10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3327084
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2724 تعداد مشاهده : 678 تاریخ اضافه : 2012-09-16

 

زهرا: داستان مسلمان شدن من - 5

....

بیچاره کم مانده بود دیوانه شود! از گریه های من گریه اش گرفته بود. بعد از نیم ساعت با من تماس گرفت و گفت: "خواهر جان! من همین حالا با مرکز دعوت و ارشاد دبی، وابسته به عربستان سعودی، تماس گرفتم و درباره ی مسلمان شدن تو خبر دادم. آن ها از مسلمام شدنت بسیار خوشحال شده و در عین حال از آنچه در آن کتاب نوشته شده بود به شدت ناراحت بوده و گفتند که کاملاً اشتباه می باشد. چرا که درگاه توبه همیشه برای همه ی انسان ها باز است تا وقتی که خروج روح از بدن شروع نشده یا خورشید از غروب طلوع نکرده باشد! پس مژده بده خواهرم! جناب شیخ گفت که با او در مرکز تماس گرفته و این ها را از زبان خود او بشنوی."

با شیخ مذکور تماس گرفته و او از من دلجویی کرده و روحیه ام را بهتر کرده و با سخنانش دلگرمم نمود. او عنوان کرد که مجموعه ای کتاب به زودی به آدرس من ارسال خواهند شد. از او تشکر کرده و گفتم که من آدرس پستی ندارم و آدرس شوهرم نیز غیرممکن است! اما سخت تلاش می کنم که تا جایی که بتوانم کتاب ها را دریافت نمایم.

بعد از چند روز دویتم، مدیر کتابخانه، نزد من آمده و گفت که با یکی از علمای بزرگ صحبت کرده و او گفته که حتماً باید مسلمان شدنم را اعلام نمایم!

من با حرف عالم مذکور موافقت نموده و به همراه دوستم و بدون اطلاع همسرم به مرکز دعوت و ارشاد رفته و با عالمی که پیشتر با او تلفنی حرف زده بودم ملاقات کردم. او معاون مرکز و اهل عربستان سعودی بود.

بعد از آنکه او در مورد بعضی مسائل دینی با من حرف زد مسلمان شده و گواهی اعلام اسلام به همراه تعدا زیادی کتاب و نوار را دریافت نمودم. درحالی به منزل بازگشتم که انگار تازه متولد شده ام. به نیت اسلام غسل کرد و احساس راحتی درون بی اندازه ای می کردم. بعد از چند روز دوستم من را دعوت کرد که به دیدنش بروم. من هم بعد از کسب اجازه از شوهرم به دیدنش رفتم. او گفت که شیخ بیان کرده که لازم است همسرم مسلمان شدنش را اعلام نماید! در غیر اینصورت بر او حرام خواهم بود!

او گفت که باید خودم این موضوع را به او بگویم و رای شریعت را اعمال کنم. این کار برایم بسیار دشوار بود. به منزل رفته و اندوهگین و مضطرب بودم. چطور موضوع را با او در میان بگذارم؟!

سعی کردم با او با ملایم بوده و مهربان باشم. وقتی که دیدم خلق و خویش مناسب است موضوع را به او گفتم. وقتی این را شنید برخاست و از شدت خشم می لرزید و جوش آورده بود. من را تهدید کرد که به پدرم خواهد گفت!

در این هنگام، نیرویم را جمع کرده و با احتیاط و تندی گفتم: "خوب گوش کن! خیلی با تو تحمل کرده ام و از تو بدرفتاری زیاد دیده ام. این به خاطر ضعیف یا پست بودن من نبود، بلکه با صبر بر تو از خداوند اطاعت می کردم... اما اگر مسلمان شدنت را آشکار نکنی، بر من حلال نخواهی بود!" گفت: "منظورت چیست؟"

گفتم: "طلاق، و این حق من است!"

وقتی این را شنید، آرام گرفت و ساکت شد. سپس با اعلام مسلمان شدنش موافقت نمود. او با تمام رنج هایی که بر من وارد آورده بود من را بسیار دوست می داشت.

او رسماً مسلمان شد. اما این چیزی از اخلاق، رفتار یا برخورد او یا حتی ایمان او را تغییر نداد! او تنها پذیرفته بود که فرایض را انجام داده و ذره ای بر آن نیفزاید. هر چیزی بیشتر از آن به نظر او افراط گرایی بود... برای همین از نظر او اشکالی نداشت که با کسانی بنشیند که شراب می نوشند و می رقصند و زنان و مردان با هم اختلاط می کنند و این را ناپسند نمی دانست.

