10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3327188
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2725 تعداد مشاهده : 697 تاریخ اضافه : 2012-09-16

 

دوست مسلمان خوب من

نام من پل است یکی ازبرادران اسلامی. پس لطفاً تا پایان خواندن داستان من چیزی راجع به آن در ذهن خود تصور نکنید. میل دارم درمورد یکی از دوستان مسلمانم که برای من حکم شخص برجسته ای را داشت صحبت کنم.(منظور مرا از این جمله خواهید فهمید البته در پایان داستان).

در مدرسه خیلی قلدر بودم. هنوز هم نمی دانم چرا اما من بدجوری دیگران را می ترساندم. از خودم بدم می آمد، گاهی آرزو می کردم که ای کاش از جلوی چشم همه دور می شدم. "مایک" (محمد) همکلاسی جدید ما بود، با رفتارهای شایسته و صحیح پیش بچه ها محبوبیت پیدا کرده بود. او از همه خوشش می آمد حتی با من هم ارتباط برقرار می کرد.

از اینکه مایک مسلمان بود هیچ فکر و خیالی در ذهنم نداشتم. درواقع او این موضوع را مخفی نگه داشته بود. او مانند تمام دوستانش رفتار می کرد. نمی دانستم چرا مایک مدرسه ی قبلیش را ترک کرده و به مدرسه ما آمده بود. یک بار به من گفت که بعضی از کارهایش را از والدینش پنهان می کند، همیشه می دانست که اگر آنها بفهمند دچار مشکل می شود اما در مدرسه مجبور بود رفتار مناسبی داشته باشد، و برای اینکه در خانه به وی گیر ندهند مجبور بود خیلی از چیزها را مخفی نگه دارد.

پس از مدتی مایک پیش من آمد و معذرت خواهی کرد و خواست تا دوباره از اول شروع کنیم. او گفت؛ این تصمیم ناشی از تأمل و اندیشه ی وی بوده و نمی توانست آن را به کس دیگری تحمیل نماید. می خواست تا دردو رنج هایی که به خاطر من داشته را جبران کند، ولی آن را از تمام دوستانش پنهان نگه داشت. در مدرسه تغییرات کمی به چشم می خورد، وقتی که کسی با من مشکل پیدا می کرد دیگر خودش را درگیر نمی کرد، ولی باز هم نمی خواست مرا در این وضعیت رها سازد.

طولی نکشید که در بیرون از مدرسه با هم دوستان خوبی شدیم. او اغلب اوقات به منزل ما می آمد اما من هیچ وقت خانواده ی او را ندیدم. تا اینکه یک روز از من خواست تا به دیدن خانواده اش بروم. از اینکه مایک نام محمد را داشته باشد برایم فرقی نمی کرد. نمی دانستم او مسلمان است و وقتی که فهمیدم کمی شوکه شدم. از اسلام چیزی سر در نمی آوردم ولی وقتی خانواده اش را دیدم فهمیدم که فرهنگ آنها خیلی متفاوت است.

از او پرسیدم که کیست و اهل کجاست، و اینچنین بود که همه چیز را برایم شرح داد. مایک پسر خوبی بود و با خیلی ها دوستانه برخورد می کرد و من هم به او اعتماد داشتم و می خواستم با دوستی با وی ادامه دهم.

تا اینکه همه چیز تغییر کرد، بعد از مدرسه با هم قرار می گذاشتیم و اکثریت وقتمان را باهم بودیم طوریکه ارتباط را با دیگر دوستانش را قطع کرد. مثل من دیگر پیش بچه ها محبوبیتی نداشت. به مهمانی ها دعوت نمی شد و اغلب با هم بودیم. در مدرسه هنوز هم به اسم "مایک" شناخته می شد و خیلی خجالتی بود. خودش را از حرام دور نگه می داشت و بدون اینکه روی کسی تأثیر داشته باشد، می گفت که چقدر برایش بهتر است که دوستانش را از دست داده با این کار به خدا نزدیک تر شده است.

از وی راجع به اسلام سؤال کردم و اینکه مسلمانان به چه چیزی معتقد هستند. او چند کتاب به من داد، با خواندن آنها سؤالات بیشتری برایم به وجود آمد. مدت زیادی طول کشید و من مرتب مطالعه می کردم و چیزهای تازه ای یاد گرفتم. یک روز با او به مسجد رفتم. او نماز خواند و من پشت سر او نشستم. با چند برادر صحبت نمودم و آنها هم سؤالاتی راجع به اطلاعات من راجع به اسلام پرسیدند و بیشتر به دین اسلام ایمان پیدا کردم.

اطلاعات کسب شده باعث شدند تا به راه راست هدایت شوم. احساس کردم قلبم زیرورو شده است، دوستم بعد از اتمام نماز به من رو کرد و من نیز در مقابل دیگر برادران در مسجد شهادتین را اعلام نمودم.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010