بسم الله الرحمن الرحيم
تولای جکچیمان – خبرگزاری دنیا بولتانی، ترکیه
تولای جوکچیمان مصاحبه ای را با دکتر یحیی خوان سوکیلی، رئیس مرکز اسلامی اکوادور، واقع در آمریکای لاتین، انجام داد. دکتر یحیی یکی از فرماندهان جنگ میان اکوادور و پرو، بود درحالیکه 21 سال سن داشت. او درباره ی حرکت خویش در مسیر دین اسلام و تلاش هایش در زمینه ی دعوت سخن گفت.
جوکچیمان: با دکتر یحیی خوان سوکیلی، رئیس مرکز اسلامی واقع در اکوادور مصاحبه ای در زمان حضور وی در ترکیه به عنوان مهمان جمعیت بشردوستان ترکیه (IHH) و جمعیت دولتی (جهانگردی) دانشجویان صورت دادم.
دکتر سوکیلی زمانی که در شرف مرگ بوده و بر مذهب مسیحی کاتولیک بود و در بیست و یک سالگی فرماندهی یک لشگر را در جنگ بین اکوادور و پرو به عهده داشت، با اسلام آشنا شد.
وی جزو یکی از 500 نفر از مؤثرترین مسلمانان جهان شناخته می شود. او در مورد چگونگی آشنایی خود با دین اسلام و تلاش های خود در کار دعوت در آمریکای جنوبی با ما حرف زد.
جوکیچمان: استاد یحیی، لطف می کنید خودتان را برای ما معرفی فرمایید؟
دکتر یحیی خوان سوکیلی: من در کیتو، پایتخت اکوادور، به دنیا آمده و پدر پنج پسر می باشم. اکنون ریاست مرکز اسلامی اکوادور را به عهده دارم. من پنج برادر دارم و همگی در یک خانواده ی کاتولیک معمولی بزرگ شدیم.
خانواده ی من قوانین و مقررات سخت و سفتی نداشتند و در واقع خانواده ی به معنای واقعی متدینی نبودیم. در بین خوویشاوندانم، یک عموی کشیش و یک خاله ی راهبه داشتم. من در یک دانشکده ی نظامی تحصیل نمودم.
جوکچمان: آیا در خانواده ی شما کسی مسلمان هست؟
دکتر یحیی خوان سوکیلی: پدر و مادرم بعد از آنکه برای آنان در مورد اسلام توضیح دادم اسلام آوردند. اما برادرانم با وجود آنکه با دین اسلام آشنا شده و آن را بی نهایت منطقی یافته اند هنوز مسلمان نشده اند. این موضوع به خاطر فشارهای اجتماعی محیط می باشد و عدم اعلام مسلما شدن توسط آن ها بیانگر نبود تمایل آنان به دین اسلام نمی باشد. تنها نشانگر وجود فشارهای اجتماعی است و این فشارها در حد وسیعی نیستند، نها از جانب آشنایان آنان می باشد. مانند: مشکلاتی که از طرف خانواده ها و همسرانشان به آنان وارد می شود.
جوکچیمان: زندگی شما قبل از پذیرش اسلام چگونه بود؟
دکتر یحیی خوان سوکیلی: از همان کودکی با مفهوم خدا مشکل داشتم. به هیچ وجه نمی توانستم عقیده ی تثلیث را بفهمم و آن را به عنوان یک باور در درونم بپذیرم. مشکلات زیادی در این زمینه داشتم.
از آن جا که عمو و خاله ام روحانی بودند از این رو همیشه از آن ها سؤال می کردم. اما هرگز به پاسخ قانع کننده ای دست نمی یافتم. آن ها همیشه برای من مثال می آوردند. مانند: در دست تو پنج انگشت هست که همه با هم فرق دارند. اما آن ها همگی در عین حال به یک دست تعلق دارند، یا آنکه رودخانه ای هست که شاخه های زیادی دارد، اما همه ی آن ها به یک دریا می ریزند. اما این نوع توضیحات و مثال ها من را قانع نمی کرد و راضی نمی شدم.
ژنرال بیست و یک ساله:
دکتر یحیی خوان سوکیلی: در سال 1981 جنگ بین پرو و اکوادر بر سر منطقه ای نفت خیز درگرفت. من دومین فرد در لشگر شرکت کننده در جنگ بودم. دلیل آن که در این سن کم فرماندهی را در دست داشتم فارغ التحصیل شدن من از رشته ی مهندسی جنگی بود.
به طوریکه بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشکده ی افسری به عنوان فرمانده ی هنگ انتخاب شدم.
مأموریت من پشتیبانی از میدان مین بود. ما در بخشی از زمین ها مین گزاری می کردیم تا از ورود تانک های لشگر پرو به خاک اکوادور جلوگیری شود. با شروع جنگ انفجارها شروع شد و شمار زیادی از سربازهای من در این انفجارها کشته شدند.
در جریان یکی از انفجارهای بسیار شدید به شدت زخمی شدم. وقتی چشمانم را گشودم دیدم که دستم آرنج قطع شده بود. در آن لحظه فهمیدم که دیگر زندگی من به پایان رسیده و مرگ نزدیک است. این اولین دقایق را هرگز از یاد نمی برم. این لحظات مسیر زندگی من را به کلی دگرگون نمود.
پایان