مسیحی آمریکایی سابق: "حس می کردم که تحولی در زندگی ام رخ خواهد داد، اما فقط خدا می دانست که آن تغییر و تحول چه بود. احساس می کنم شخص تازه ای هستم و تصمیمی را که گرفته ام درست می دانم."
نوشته: دبلیو کریستوفر بوش
همواره به خدا و وجودی برتر که آفریدگار همه چیز باشد معتقد بودم. تمام عمر بر باور مسیحیت پرورش یافته بودم، گرچه خانواده ام به ندرت و مگر در موسم های ویژه ای مانند جشن کریسمس و عید پاک به کلیسا می رفتند.
می توان گفت تنها اسماً مسیحی بودم. باور این بود که اگر کسی یهودی نباشد، قطعاً باید مسیحی باشد. همیشه در پی رابطه ای معنوی با خداوند بوده ام، اما به دلایلی هرگز نتوانستم به طور کامل تسلیم خداوند نمایم. وقتی با همسرم آشنا شدم شروع به شرکت در مراسم کلیسا نمودم چرا که وی مسیحی بود و به هیچ وجه با کسی که اعتقاد مسیحی نداشت قرار نمی گذاشت. بنابراین، به تمنای وصال او پایبند مسیحیت شدم.
در 19 سالگی پا را فراتر گذاشته و تا جایی رسیدم که می گفتند بعد از عید پاک "نجات یافته شده ام " (در وسط مغزه ی خواروبار فروشی مرا مشاهده کرده بودند). حتی با آنکه آنگونه که گفتم عیسی مسیح را به عنوان "پروردگار و نجات بخش" خویش باور کرده بودم، اما این باور در قلبم رخنه نکرده بود. می دانستم که دارم به خود و به زن آینده ام دروغ می گویم. درجریان ازدواج و سرانجام طلاق ما دو نفر، باورهای مذهبی همسرم ملایم تر شده و دیگر اصلاً در مراسم کلیسا حاضر نمی شدیم. با این حال در جستجوی رابطه ای شخصی با آفریدگارم بودم، اما نمی توانستم راهی را که من را به او می رساند بیابم.
یک سال پس از طلاق من و همسرم، با زنی زیبارو که عقاید عمیق مذهبی داشت آشنا شدم. پس از گذشت دو سال و نیم از رابطه ما با هم، موضوع ازدواج پیش آمد. به خاطر باورهای مذهبی اش در کلیسا وی نمی توانست با من ازدواج نماید، مگر آنکه با او به کلیسا می رفتم. این مسأله بر دلم بسیار گران آمد. او را خیلی دوست داشتم، اما نمی توانستم یک بار دیگر به خودم "دروغ" بگویم. پس دنبال پاسخ ابهاماتم رفتم.
چند ماه قبل از روز تولد 33 سالگی ام، به تحقیق و جستجو بر اینترنت پرداختم. عقیده به اینکه تنها یک خدای نادیدنی (الله، آفریدگار، عادل و قادر مطلق) وجود دارد، این حقیقت که عیسی مسیح (علیه السلام) یک پیامبر بود و نه یک الــه و اینکه همه ی انسان ها فرزندان آدم می باشند (اسلام رسماً نژادپرستی را رد می کند) من را مجذوب خود ساخته بود.
از این مرحله به بعد بود که فهمیدم که می خواهم یک مسلمان باشم. همچنین می دانستم که دارم برخلاف آموخته هایی قدم برمی دارم که در تمام عمر درباره ی عیسی مسیح آموخته بودم، آموزه هایی مانند: به صلیب کشیده مسیح و عقیده ی تثلیث. درواقع مسیر پرخطری به نظرمی آمد.
نخستین گام من پیدا کردن یک جلد قرآن کریم و مطالعه ی سوره هایی بود که بر حضرت محمد صلی الله علیه و سلم نازل گشته بود.
یک هفته بعد پیامی را به تنها دوست مسلمانی که داشتم فرستاده و از قصد خویش برای اسلام آوردن به او گفتم. خود او هشت سال پیش به دین اسلام درآمده بود و درباره ی مسائلی که من با آن ها دست درگریبان بودم تجربیاتی داشت.
وقتی که او درپاسخ با من تماس گرفت، گفت که می خواهم با من ملاقات نموده و برخی اطلاعات را در اختیارم بگذارد. وقتی که به آپارتمان من آمد دو نسخه قرآن را که از کتابفروشی محل خریده بودم به او نشان دادم. وی گفت این دو نسخه از قرآن بهترین ترجمه ی موجود نبوده و یک جلد از قرآن های ترجمه ی خودش را به من داد. او بیان داشت که ترجمه ی زبان بسیار مشکل می باشد و خیلی ها معتقدند که قرآن کریم قابل ترجمه به زبان های دیگر نمی باشد.
پس از مدتی سؤال و جواب، عزم خود را از همیشه جزم تر دیدم. اکنون دیگر می خواستم به صورت رسمی شهادتین را بیان داشته و اسلام بیاورم. من در مرکز پزشکی ارتش آمریکا مشغول به کار می باشم دارای یک کلیسای کوچک همه کاره در بیمارستان هستیم. آن ها نمازجمعه را برپا می داشتند، من نیز می خواستم در آن مراسم شرکت کنم.
اما این برنامه ها با برنامه های کاری تداخل پیدا می نمودند. دیگر طاقت انتظار نداشتم، بنابراین دوستم را پیداکرده و از او پرسیدم که آیا راه دیگری برای اعلام مسلمان شدنم وجود دارد یا خیر؟ او جواب داد که لزومی به درنگ نمودن نیست و می توانم شهادتین را به صورت تلفنی نیز اعلام کنم. پس از خواندن شهادتین به زبان عربی و سپس انگلیسی، در 21 آوریل 2004، مسلمان شدم.
والسلام.
ترجمه: مسعود
سایت مهتدین
Mohtadeen.Com |