10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3326714
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2826 تعداد مشاهده : 627 تاریخ اضافه : 2012-11-20

 

از تاریکی به سوی نور – داستان اسلام آوردن یک کشیش مسیحی

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

ایفور ایویس، جوان کم سن وسال و پر از انرژی و فعال بود. او آموزش های دینی مسیحیت را زیر دست کشیش ها طی کرد. پدرش او را بر محبت و دوستی کلیسا و خدمت به آن تربیت داد. وقتی برای دانشگاه ثبت نام کرد همچنان اندیشه های مسیحیت در ذهنش موج می زد. در دانشگاه به آموختن تجارت و اقتصاد پرداخت.

در حالی که مدارج علمی را می گذراند، تنصیر و تبلیغ مسیحیت را به دوش گرفته و در کشاندن مسلمانان و بیرون آوردن آن ها از دین خود به سوی خلاء معنوی تخصص یافت.

ولی با وجود شادابی و فعالیتی که در کار مسیحی کردن مردم داشت، هرگز احساس آرامش درونی در خود حس نمی کرد. با آنکه به پست بالایی رسیده و به ریاست اسقف های کلیسایی که در آن خدمت می کرد رسیده بود، با این وجود این دین او را راضی نمی کرد و احساس می کرد که روحش با مسیحیت اشباع نمی شود.

به همین دلیل به آزمایش آئین هندو پرداخت جز انزجار به نتیجه ای نرسید. اسرار و آئین های بی روح هندوها با صفای باطن وارتباط آن با خداوند متعال سازگاری ندارد. حتی در کل حالت و وضعیت کسانی که معبودهای دیگری را شریک خداوند قرار می دهند، درست و مناسب نبوده و شرک هر چه بیش تر بر سرگردانی و گمگشتگی انسان می افزاید و قلبش را پر از سردرگمی و ترس می کند.

بنابراین ایفور مطمئن گردید که هندویسم به عنوان یک ایدئولوژی معنوی مناسب نیست و با مصالح انسان و نیازهای او همخوانی ندارد. چرا که انسان را پرستش کرده و از او معبود می تراشد.

چنین بود که به تجربه ی کمونیسم روی برد و کتاب ها و مقدمات آن را مطالعه کرد. اما این اصول و تعالیم نیاز روحی او را رفع ننمود و بلکه با آن در قلبش درد و ناراحتی را احساس کرد.

ایفور بیان می کند:

"عقیده ی مسیحیت قابلیت آن را ندارد که یک دین جهانی باشد؛ این دین نیاز درونی را برآورده نساخته و تعادلی در روابط فرد و جامعه یا دنیا و آخرت پدید نمی آورد. چنانچه بیشتر مسیحیان در جهان احساس خلاء روحی و کمبود در جنبه ی عبادات می کنند، که دلیلی ندارد جز آنکه آنان در عبادت خود توحید و یگانگی خداوند را به جای نمی آورند.

در دین مسیحیت اسراری است که یک فرد عادی نباید از آن ها اطلاع داشته باشد. در مسیحیت طبقه بندی وجود داشته و اسقف ها از کشیش ها جدا و کشیشان از مردم عادی متمایز هستند. انسان در لابه لای این سلسله مراتب و طبقات خداوند را فراموش کرده و به کشیش وابسته می شود. چرا که اوست که می بخشد و از گناهان می گذرد و اوست که سرنوشت و آینده ی تو را، به جز خداوند، در دست دارد.

شخص آگاه و منصف با خواندن این تناقضات در نسخه های مختلف انجیل نومید شده و حالش به هم می خورد زمانی که داستان هایی را می خواند که برای افراد عادی هم نازیبا هستند، چه برسد به بهترین آنان: "پیامبران، پسران و دختران و همسرانشان."

چیزی که بیش از همه توجه او را جلب کرد این بود که مسلمانان سریلانکا، زادگاه او، با مسلمانان بلاد حرمین در عمل به احکام اسلام و اجرای آن ها فرق دارند اما با این حال باعث ترس و واهمه ی بزرگان کلیسا شده بودند.

