احمد خالد عتیبی
بسم الله الرحمن الرحيم
چه خوب است که هر یک از ما ماجراهایی که برایش اتفاق افتاده را بیان کند تا سایرین از آن بهره ای برگیرند. دوست داشتم این داستان را برای شما تعریف کنم، خداوند خود شاهد است که جز برای فایده و سودمندی آن برای دیگران آن را تعریف نمی کنم.
یک روز مادرم، خداوند حفظش فرماید، من را فرستاد تا ساعتش را در یکی از بازارهای شهر تعمیر کنم. من به آن جا رفته و بعد از اتمام تعمیر ساعت مادرم و وقتی می خواستم از آن مکان خارج شوم، یک شخص فیلیپینی را دیدم که لباس بسکتبالیست ها را پوشیده و شانه اش پر از خالکوبی و تصاویر است و سیگار به دست دارد.
با خود گفتم از او خواهم پرسید که مسلمان است یا خیر؟ بنابراین به سویش رفته و لبخندی زدم و احوالپرسی کرده و به انگلیسی گفتم: قیافه ات زیباست.
گفت: متشکرم.
گفتم: اسم شما چیست؟ پاسخ داد: جوری... پرسیدم: آیا مسلمان هستی؟
گفت: خیر.
گفتم: می خواهم مسلمان شوی؟ گفت: بله، مشکلی با آن ندارم.
پرسیدم: می خواهی با هم در تماس باشیم؟
گفت: اشکالی ندارد.
شماره موبایل او را گرفته و شماره ی خودم را هم به او دادم بعد خداحافظی کرده و گفتم به زودی همدیگر را خواهیم دید.
از بازار بیرون آمده و با دفتر همکاری های دعوت ملیت های خارجی تماس گرفته و جریان را برای آن ها تعریف کردم. آن ها با کمال میل قبول کردند که به من کمک کنند و از من شماره ی موبایل او را گرفته و گفتند که با او هماهنگ کرده و در دفتر قرار ملاقات خواهند گذاشت. من هم شماره تلفن او را به آن ها دادم و آن ها هم قرارها ترتیب داده شد.
صبح روز جمعه یک داعی با من تماس گرفته و مژده داد که به زودی دوست فیلیپینی را با خود می آورد و در همان بازاری که همدیگر را دیدیم سر ساعت هفت صبح روز جمعه ملاقات خواهیم کرد.
صبح روز جمعه به بازار مورد نظر رفته و از ساعت هفت تا هشت و نیم منتظر آنان ماندم ولی کسی نیامد. بنابراین با داعی مذکور تماس گرفته و موضوع را بیان نمودم. به لطف خدا آن ها هم آمدند.
با هم به دفتر دعوت مهاجران رفته و در آن مرکز با داعیان و تازه مسلمانان فیلیپینی ملاقات نودم. آن ها از ما به گرمی استقبال کردند. سپس همه را به صرف صبخانه در مرکز دعوت کرده و از طریق تلویزیون برای آن ها درباره ی حقیقت اسلام و سایر ادیان توضیحاتی داده شد.
بعد از یک ساعت و نیم، به داعی فیلیپینی گفتم، من خیلی شور و شوق دارم، پس این افراد کی مسلمان می شوند؟
گفت: به زودی شهادتین را به آن ها تلقین خواهیم کرد. او به صورت فردی با آن ها نشسته و گفت کسانی که می خواهند مسلمان شوند باید شهادتین را بیان نمایند. آن ها هم قبول کردند.
به داعی مذکور گفتم: اجازه دهید من می خواهم به شهادتین را به آن ها تلقین کنم. او هم گفت: بفرمایید.
به این ترتیب شهادتین را به آن ها و دوست قیلیپینیم تلقین کردم. الحمدلله.
نمی توانستم از خوشحالی خودم را کنترل کنم و اشک از چشمانم سرازیر شد و برخی از افرادی که در این جمع خیر و برکت و پذیرش دین خداوند حاضر بودند از شادی نیز گریه می کردند.
همگی وضو گرفته و به مسجد رفتند تا به خطبه ی روز جمعه گوش فرادهند و به همراه برادران تازه مسلمانان فیلیپینی و داعیان نهار بخورند. این به توفیق خداوند عزوجل بود.
من در دعوت جوری با پذیرش و عدم تردید و مقاومت در برابر اسلام مواجه شدم. با خود گفتم اگر هر یک از ما وقتی یک فیلیپینی یا کسی که فکر می کند مسلمان نیست را دید از او بپرسد که آیا می خواهد مسلمان شود و شماره تلفن او را گرفته و با دفاتر دعوت مهاجران در هر شهری تماس بگیرد، خیر و نیکی در همه جا گسترده می شود و بسیاری از غربی ها به اذن خداوند به دین اسلام روی می آورند.
از خداوند متعال برای خود و آنان طلب ثبات و پایداری می کنم.