10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3327021
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2726 تعداد مشاهده : 604 تاریخ اضافه : 2012-09-16

 

داستان تازه مسلمانی به نام شانل آکا آمنه

سلام به خواهر و برادران مسلمانم، در اینجا می خواهم ماجرای اسلام آوردن خود را برای شما تعریف کنم. من همراه دو خواهر بزرگتر از خودم با مادرم زندگی می کردیم. مادرم زن خانه دار و بد اخلاقی بود. اما خدا را شکر از بدخلقی های او چیزی یادم نمی آید و برای ادامه زندگی همراه خواهرانم نزد مادربزرگم رفتیم. خانواده ی ما در شهر "استافورد" بسیار شناخته شده بود و مادرم زن اجتماعی بوده و دوستان زیادی داشت، شب ها بیرون می رفت و تا صبح به خانه بر نمی گشت اما هیچ وقت خمار و یا الکلی نبود. او همراه یکی از دوستانش برای مدیتیشن و بالا بردن سطح معنویات و از این جور مسائل بیرون می رفت.

این مرحله نیز سپری شد و مادرم شروع به فرستادن ما به کلاس های تعلیم روزهای یکشنبه کرد. یادم می آید وقتی که بچه بودم شب ها به مسیح و خدا شب بخیر می گفتم. کلیسایی که ما به آنجا رفت و آمد می کردیم مربوط به سیاه پوستان بود و چون ما رنگین پوست بودیم مادرم در آنجا احساس راحتی نمی کرد.

پس از آن مادرم به آیین بودا روی آورد ولی آن را هم رد کرد. مسائل معنوی به ما تحمیل می شد و همین امر باعث شد تا خواهرم "نادین" با مادربزرگم دچار مشکل شود و او ناچار به خانه خودمان برگرشت.

خواهرم پس از مدتی با دوست پسرش از خانه فرار کرد و مادرم فهمید که نامزدش یک بنگالی است. فکر می کردیم که آنها به آیین برهمایی روی آورده اند. سپس خواهرم چند بار به خانه آمد و با من صحبت کرد، آن موقع فهمیدم که او مسلمان شده است. هنوز هم به یاد دارم که وقتی کلمه ی اسلام را شنیدم پرسیدم، اسلام یعنی چه؟

از آن پس فکر و ذکر ما فقط اسلام شده بود، وقتی خواهرم به خانه ی ما می آمد به حیاط پشتی می رفتیم و در آنجا درمورد خدا و چیزهای حرام حرف می زدیم، یک روز شهادتین را با او تکرار کردیم و او گفت که حالا ما مسلمان هستیم. اوایل کمی می ترسیدم و گریه می کردم ولی کم کم با مسجد و بعضی از سوره های قرآن انس گرفته و از آن خوشم آمد. طولی نکشید که دوست مادرم نیز مسلمان شد. با اینکه هنوز سن کمی داشتم اما می دانستم که برای همیشه اسلام بخشی از زندگی من خواهد بود.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم   فرموده است: 
(علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدی):
«به سنت من و سنت خلفای راشدین پس از من، چنگ بزنید».
سنن ابی داود (4/201) ترمذی (5/44)؛ این حدیث، حسن و صحیح است

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010