ایفور در ادامه می گوید: "یکی از مسائلی که سردرگمی و عدم فهم اسلام درمن را تشدید می نمود نقش هلال ماه در زندگی مسلمانان بود. به طوری که می شنیدم هلال سمبل مسلمانان به شمار می رود و در زندگی آن ها اهمیت به سزائی دارد.

خیلی ها نقش هلال را به نقش صلیب در مسحیت تشبیه می کردند. چرا که یک مسلمان با رؤیت هلال روزه می گیرد و با دیدن آن افطار می کند. اوقات حج را بر اساس هلال تعیین می کند و این نشان را بر بالای منابر در مساجد قرار می دهند. این باعث شده بود از روی نادانی فکر کنم هلال معبود آن هاست و نه خدای متعال."!

در کلیسا موضوعی را درمیان نهادم که باعث بحث و جدل زیادی شد. من تصمیم گرفته بودم این مأموریت بزرگ را به انجام برسانم، حال عواقب آن هرچه می خواهد باشد و هر هزینه ای هم بخواهد حاضر بودم بپذیرم.

من ایده ی تبلیغ مسیحیت در سرزمین مسلمانان و به خصوص در بلاد حرمین را مطرح کردم و همه ی کشیش ها و اطرافیانم به شدت با من به مخالفت برخاستند. آن ها سعی داشتند من را بترسانند؛ که مجازات این کار مرگ است؛ آن هم به طوری که سرت را در ملاء عام از تنت جدا می کنند.

من می خواستم این جهان مخفی را کشف کنم و ببینم هلال ماه چه معنایی برای مسلمانان دارد و ببینم چقدر آماده ی پذیرش عقیده ی تثلیث می باشند. در این مورد بسیار فکر کرده و دیدم که چاره ای جز انجام این تجربه را ندارم.

به دفاتر استخدام رفته و شغل مأمور انبارداری در یک شرکت عربی در عربستان را پیدا کرده و بی درنگ پذیرفتم. در مدت کمی مدارک سفر را آماده کرده و در اوایل سال 1983 سوار هواپیما شدم.

تمام امید و آرزویم این بود که فعالیت تنصیر و مسیحی کردن مسلمانان را به درستی انجام داده و کلیسا را راضی نموده و به درستی فرضیه ی خود را به آنان ثابت کنم و احساس رضایت خاطر و غرور و افتخار به توانایی های خود برای قانع ساختن دیگران نمایم. فکر می کردم مسلمانان این کشور هم مانند مسلمانان کشور من هستند. اما تفاوت بسیار چشمگیر بود و مأموریت چندان هم ساده به نظر نمی رسید.

دیدگاهم نسبت به دین خویش و دین کشورم با دیدن جلوه های پایبندی به این دین متحول شد. دیگر آن شور و اشتیاق بی امان برای تبلیغ مسیحیت را نداشتم. دیگر حتی با دید تحسین و ستایش که در آن رگه هایی از خود و باور کم بینی موج می زد به آنان می نگریستم. در درونم موجی از تنفر از دین خود برانگیخته شده و بار دیگر شک و تردید به جانم افتاد و احساس می کردم بر راه راست و درست نیستم.

احترام و ارج نهادن مسلمانان به قرآن کریم برای من جالب توجه بود؛ آن ها آن را جز در حالتی که پاک باشند دست نمی زنند و به غیرمسلمانان اجازه نمی دهند به آن دست بزند، چه برسد به آنکه آن را بخواند.

آن ها موقع تلاوت آن برخی احکام را رعایت نموده لحن و صدای خود را هنگام ترتیل آن تغییر می دهند و احساس می کنند با تلاوت آن دارند خداوند را ارج و احترام می گذارند و با تلاوت قرآن کریم خداوند را عبادت می نمایند.

