10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326969
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2747 تعداد مشاهده : 604 تاریخ اضافه : 2012-10-09

 

ماجرای اسلام آوردن من

در یکی از ایالت های جنوبی آمریکا به نام آرکانساز از والدینی مسیحی به دنیا آمدم. تمام اهل فامیل و خانواده در اینجا زندگی می کنند، من نیز تمام عمرم را اینجا به عنوان یک کشاورز سپری کردم. جایی که وقتی از خواب بیدار می شوید شیر تازه گاو و مرغ و جوجه و غیره در اختیار دارید. پدرم کشیش غسل تعمید بود، بخشی از مسیحیت مانند کاتولیک و متودیست. همه جزو مسیحیت می باشند اما تعلیمات آنها با هم متفاوت می باشد.

می توانم خیلی خوب تمایز بین شیعه و سنی را توضیح دهم. به هر حال من یک مسلمان سنی هستم. شهری که در آن زندگی می کنم همگی سفید پوست و مسیحی می باشند. هیچ وقت راجع به فرهنگ و یا مذهب دیگری فکر نمی کردم. از کشیش ها آموخته بودم که انسان ها نزد پروردگار با هم برابر هستند، هیچ فرقی بین رنگ پوست، زبان، فرهنگ و طبقه ی اجتماعی وجود ندارد. بعد ها فهمیدم که موعظه و تعلیم دادن برای آنها خیلی راحت است از وقتی که همچنان افکارشان را بسته نگه داشته و مردم نمی توانند به دنیای تفکر و ذهن آنها تجاوز نمایند.

وقتی در دانشگاه آرکانساز بودم برای اولین بار با مسلمانی برخورد نمودم. پیش خودم زنان مسلمان را با لباسی متفاوت و مردان را درحالی که شالی دور سرشان پیچیده اند و لباس خواب بر تن دارند تصور می کردم. اما برای اولین بار این شانس را داشتم که با زن مسلمانی آشنا شده تا بتوانم سؤالاتی از او بپرسم، این پرسش و پاسخ با عطشی که در قلب و روح خودم که هیچ گاه فروکش نکرد آغاز شد.

هیچ وقت او را فراموش نمی کنم، اهل فلسطین بود و ساعت ها می نشستم و به داستان هایی که راجع به فرهنگ و کشورش تعریف می کرد گوش می دادم، اما چیزی که بیشتر مرا جذب نمود دین وی اسلام بود. او آرامش درونی خاصی داشته و تا به حال کسی مانند او را ندیده بودم. حرف های او درمورد حضرت محمد صلی الله علیه وسلم و خدا را خیلی خوب به یاد دارم. چنین چیزهایی را قبلاً از کسی نشنیده بودم. همیشه راجع به عقیده ی تثلیث سؤالاتی برایم پیش می آمد.

دوستم هر کاری از دستش بر می آمد کرد تا مرا متقاعد سازد که اسلام تنها دین در دنیا است که مرا به بهشت می برد که این از عهده ی ادیان دیگر بر نمی آید، اسلام مسیر زندگی است. دوستم پس شش ماه فارغ التحصیل شد و به فلسطین بازگشت، او دو روز بعد بیرون از منزلش کشته شد. از این موضوع خیلی ناراحت شدم، طوریکه احساس کردم نیمی از وجودم همراه او از دست رفته است. مهم ترین چیزی که به من وعده داد این بود که بعد از این دنیا مرا در بهشت خواهد دید.

از آن موقع به بعد با افراد زیادی که اهل خاورمیانه بودند دوست شدم. آنها کمک کردند تا با مرگ دوستم بهتر کنار بیایم، به خصوص وقتی که به زبان عربی علاقه پیدا کردم. ساعت ها به نوار قرآن کریم گوش می دادم، با وجود اینکه معنی آن را نمی فهمیدم اما خیلی زیبا بود. حتی امروزه هم گرچه معنی بعضی از آیات را نمی فهمم ولی از خواندن آن لذت می برم چرا که قلب و روحم را نوازش می کند.

تا وقتی که در دانشگاه بودم فرصتی برای یاد گرفتن زبان عربی نداشتم، ولی حالا دارم سعی می کنم تا خواندن و نوشتن آن را فرا بگیرم. بعد از اینکه دانشگاهم تمام شد و به شهرم برگشتم، دیگر نتوانستم با مسلمانان در ارتباط باشم. اما عشق و علاقه ای که به زبان عربی داشتم را از دست ندادم، طوریکه دوستان و والدینم را خشمگین کرده بودم.

 سپس در بهار سال 1995، خداوند کسی را سر راه من قرار داد. این فرد الگوی بسیار خوبی از یک مسلمان باید باشد و آنچه اسلام سفارش داده، بود. دوباره سؤالاتم شروع شد، حتی به مسجد رفتن نیز تمایل پیدا کردم. در طول هشت ماه تا جایی که برای وی امکان داشت کتاب و نوار تهیه می کرد تا آنها را بخوانم و یا گوش دهم. بنابراین در پانزدهم فبریه 1996، رسماً به دین اسلام مشرف شدم.

از آن روز به بعد در زندگیم با چیزهای جدیدی روبه رو شدم. وقتی تصمیم گرفتم با دختر عرب زبانی ازدواج نمایم خانواده ام شوکه شدند و به ندرت با من حرف می زدند. خیلی از دوستان آمریکاییم را از دست دادم. وقتی که مسلمان شدم خانواده ام سعی کردند مرا به بیمارستان روانی ببرند. هنگامی که دیدند کاری از دستشان بر نمی آید دیگر مرا از خود راندند. آنها خیلی اذیتم کردند اما با وجود این قلباً آنها را دوست داشتم.

یک روز که از سر کارم به خانه برگشتم، دیدم که از پنجره کاغذ مچاله شده ای که با اسپری نوشته شده بود "عاشق تروریست" به داخل اتاقم پرت کرده بودند، همچنین این عبارت را روی اتومبیلم نوشته بودند. پلیس کمک چندانی نکرد.

شهری که در آنجا زندگی می کردم خیلی کوچک بود و هیچ مسلمانی آنجا نبود می بایست مسیر صد و بیست کیلومتری برای رفتن به مسجد طی می کردم. اطلاعات اندکی که راجع به اسلام داشتم را از طریق خواندن کتاب ها و سایت های اینترنتی به دست آورده بودم. هیچ وقت تسلیم نشدم، از کسانی که ماجرای زندگیم را می خوانند طالب دعا هستم.

پایان

 

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

 

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

عمرو بن عاص رضی الله عنه  می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم  پرسیدم: چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ فرمود: «عایشه را». گفتم: از میان مردان، چه کسی را؟ فرمود: «پدر عائشه را». گفتم: سپس چه کسی را؟ فرمود: «عمربن خطاب را» و آن‌گاه مردان دیگری را نیز نام برد.
الاحسان فی صحیح ابن حبان (15/309)

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010