او حتی باور داشت که اگر خداوند به ما بچه بدهد نباید آن ها را بر اساس اسلام بزرگ کنیم و باید اجازه بدهیم خودشان راه خود را انتخاب کنند!

در باور او نیازی به امر به معروف و نهی از منکر نبود و با موضوع دعوت مخالف بود! او با اقامت ما در بخش مسلمان نشین سوریه بعد از بازگشت به آن جا هم مشکل داشت!

این جا بود که بر دین خودم در ماندن کنار او احساس خطر کرده و از بروز فتنه بیم داشتم! من بر اخلاق و رفتار نادرست او و برخوردهایش صبر کرده بودم، تنها به خاطر آنکه مسلمان شده بود! اما بعد از دیدن این ضعف ایمان و سستی عقیده اش، محبت من نسبت به او از میان رفته و اعتمادم از وی سلب گردید و به طور کامل از چشمم افتاد! و همچنین از چشم خانواده ام نیز بعد از شناختن حقیقت او افتاد!

فکر کرده و استخاره نموده و سپس درخواست طلاق دادم. ابتدا مخالفت کرده و تلاش کرد که مصالحه کند، اما همه ی وعده هایش توخالی بودند! با دیگر درخواست طلاق کرده و بر آن پافشاری نمودم و در نهایت موافقت کرد.

از هم طلاق گرفته و بعد از چهار سال زندگی زناشویی و به لطف خدا نداشتن هیچ فرزندی از هم جدا شدیم. بعد از آن به اقامتگاه معلمان رفته و کسی جز خداوند متعال که بهترین دوست و یاریگر است برایم نمانده بود.

زندگی جدید و متفاوتی را آغاز کردم. درست است که در آن کشور تنها ماندم، اما این تنهایی موقعیت دنبال علم رفتن بودن آنکه کسی مانعم گردد را فراهم ساخت. با یک خواهر سوری که در اقامتگاه که به حفظ قرآن می پرداخت آشنا شدم.

نزد او رفته و از وی خواستم که تجوید قرآن را به من بیاموزد و او هم موافقت کرد. به این ترتیب به خوبی تجوید قرآن را فراگرفته و تحت نظر او شروع کردم به حفظ نمودن قرآن کریم. در همان حال، با مرکز دعوت و جناب شیخ تماس گرفته و ماجرا را تعریف نمودم. او هم شماره تلفن یکی از خواهران اماراتی شایسته را به من داد که مدرس و محقق اسلامی و داعی فعال و معتبری به شمار می آمد.

با وی تماس گرفته و همچون دوست و خواهر بامحبت و صادق من شد. او من را به حضور در کلاس های فقه عبادات یکی از شیوخ اماراتی دعوت نمود. من هم قبول کرده و شروع به یادگرفتن فقه با جزئیات کامل نمودم.

دوست و خواهر من که از آن یاد کردم، کتاب و نوارهایی را از طریق شیخی که در مرکز دعوت بود برایم ارسال می کرد و من را از وجود جلسات سخنرانی داعیان مطلع می ساخت.

به این نحو راه من به سوی کسب علم بر اصول و اساس درست خود قرار گرفت، در حالیکه پیشتر جسته و گریخته از این جا و آن جا آن را می جستم. اساتید و خواهر داعی مسئولیت آموزش و تربیت اسلامی بر منهج اهل سنت و جماعت را به عهده گرفتند.

پس از چند ماه که در اقامتگاه بودم، شوهر سابقم تماس گرفته و گفت که از کرده ی خود بسیار پشیمان است و توبه کرده و به شدت به وجود من در کنارش نیاز دارد. به ویژه از آن جا که آشنایی ما از ابتدا به خاطر اسلام بوده است. او از من خواست تا پیشش بازگردم!

به این موضوع فکر کردم و استخاره نمودم، اما قلبم آرام نگرفت و احساس نفرت و ناراحتی از او در خود یافتم. چون هر بار به من وعده هایی داده و خلاف آن را انجام داده بود، پیمان بسته و آن را شکسته بود و با من دشمنی و بی عدالتی پیشه نموده بود! حوادث پیشین را به او یادآوری کرده و گفتم: "انسان مؤمن دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود."

هرگز پیش او بازنخواهم گشت! مخالفت خود را به او اطلاع داده و شماره موبایلم را عوض کردم تا دوباره با من تماس نگیرد.