حال آنکه ما در برخورد با انجیل ارزشی برای آن قائل نبوده و احکامی نداریم. اصلاً آنکه انجیل می خواند برای ما اهمیتی نداشته و در حالتی آن را می خوانند و قداست و ارجی برای آن قائل نیستیم. آن را به دستشویی هم برده و کنار می اندازیم و به خیلی از مطالب داخل آن باور نداریم.

این مسأله در من حالتی را پدید آورد و تکریم قرآن کریم من را متاثر ساخت و در خود اشتیاق شدیدی به خواندن و بررسی آن یافتم تا شاید در آن برخی تناقضات و اختلافات را بیابم، همانطور که در کتاب مقدس ما هم از آن ها زیاد هست.

اما نتوانستم یک جلد قرآن ترجمه شده پیدا کنم، و حتی کسی نبود که یک جلد قرآن از او به امانت بگیرم چون من به نظر آن ها کافر بوده و حق لمس کردن قرآن را نداشتم. چندین روز گذشت و این شور و اشتیاق همچنان با من بود و کنجکاوی من را برمی انگیخت که به جستجوی یک جلد قرآن ترجمه شده بپردازم و سعی نی کردم هر طور شده آن را به دست آورم. اما تلاش هایم بیهوده بود و نتوانتسم آن را به این آسانی به دست بیاورم.

یک شب مهندس پاکستانی من را به منزلش دعوت کرد تا شام را آن جا صرف کنم. این آخرین شب با هم بودن ما در شهرکی که آن جا کار می کردیم  بود. او قرار بود فردای آن روز قرار بود برای همیشه نزد خانواده اش بازگردد.

آن شب چشمم به یک جلد قرآن کریم افتاد که به انگلیسی ترجمه شده بود. از مهندس خواستم آن را به من امانت دهد. او قبول کرد. از شادی در پوستم نمی گنجیدم و بسیار خوشحال شدم. تا جاییکه دیگر اشتهایی به خوردن و آشامیدن نداشتم. فقط می خواستم قرآن را ورق بزنم و ببینم در آن چه هست.

فکر گشتن به دنبال تناقضات در قرآن بار دیگر در سرم می چرخید و شیطان آن را برایم می آراست و وعده و وعیدم می داد.

از منزل مهندس بیرون آمده و به خانه برگشتم. شروع به خواندن نسخه ی ترجمه شده ی قرآن نموده و اولین چیزی که خواندم این بود: {بسم الله الرحمن الرحیم} در بدنم لرزش و تحولی را احساس کردم. من همه ی کتاب های مقدس از انجیل و تورات گرفته تا دیگر کتاب مقدس دیگر ادیان را خوانده و نه آن ها و نه هیچ کتابی با نام خدا آغاز نمی شدند. بسم الله معنایی دربر داشت که در قلبم جای گرفت. اولین بار در عمرم بسم الله را می خواندم. نام خدای متعال! بعد از آن صفتی که بسیاری از آن غافلند (الرحمن). این جمله تاصیر عجیبی درمن به جای گذاشت و باعث شد بقیه را با تأمل و با قلبی گشاده بخوانم.

سپس به سوره ی فاتحه رسیدم. این سوره چیزی را که عیسی علیه السلام زمانی که می خواستند بدانند خداوند چگونه مرده را زنده می گرداند به حواریونش گفت. او گفت که او را سپاس گفته و ستایش نمایند و دعا به بارگاه او نمایند. این چیزی که در سوره ی فاتحه دیدم قلبم را کاملاً گشود و پرتوهای نور به قلبم راه یافتند و تمام درونم و وجودم با آن نورانی گردید... چه نیکو احساس سعادت کرده و طعم خوشبختی را می چشیدم، ایمان قلبم را چر کرده و داشتم کلام خداوند را می خواندم.

