10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326014
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2686 تعداد مشاهده : 576 تاریخ اضافه : 2012-09-16

 

توبه ی یک معتاد

بسم الله الرحمن الرحيم

این تائب چنین نقل می کند:

اولین نقطه عطف زندگی من در سن خردسالی بود که شش سال بیش تر نداشتم. قبل از آنکه از دنیا چیزی فهمیده و آنگونه که باید با آن آشنا شوم، با بحران خانوادگی مواجه شدم. پدرم، مادرم را طلاق داده و از او جدا شد.

موضوع به همین جا ختم نشد و پیچیده تر شد وقتی که مادرم تصمیم به ازدواج گرفت... و پدرم همسر دیگری اختیار کرد. من بین این دو سرگردان مانده بودم... همانطور که می گویند: "دو کار که شیرین ترینشان تلخ ترین است"...

نزد پدر با تمسخرهای مادرزن و نزد مادرم، ناپدریم مدام به من چنگ و دندان نشان می داد. جالب اینجاست که همیشه نزد هر دوی آن ها بودم و در عین حال پیش آن ها غایب بودم... من حاضر غایب و موجود مفقود بودم. با این شرایط غیرعادی خانوادگی و از هم گسستگی و پریشانی خانوادگی، به واسطه ی دوستان ناباب به ورطه ی اعتیاد افتادم.

نزد آن ها پناهگاهی که کم داشتم و عطوفت و توجهی که از من دریغ شده بود را می جستم. گرچه توجه و عطوفتی به خاطر رضایت خداوند در میان نبود و تنها برای رسیدن به اعداف پلیدشان بود.

بیش تر اوقاتم را با آن اشرار و در حال نوشیدن شراب، مبادله ی مواد و مصرف آن می گذراندم. وقتی پدرم می پرسید کجا بودی می گفتم پیش مادرم و وقتی مادرم می خواست بداند کجا بودم می گفتم نزد پدرم بودم.

به این ترتیب هر دو فکر می کردند من پیش آن ها هستم. من مفقود بودم و حاضرم می پنداشتند. من یک غایب تنها... غایب از زندگانی و افتاده در عمق تباهی و سرگردانی بودم.

این نقطه عطفی بود که من را در ورطه ی اعتیاد افکند. اما چگونه به ساحل رهایی رسیدم؟ داستان آن را برایتان تعریف می کنم:

یک شب در نیمه های شب که در عالم نشئه بوده و در چنگال مواد مخدر، برای هواخوری و بیش تر شدن خوشی و سرورمان از خلوتگاه بیرون آمدیم! وجد و نشئگی دوچندان! در حالی که در خوشبختی خیالی خود و توهمات کاذب فرو رفته بودیم، اتومبیل چندین معلق زد. ما چهار شیطان در داحل ماشین بودیم که سه نفر مردند و تنها من در شگفتی تمام جان بدربردم... به لطف و فضل الهی.

ده روز تمام بین مرگ و زندگی در بیمارستان ماندم، در کمای کامل، درست مانند زندگی پیش از آن.

بعد از این کما و بیهوشی کوچک تر بعد از آن تصادف بیدار شده و بر حقیقت بیهوشی بزرگ تری که زندگی من در آن می گذشت آگاه شدم. خودم را از نو بازشناختم. بعد از مردن احساساتم ایمان را احساس کردم و با زاری و طلب بخشش روی به بارگاه الهی نهادم و شکرگزار او بودم که من را حفظ کرده و از دو مرگ نجات بخشید: مرگ در اتومبیل و مرگ در اعتیاد.

از بیمارستان یک راست به سمت مسجد خارج شدم و تمام ارتباط های خودم را با گذشته ام بریدم. شکر خدا که به جای زندان به مسجد رفتم. قرآن کریم نزدیک ترین دوستم من است که همیشه با من است و با او هستم.

این مختصر داستان من است. دوستان جوانم را سفارش می کنم که از دوستان ناباب دوری کنند. کسانی که لباس میش پوشیده اند، زبان های چرب و شیرین دارند و درون و دل های آن ها گرگ است.

همچنین همگی را به دوری از مخدرات سفارش می کنم که ریشه ی همه ی اشتباهات است.

 

والسلام

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

 

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

عمرو بن عاص رضی الله عنه  می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  پرسیدم: چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ فرمود: «عایشه را». گفتم: از میان مردان، چه کسی را؟ فرمود: «پدر عائشه را». گفتم: سپس چه کسی را؟ فرمود: «عمربن خطاب را» و آن‌گاه مردان دیگری را نیز نام برد.
الاحسان فی صحیح ابن حبان (15/309)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010