درباره ی خداوند تنها چیزهایی را شنیده بودم. کسی که کودکیش چنین باشد، حتماً جوانی پر از لهو و لعب، مسافرت و... خواهد داشت، که من نیز چنین بودم.
از طولانی شدن سخن پوزش می خواهم. برایتان از آشنایی با خداوند متعال می گویم. یک روز مادرم را به دیدن یکی از دوست هایش به خاطر یک مناسبتی که حالا یادم نیست بردم. به هرحال، من در ماشین منتظر خارج شدن او بوده و رادیوی ماشین را روشن کرده بودم.
سیگنال رادیو به طور اتفاقی بر روی موج رادیو"اذاعة القرآن الکریم" قرار گرفت که با صدای غمناک و حزن آوری آیات قرآن کریم را به صورت ترتیل می خواند. این آیات قاطع و روشن که برای اولین بار می شنیدم به شدت بر من اثر گذاشت که می فرمود: {وجاءتْ سكرةُ الموتِ بالحقّ ذلكَ مَا كنتَ منه تحيد}و صوت شیخ محمدصدیق منشاوی، رحمة الله، حقیقتاً بسیار تاثیرگذار بود.
درست است که بلافاصله بعد از آن هدایت نیافتم، اما آجر نخست هدایت من بود. آن سال سال مرگ و میر بود. طی آن عده ی زیادی از بزرگان، سیاستمداران و خوانندگان مردند و فکر مرگ همچنان با من بود تا آنکه کم مانده بود من را به دیوانگی بکشاند.
از خواب می پریدم و خواب از چشمانم پریده بود. جز بعد از تلاش و خستگی بسیار خوابم نمی برد.
همه ی دعاها را خوانده و همه ی روش ها را به کار می بستم اما دغدغه ی مردن رهایم نمی کرد. کم کم به خواندن نمازها در سر وقت خود و با جماعت روی آوردم. در آن سست عمل می کردم، اما از ترس مرگ، از نماز فرار می کردم و آن را قطع می کردم.
چگونه از دست مرگ نجات یابم؟ چطور خود را از آن پنهان سازم؟ هرگز کسی راه گریزی پیدا نکرده است. باید به سوی خداوند گریخت، اما خدا کیست؟ او پروردگارم است... پس باید با او آشنا شوم.
به قیامت اندیشیدم... به حشر و نشر... به آسمانی که در آن برج هایی هست... به خورشید و روشنایی اش... به ماه و درخشندگیش. با آنکه در گمراهی بودم، عاشق کتاب خدا بوده و بسیار قرائت می کردم.
شاید تعجب کنید که بگویم بعضی از سوره های قرآن را در مکانی حفظ کردم که در آن جا هرگز یادی از خداوند نمی شد. تا چند سال در همین حالت نگرانی و فشار بودم تا آنکه آستین ها را بالا زده و جدیت به خرج دادم. دیدم که هیچ پناهگاهی از خداوند جز پناه خود او نیست و مرگ بدون شک در می رسد. پس هر شخص باید خود را برای آن آماده دارد: {يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن إلا وأنت مسلمون}.
دوستان عزیز به این آیه دقت کنید که در آن چه شگفتی نهفته است. به همه ی نشانه های خداوند در پیرامون خود بیاندیشید و در خویشتن، مگر نمی بینید؟ بدون شک درخواهید یافت که قیامت بدون تردید فرامی رسد و خداوند حتماً اهل قبور را برمی خیزاند...
پس راه حل چیست؟ اینکهبه سوی خداوند بازگردیم و توبه کنیم و به فرمان او و عبادت بپردازیم.
خلاصه آنکه به سوی خداوند بازگشتم و عاشق کلامش بودم. با شروع هدایت یافتن ارتباط واقعی با کتاب عظیم پروردگار نیز شروع شد. هر بار که پشت سر امام نماز می خواندم، قرئت آیاتی که می خواند مجذوبم می ساخت.