آنگاه به سوره ی بقره رسیدم. این سوره و کل قرآن کریم بسیار عظمیم است: {الم * ذَلِكَ الكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ}(بقره:1-2) عجیب است، این آیه، یا معنی آن، را در کتاب های مقدسی که می خوانم دیده ام، با این تفاوت که ما آن را در پایان همه ی کارها و ختم مراسم و اعمال دینی و موعظه ها و داستان ها می خوانیم ولی این آیه یا معنای آن در این کتاب در این آیه در ابتدا و شروع کار آمده و اعلام می کند که این کتاب کامل و شامل است و هیچ کم و کسری ندارد. شگفتا!

چه کسی چنین قدرتی دارد؟ او جز خداوند یگانه و یکتا نیست. قرائت خود را ادامه داده و به آیه ی چهارم رسیدم: {وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ} (بقره:4) یعنی: (و آنان که ایمان می آورند به آنچه فرو آورده شده به سوی تو و آنچه فروآورده شده پیش از تو، و به آخرت ایشان یقین دارند.)

این آیه هرچه شک و تردید در قلبم وجود داشت را از میان برد و پرسش های بی پاسخ موجود در ذهنم را کنار زد. کاری کرد که دروازه های قلبم کاملاً گشوده شوند. با خود می اندیشیدم که این دین برحق است و کسی که قرآن را نازل کرده به تنهایی معبود لایق پرستش است...

دیگر تاب و تحمل نداشتم؛ می خواستم به راه درست عبادت پای نهم... گفته ی حضرت مسیح علیه السلام یادم آمد که: بعد از من کسی خواهد آمد که شما را به سوی حقیقت و هدایت رهنمون سازد. این همان حقیقت و هدایتی است که عیسی علیه السلام بدان مژده داده بود. من اکنون مسلمان هستم، اما کسی نمی داند که اسلام آورده ام. اکنون باید نماز خوانده و اسلام را در زندگی خود جاری سازم، قبل از نماز باید پاکیزه گردم، اما مسلمانان چگونه پاکیزه می کنند خود را؟ نمی دانم.

وقت نماز فرارسید و صدایی بانگ اذان را شنیدم. برخاسته و لباس هایم را بیرون آورده و غسل گرفتم. سپس برای اولین بار به سوی مسجد به راه افتاده و در صف ایستاده و به تقلید از آن هایی که سمت راست و چپم ایستاده بودند عمل کردم. بعد از اتمام نماز به سمت خانه به راه افتادم، در حالیکه در قلبم نور را حس می کردم. اولین بار احساس آرامش نموده و برای اولین بار ارزش عبادت را دریافتم، اولین بار بود که طعم ایمان را می چشیدم.

هر چه امام می گفت را می نوشتم و سعی می کردم آنچه او می گوید بگویم. به مدت دو روز بر همین حالت گذشت و پنج بار در روز غسل کامل می گرفتم. روز سوم امام مسجد دستم را گرفت و با صدای بلند بر من تاخت. فهمیدم که او دست من عصبانی است چون در مسجد نماز نمی خوانم، در حالیکه همسایه ی مسجد هستم. قیافه و ظاهر ریش دار من می نمایاند که مسلمان هستم. به او خبر دادم که من تازه مسلمان شده ام و او و سایرین بسیار خوشحال شدند.

چند روز بر این وضع پیش رفتم و قبل از هر نماز غسل می گرفتم. تا آنکه دو نفر از شهر دیگری به محل کار من آمده و وقت نماز از من خواستند به آن ها اجازه دهم برای گرفتن وضو از حمام من استفاده کنند و من پاسخ رد داده و یک مکان عمومی و رو باز را به آن ها نشان دادم تا آن جا وضو گرفته و من بتوانم آن ها را نگاه کرده و وضو گرفتن را یاد بگیرم. آن ها از دست من به شدت عصبانی شدند.

بعد از اتمام وضوء آن دو، برخاسته و مانند آن ها وضو گرفتم. آن ها شگفت زده بودند که این شخص مسیحی چرا درست مانند آنان وضو می گیرد! شروع به آموختن واجبات و ارکان دین و عبادات پرداخته و هر چه بیشتر محبت و علاقه ام به این دین بیشتر و بیشتر می گردید.

