای نیز نداشتک من را به شناختن ادیان وادارد.

تمام آن چیزی که درباره ی مسلمانان می دانستم این بود که آن ها مانند ما دینی داشته و برای ادای نماز به مسجد می روند و مانند ما هندوها در معابد خویش عبادت می کنند.

 

مسیر هدايت

- تصمیم گرفتم که برای کار و کسب پول به کویت مسافرت نمایم. خداوند اراده فرمود که به عنوان راننده برای یک خانواده مشغول به کار گردم. همیشه با آن ها در مکانی که دیوان نام دارد می نشستم و در آن جا یک دستگاه تلویزیون هم بود.

- هرگاه که وقت نماز می رسید بیشتر افراد برای نماز به مسجد رفته و چند نفری باقی می ماندند. همیشه این وضعیت تکرار می شد و من از آن سر در نمی آوردم. صدای زیبایی برمی خاست و همه شکوت می کردند.. انگار رهبر بلندمرتبه ای به آن جا داخل شده باشد...

- با گذر روزها و به سبب فطرت و سرشتی که خداوند انسان ها را بر آن و دارای عقل سلیم آفریده است، این بانگ در ذهنم رخنه نمود که «اللّه أكبر- اللّه أكبر» و عادت کرده بودم که به آن گوش دهم...

اما می دانستم که چیزی هست که من را به شنیدن این بانگ وامی دارد لیکن نمی دانستم آن چیست؟ تا آنکه این بانگ را حفظ کرده و به گوش دادن آن انس گرفته و حدیثی که بعد از آن خوانده می شود را نیز ازبر نموده بودم.

- در این لحظه این تازه مسلمان نفس های کوتاهی کشید... سپس خود را آماده نمود، گویی می خواست سخنرانی ایراد نماید و شروع کرد به خواندن این دعا:

«اللهم رب هذه الدعوة التامة والصلاة القائمة آت محمداً الوسيلة والفضيلة وأبعثه اللهم المقام المحمود الذي وعدته، إنك لا تخلف الميعاد» درست مانند گوینده ی تلویزیون آن را بر زبان می آورد.

- با این گفته های همراه با خشوع و خضوع کامل در برابر خداوند متعال این تازه مسلمان خاطرم شاد گردید. سپس به تعریف بقیه ی ماجرای خویش پرداخته و گفت:

- این دعاء وارد ذهن و عقل من گردیده و در قلبم جای گرفت و دیگر جملاتی نبودند که بشنوم و حفظ نمایم، پس از آن همیشه آن را بعد از مؤذن تکرار می کردم و به شدت آن را دوست داشتم... قبل از آنکه مسلمان شوم...

- وقتی آن را خوب یادگرفته و برایم آسان شد... پیش می آمد که گاه آن را بی اختیار و در جمع دوستان تکرار می نمودم... یکی از دوستان مسلمانم یک بار شنید که این جملات را بیان می کنم وگفت: چرا مسلمان نمی شوی؟

- پاسخ دادم: چرا مسلمان شوم در حالی که بعضی از مسلمانان را می بینم که به این دین بی اعتنا می باشند؟ و در پاسخ گفتن بانگ اذان بی مبالات هستند؟

- گفت: تو به آن ها کاری نداشته باش.... بهتر است که اسلام را بهتر بشناسی...

- گفتم: هنوز وقت آن نرسیده...

- اما با این پرسش او دانه ای را در قلبم کاشت و آبیاریش نمودم تا آنکه در حقیقت و به واقع تحقق یافت.

- یک شب زود خوابیده بودم و کاملاْ استراخت کرده و در نهایت آسودگی بودم. در پایان شب و هنگام سپیده دم صدای مؤذن به گوشم خورد که می گفت: «اللّه أكبر.. اللّه» «تازه مسلمان چنان این بانگ را گفت که گویی دارد اذان می گوید»

این بانگ در گوشم لانه کرد و از خواب بیدارم نمود. گویی برای اولین بار این صدای دلنشین را می شنیدم و من نیز به دنبالش آن را تکرار می کردم «أشهد أن لا إله إلا اللّه- وأشهد أن محمد رسول اللّه».

- این چیست؟ چه برسرم آمده است... در این وقت شب؟

- چیزی که رخ می داد را باور نمی کردم... امیدوارم خیر باشد!

- آن شب من پشت سر هم تکرار می کردم... لا إله إلا اللّه- محمد رسول اللّه.

- همکاران و دوستانم این را شنیده و گفتند: می خواهی مسلمان شوی؟ با جدیت و بدون درنگ پاسخ دادم: ... آری می خواهم مسلمان شوم. فکر می کنم کسی حرف هایم را جدی نگرفت... از نهایت اشتیاق و تمایل درونی من به این دین بی خبر بودند... صبح شد و به دنبال گم شده ام راه افتادم...

- نزد صاحب کارم رفته و او تمام امید من به یافتن راهی برای رسیدن به آرام و قرار بود... موضوع را برایش تعریف کردم و او از اشتیاق شدید من به اسلام مطلع گشت و گفت: الحمدللّه رب العالمين «إنك لا تهدي من أحببت ولكن اللّه يهدي من يشاء».

- خداوند به نیکوترین وجه پاداشش دهد که با شنیدن ماجرای من درنگ نکرد و من را با خود به وزارت اوقاف برد... و آشنایی حقیقی من با دین اسلام آغاز گردید...

- آن جا بود که دریافتم اسلام چیست و ایمان چگونه است؟!

- دانستم که خداوند یکی و بی شريك است، او آفریدگار کل هستی و روزی دهنده ی همه ی بندگان بوده و هر آنچه نیاز دارند مسخرشان گردانیده است.

ادامه دارد...

ترجمه: مسعود

مهتدین

 

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرمودند: 
" والذي نفسُ محمدٍ بيدهِ لا يسمعُ بي أحدٌ من هذه الأمة ولا يهوديٌّ ولا نصرانيٌّ ثم يموتُ ولم يؤمنْ بالذي أُرسلتُ به إلاّ كان من أصحاب النار ". 
سوگند به آن ذاتی كه جان محمّد در دست اوست هيچ كس از اين امّت، از‌يهوديان و مسيحيان نيست كه رسالت من به گوشش برسد و ايمان نياورد مگر اين كه ‌از دوزخيان خواهد بود.
 مسلم 93/1 كتاب الايمان

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010