داستان زیبا و تأثیر گذاری که می خوانید راجع به فردی تازه مسلمان و مادرش می باشد. قبل از اینکه او مسلمان شود تا سن هجده سالگی با مادرش زندگی می کرد. سپس خانه را ترک نمود و در جای دیگری برای خود زندگی جدیدی را آغاز کرد. طولی نکشید که با چند مسلمان آشنا شد و با هم دوستان نزدیکی شدند. سرانجام پس از فراگیری دین زیبای اسلام از آنها، مسلمان گشت.
وی هر روز تلاش می کرد تا بیشتر و بیشتر درمورد اسلام بیاموزد. یک روز راجع به رفتار خوب با والدین مطالبی خواند. او آموخت که باید از والدین مانند چشم مواظبت نمود و پاداش آن به اندازه ی حج صواب دارد (در حدیث صحیح مسلم ذکر شده است). بعد از اینکه از این موضوع مطلع شد، تصمیم گرفت به دیدن مادرش که چند سال او را ندیده بود برود. او سر راه گل و مقداری میوه خرید، مادرش پس از چند سال از دیدن وی بسیار خوشحال شد.
از آن به بعد مرتب به دیدن مادرش می رفت، وقتی او را می دید اشک از چشمانش سرازیر می شد. مادرش متوجه شد که در این مدت اتفاقی افتاده است و یک روز از او دلیل اینکه به طور مرتب به دیدن وی می آید را پرسید. او ماجرای مسلمان شدنش را برای مادرش تعریف کرد و اینکه در اسلام جایگاه مادر دارای ارزش بسیاری است. همچنین مراقبت از والدین اجر و پاداش زیادی دارد.
ولی وقتی به او نگاه می کرد گریه اش می گرفت زیرا هنوز مادرش مسلمان نشده بود و اگر چنانچه در این حالت می مرد نمی توانست زندگیش را نجات دهد. مادر بالافاصله زیبایی و عظمت اسلام را درک کرده و به دین اسلام مشرف می شود.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com |