مطالب زیادی آموختم. اما شاید مهم ترین چیزی که توجهم را به طرف خود کشیده و من را به سمت این دین جذب نمود این بود که دینی کامل، فراگیر و جهان شمول است که همه ی جنبه های زندگانی فردی و اجتماعی انسان را دربرمی گیرد و بین دنیا و آخرت تعادل برقرار می سازد و برنامه هایی برای اصلاح مسائل اقتصادی، اجتماعی و روانی بشریت ارائه می دهد.

یک روز امام مسجد من را پیش مدیر موسسه ی علمی در شهرک صنعتی برد و او تعداد زیادی کتاب ترجمه ی انگلیسی به من داد و به من گفت انباری از کتاب هایی به زبان های خارجی مثل آلمانی، فرانسوی و غیره دارد. کتاب ها را از او گرفته و برنامه ی دعوت به اسلام را از طریق آن ها شروع نمودم.

در نتیجه ی آن یک گروه کاری برای دعوت الی الله را تشکیل داده و به لطف و منت خداوند متعال موفق به هدایت دادن تعداد زیادی از مردمان منطقه ی خود و دیگر مناطق مجاور شدیم. کار اصلی ما به دعوت الی الله در میان غیرمسلمانان شد.

بواسطه ی تجربه ی تبلیغ مسیحیت دریافته بودم که مسلمانی که به عقیده اش آگاه بوده و واجبات را بداند اقناع کردن یا رخنه نمودن در عقاید او دشوار است. چونه دلایلی که ما برای او می آوردیم برای او جزو بدیهی ترین موضوعات بودند و حتی گاه با دست گذاشتن روی مسائلی مانند تثلیث و الوهیت عیسی مسیح، موضوع آمرزش توسط غیر خدا، اصل گناه نخستین و بسیاری موارد دیگر ما را در تنگنا نیز قرار می دهد و جز عده ای بسیار اندکی به دی مسیحیت روی نمی آورد و آن ها از کسانی هستند که دانش دینی مناسبی ندارند.

دعوتگران مسیحی در دوره ی اخیر شیوه ی بسیار خطرناکی با پذیرفتن زندگی مسلمانان در میان خود پیش گرفته اند. آن ها حتی به آن ها انواع تشویقاتی مانند پست بالا و مسکن مبلمان می دهند و حتی به مسلمانان اجازه می دهند مسجد تاسیس کرده و اعمال دینی خود را انجام دهند و آن ها را عمل به دین شان تحت شعار آزادی دینی منع نمی کنند. اما در حقیقت نقشه ی آن ها مسیحی کردن نسل بعدی آنان است.

زمانی که یک مسلمان پایبند به دین و حریص بر ادای آنچه خداوند بر او فرش کرده وارد دنیای آنان می شود، او را با تعلیم و آموزش پسران و دخترانش با فرهنگ غربی یاری می رسانند که خالی از برخی باورهای مسیحی نیست. به این ترتیب کودک او در آغوش آنان و با مشاهده ی رفتار آن ها در طول روز و شب بزرگ می شود و آنچه می گویند می شنود و زمانی که به سن تمییز و رشد رسید از آنان تقلید می کند. این همان چیزی است که نظام جدید غربی بر آن استوار می باشد.

پس آیا تلاشی برای خنثی کردن برنامه های آنان برای نابودی اسلام انجام می دهیم؟

از خداوند متعال می خواهم ما را به قول ثابت و استوار در دنیا و آخرت استوار گرداند.

 

منبع: مجله ی "البيان"

 

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم   فرموده است: 
(علیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیین من بعدی):
«به سنت من و سنت خلفای راشدین پس از من، چنگ بزنید».
سنن ابی داود (4/201) ترمذی (5/44)؛ این حدیث، حسن و صحیح است

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010