گذشته ها را به خاطر آوردم که به بارگاه خداوند دعا می کردم شوهری صالح که دستم را گرفته و به سوی راه راست رهنمونم نماید. با خود گفتم: "سبحان الله الرزاق الکریم الوهاب! دعای من اجابت گشت و خداوند شوهری نصیبم گردانید که من را به سوی راه راست برد! اما شوهر صالحی نبود! سبحان الله!"

سپس گفتم: "استغفرالله العظیم...، شاید که خداوند او را اصلاح گردانده و او را به سوی کمال رهنمون سازد، کسی چه می داند؟!"

روزها گذشت و از برخی از نزدیکان شنیدم که او بعد از جدایی از لحاظ درونی دچار بحران شده و رنج بسیار کشیده است. ظاهراً او به سوی دینداری پایبندی بازگشته و به سختی به دنبال همسری متدین می باشد.

یک سال و اندی بعد شنیدم که با دختری از فرقه ی سابق ازدواج کرده که خودش و خانواده اش همگی چند سال مسلمان شده اند. آن زمان بود که فهمیدم او انسان صالحی است اما صلاح او با زن دیگری ثابت شده و نه با من. سبحان الله اللطیف الخبیر!

من به مسیر خویش در کسب علم، عبادت و دعوت ادامه دادم. شروع کردم به دعا به بارگاه خداوند که علم صحیح را به من بنمایاند. همچنین به آموزش تجوید به تعدادی از دختران ساکن در اقامتگاه پرداختم.

خداوند متعال مقدر فرمود که با بانویی اردنی آشنا شوم که به مدت دو ماه با من هم اتاق بود و بعد از بازگشت شوهرش برای زندگی با او از آن جا رفت. این شخص به سبب صداقت، خوش قلبی و پایبندیش بی نظیر بود. من داستان خود را به او گفتم و او با هم مانند خواهر و دوست شدیم و چون روحی در دو بدن.

او با امام یک مسجد و شیخ داعی ازدواج کرده بود که از لحاظ اخلاق و دینداری از او کم نداشت. من در آن ها شدت عمل و شهامت مناسبی دیده و تا آخرین حد و مرزها کنار من ایستادند چنانکه در بین آنان احساس می کردم در بین خانواده ی خودم هستم. البته همکارانم در مدسه و اقامتگاه و استادان عزیزم نیز چنین بودند.

این ها همه ناشی از رحمت و لطف خداوند متعال بر من بوده (هرکس از چیزی به خاطر خداوند دست بکشد، خداوند با بهتر از آن جایگزین خواهد کرد.) به این ترتیب زندگی من در امارات با شغل تدریس و تعطیلاتم در سوریه می گذشت.

من سعی در به دست آوردن دل خانواده و نزدیکانم و دعوت آنان به دین اسلام داشتم. برای آن ها انواع کتاب و نوار می بردم و گفتگو و مجادلات زیادی با هم داشتیم. اما نتایج چندان رضایت بخش نبودند و بر آنان نگران بوده و دلم به حالشان می سوخت. قلبم به درد می امد که قبول دعوت نکرده و اسلام نمی آوردند.

مخصوصاً پدر بیمارم که به هر شیوه ای دست زدم اما او به شدت تحت تاثیر دین خود بود و بعد از مراحل زیادی از تلاش های من کم کم در عقاید او تغییراتی به سمت توحید و ایمان به پیامبران دیده شد.

تا آنکه یک روز شنیدم که می گوید: "أشهد ألا إله إلا الله و أشهد أن محمداً رسول الله". این دستاورد بسیار عالی و قدم بزرگی بود. بعد از آن به دبی بازگشتم و چند ماه نگذشت که پدرم از دنیا رفت! خداوند بیامرزدش!

پس از درگذشت پدرم، مادرم به من فهماند که باید امارات را ترک کرده و برای همیشه به سوریه برگردم. ولی من قبول نکردم چون از فتنه و آسیب دینم هراس داشتم! همچنین در میان آن ها احساس غربت کشنده ای داشتم!

سبحان الله! احساس می کردم که رابطه ی دینی بسیار نیرومندتر و مطمئن تر از رابطه ی خونی است. غربت، غربت روح است نه جسم. همچنین از این رو پیشنهاد مادرم را رد کردم که می خواستم مسیر کسب علم را ادامه دهم. چون درس های فقه هنوز پایان نیافته بود...

 

ادامه دارد...

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010