من یک مسیحی پروتستان و به شدت ضد اسلام و مسلمانان بودم. از والدینی دانمارکی به دنیا آمده و در کلیسای لوتران غسل تعمید داده شدم. خانواده ام به ونکوور، کانادا و وقتی من جوان بودم به نیویورک نقل مکان کردند. پس از پایان دبیرستان، دوران دانشگاه را در مونترال کانادا گذراندم.
از آن موقع سفرهایی به منظور مطالعه و کار به دور دنیا داشتم. مدتی در قاهره به یادگیری زبان عربی پرداختم، آنجا بود که یکی از دوستانم کتاب انجیل عهد قدیم و جدید را برایم آورد. از کار وی خیلی خوشحال شدم زیرا ضروری بود تا بدانم انجیل چگونه کتابی است. پس از آن احساس می کردم که بدون خواندن کتاب مقدس به سختی می توانم خودم را یک مسیحی بنامم.
در سال 1998، هنگامی که داشتم در دانشگاه درس می خواندم، انجیل را به طور کامل بخش به بخش مطالعه کردم. همان موقع متوجه شدم که تناقضات بسیاری در آن وجود دارد، چیزهای زیادی که با آن موافق نبودم، مانند موضوع تثلیث و زنان. حتی قبلاً یک بار تورات را خوانده بودم و می خواستم یهودی شوم، ولی به درد نخورد. همیشه شنیده بودم که یهودیان کسانی که به دین آنها وارد می شوند را یهودی به حساب نمی آوردند. البته همه نه ولی تا حدودی یهودیان صهیونیست (کسانی که از اسرائیل حمایت می کنند) هستند.
به دلیل قصور در حقوق فلسطینی ها، ضد صهیونیست بودم. دینی را می خواستم که پذیرای تازه واردان خود باشد. همچنین مدتی بودیسم را امتحان کردم ولی به این نتیجه رسیدم که مناسب من نیست، چرا که آنها به خدا اعتقاد نداشتند. من به وجود خدا ایمان داشتم، گاهی با مادر درمورد آیین هندو بحث و گفتگو می کردیم. بنابراین به آن علاقه پیدا کرده بودم، اما خدایان هندو خیلی زیاد بودند. به همین دلیل آن را از ذهن خود به در برده و به این حقیقت رسیدم که نمی توانم به عنوان دین قبول کنم.
وقتی پسرم در ماه اکتبر 2001، به دنیا آمد، از خودم پرسیدم که آیا او را غسل تعمید دهم یا نه؟ و از این کار خودداری نمودم. احساس می کردم که بچه ی پاک و معصوم به بهشت می رود چه غسل تعمید داده شود یا نه. همچنین چگونه او را دعوت به مسیحیت کنم در حالیکه خودم آن را قبول ندارم. با اینکه طبق آیین پروتستان بزرگ شدم ولی به تثلیث اعتقاد نداشتم، مریم را به عنوان مادر خدا و مسیح پسر خدا نپذیرفتم.
به عنوان یکی از سرسخت ترین مخالفان اسلام و مسلمانان که تا به حال دیده بودید بار آمده بودم، این حقیقت دارد من اینگونه بودم. حتی تا قبل از اینکه به مصر بروم و زبان عربی یاد بگیرم، ضد عرب ها بودم. در محیطی که افکار آمریکاییان سر سخت در آن رایج بود بزرگ شده بودم که همیشه به عرب ها به چشم کسانی که زنان را تحت فشار قرار می دهند و اصول و قوانین مسیحیان را قبول ندارند و تروریست و غیره نگاه می کردند.
سال 1999، برای کار به دمش رفتم. در آنجا با مهندسی به نام محمد آشنا شدم. بعد از آشنایی با هم خیلی زود قرار ازدواج را با هم گذاشتیم. با او ازدواج کردم چون از او هر چند که مسلمان بود خوشم می آمد. پس از مدتی فهمیدم که چون مسلمان است او را دوست دارم. در دمشق با مسلمانان زیادی آشنا شدم. هر وقت از مسلمانان سؤالی راجع به اسلام می پرسیدم؛ چیزی که تعجب مرا بر می انگیخت این بود که همه قریباً نسبت به مسائل اسلام ادعای کارشناسی و خبره بودن می کردند، حتی آنهایی که اطلاعات غلطی به من داده بودند.
هنوز در مسیحیت ندیده ام که پیروانش در مورد آن قضاوت کنند. با هر عربی که برخورد می کردم درباره ی اسلام جر و بحث می نمودم. البته همه ی مسلمانان عرب نیستند؛ اندونزی، مالایی، روسی، آفریقایی و در سراسر دنیا مسلمان وجود دارد. در ماه رمضان سال 2002، از همسرم خواستم تا در خواندن قرآن به زبان عربی کمکم نماید. هنگامی که قرآن، کتاب آسمانی مسلمانان را خواندم، دیدم که خیلی زیبا، دارای محتوای علمی، با عظمت و طرفدار حقوق زنان است.
کتاب هایی که درمورد اسلام خوانده بودم همه به دست غیر مسلمانان نوشته شده بود و از اسلام تصویر درستی ارائه نداده بودند. آنها بر ضد اسلام چیزهایی نوشته و آیاتی را از قرآن به گونه ای دیگر تعبیر کرده بودند. من به قدر کافی عربی می دانستم که بدانم چیزی که دارم می خوانم آیا شبیه همان مطالب قبلی است. اخیراً علم و آگاهی های زیادی به دست آوردم.
از سال 2003، در اینترنت شرع به جستجو درباره ی اسلام، مسلمانان و قرآن نمودم. توسط یکی از دوستان ترجمه ی معتبری از قرآن به دستم رسید و شروع به خواندن کردم. سپس خودم را مسلمان می دیدم. درمورد تغییر دین با همسرم صحبت کردم، او فرصت بیشتری به من داد و از من خواست که عجله نکنم.
وی به من گفت که مسلمان شدن زندگیم را سخت تر می کند، مردمی که با اسلام آشنایی کافی ندارند رفتار متفاوتی با من خواهند داشت. حتی رابطه ام با خانواده و دوستان به تیرگی خواهد کشید. آنها فکر می کنند من به زور تو را وادار به مسلمان شدن کرده ام.
تصمیم گرفتم که اگر چنانچه دوستان و خانواده به خاطر مسلمان شدنم با من قطع رابطه می کنند، هیچ مشکلی نیست. دین من مال من است و افتخار می کنم که راجع به تمام ادیان از جمله، مسیحیت، بودیسم، هندوئیسم و اسلام تحقیق کرده ام. سال ها وقت خودم را صرف مطالعه کرده تا به این نکته ی مهم در زندگیم رسیده ام. ایمان به خدا برای من همیشه جدی ترین موضوع بود و هیچ وقت از اظهار عقیده ام احساس شرمندگی نمی کنم.
هر گاه دیگران به خاطر عقیده داشتن به چیزی که دیده نمی شود مرا مسخره می کنند، به آنها می گویم به دوروبرتان نگاه کنید چگونه به قدرت برتری که همه چیز اطرافتان را آفریده است ایمان ندارید.
سرانجام در ماه ژوئن 2003، تصمیم گرفتم به طور رسمی مسلمان شوم، بنابراین توانستم به حج بروم. همیشه سعی می کردم فرد مثبتی باشم، بنابراین فکر می کنم که در این عصر جای تعجب است که فردی مانند من بخواهد مسلمان شود.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|