بی درنگ به خانه بازمی گشتم تا آن ها را حفظ کنم. سپس به عنوان در دانشگاه صلاح الدین در سلیمانیه به عنوان امام منصوب شدم و در نماز تراویح سال 1405 با نگاه کردن به کتاب قرآن کریم پیشنمازی می کردم و بعد از پایان ماه مبارک با خود عهد کردم که کل قرآن را حفظ کنم تا سال بعد به حول و قوه ی الهی آن را از حفظ بخوانم.
این اتفاق افتاد و یک برنامه ی زمانی حفظ قرآن کریم برای خود تهیه کردم کع از صبح دهم شوال همان سال آغاز می شد و تا نیمه ی جمادی الآخر سال بعد (1406) ادامه یافت. در این مدت حفظ کتاب خدا را به لطف الهی به پایان رساندم.
خواب بعد از نماز صبح مانع بزرگی در این مسیر بود. به هیچ وجه نمی توانستم آن را کنار بگذارم، مگر به کمک خداوند. این مشکل را با جدیت، پشتکار و استقامت پشت سر گذاشتم. به طوریکه گاه اتفاق می افتاد در حالی که قرآن بر سینه ام قرار داشت خوابم می برد. با اصرار و تلاش زیاد توانستم که دیگر به هیچ وجه بعد از نماز صبح نخوابم.
بالاخره به این کار موفق شده و حفظ خود را به استادم شیخ احمد مصطفی ابوحسین، مدرس دانشگاه اصول الدین ریاض عرضه داشتم. در روز سه شنبه 19 رمضان سال 1407 از حفظ فراغت یافته و شیخ برای من اجازه را نوشت.
این داستان من با قرآن کریم است و سفارش من به همه ی کسانی که می خواهند قرآن را حفظ نمایند. در سخنی در ذیل داستان به مسئولیت خانواده در تربیت فرزند، نیز مسئولیت جامعه و نیز مسئولیت خود فرد در تفکر، جستجوی حقیقت و عمل به آن اشاره می کنم.
سپس به اهمیت قرآن کریم، این کتاب عظیم که به میزان میلیون ها جلد چاپ می شود و صدها نسخه سی دی و نوار قرآن کریم توسط موسسات اسلامی منتشر می گردد...
اگر خواهان خیر و فایده در دنیا هستید به آن چنگ بزنید و اگر هم خواهان آخرت باشید باید به قرآن روی آورید. قسم به خدایی که آسمان ها را بدون ستون برافراشت، هرگز خود را به خاطر هیچ چیز لایق بالا نشستن در مجالس یا مورد اشاره و توجه مسلمانان قرار گرفتن یا محبت کسی که مرا ندیده، نمی دانم جز به خاطر لطف و بزرگی کتاب خداوند بر خویشتن.
اگر این بنده ی روسیاه کتاب خداوند را با خود نداشت چقدر ناچیز می بود...
هر بار که این موضوع را به یاد می آورم، نمی توانم از سرازیر شدن اشک هایم جلوگیری کنم و به بارگاه خداوند متعال دعا می کنم که این قرآن انیس من در روزی باشد که از دنیا می روم و در خاک دفن می شوم و از قبر برمی خیزم و در برابر پروردگارم حاضر می گردم.
شعری عربی قحطانی رحمه الله سروده است را با هم بخوانیم:
أنت الـذي أدنيتـني وحبوتــني *** وهديـتني من حيـرة الخـــذلان
وزرعت لي بين القلـوب محبــةً *** والعطـف منك برحمــة وحنـان
ونشـرت لي في العالمين محاسنــاً *** وسترت عن أبصـارهم عصيـانـي
وجعلت ذكـري في البريـة شائعاً *** حتـى جعلت جميعهـم إخـوانـي
والله لـو علمـوا قبيـح سريرتي *** لأبـى السلام علي من يلقــانـي
ولأعـرضوا عنـي وملَوا صُحبتي *** ولبـُؤت بعـد قرابــة بهــوانٍ
لكن سترت معايبـي ومثـالــي *** وحَلِمـت عن سقطـي وعن طغياني
فلك المحامـد والمـدائح كلهــا *** بخـواطري وجـوارحي ولســاني
برادر شما
ابوعبدالله عادل بن سالم الکلبانی
والسلام