10 تير 1404 05/01/1447 2025 Jul 01

 
  صفحه اصلی
  كليپهاي صوتي
  کليپهاي تصويري
  کـتـابـخـانـه
  ارسـال زندگینامه
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  تماس با ما
  ارتبـاط با ما
 
تعداد کليپهاى صوتى: 377

تعداد كليپهاى تصويرى: 9

تعداد کل مقالات: 2148
تـعداد اعضاء سایت : 607
بازدید کـل سایت : 3327088
 

سایت نوار اسلام

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

 

مشاهده مقاله   
 

شماره مقاله :

2874 تعداد مشاهده : 611 تاریخ اضافه : 2012-12-29

 

ماجرای اسلام آوردن نیکول کویین از آمریکا

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نیکول کویین متولد هوستون، تگزاز، بعد از اینکه توسط مادربزرگ بسیار متعصب و مذهبی خود غسل تعمید داده شد این اسم را بر او نهادند. نیکول می گوید: "مادربزرگم مسیحی خیلی مذهبی بود که تا به حال دیده بودم، ارتباط وی با خدا کاملاً محسود بود، از وی سپاسگذارم به خاطر عقیده ای که در قلب من پایه ریزی نمود و به ایمان و باورم اجازه داد تا امروز اینجا باشم".

نیکول بیشتر دوران کودکیش را همراه برادرش در هوستون سپری کرد. در هشت سالگی به دالاس نقل مکان نمودند و تاپایان تحصیلاتش در همان جا ماندگار شد. بعد از آن آپارتمان کوچکی اجاره کرد و به تنهایی به زندگی ادامه داد. گاهی برای امرار معاش در استدیوهای عکاسی عکس می گرفت. آنقدر در این کار پیشرفت نمود که کاملاً حرفه ای شد.

خیلی زود به عنوان عکاس برجسته ای در تمام آمریکا مشهور شد و از این شهر به آن شهر می رفت و وقتش را صرف گرفتن عکس از هنرمندان مشهور در مهمانی ها می کرد. بعدها تصمیم گرفت تا آتیله ی عکاسی خودش را راه اندازی نماید و در تگزاز برای خود مشغول به کار عکاسی شد.

در طول این مدت نحوه ی زندگی نیکول به خاطر رفت و آمدهای زیاد به این شهر و آن شهر تقریباً چیزی جز آوارگی و سرگردانی نبود. هر شب در مهمانی و مراسم رقص و آواز خوانی افراد مشهور عکس می گرفت، و می خوارگی بخشی عادی از زندگی وی شده بود.

کم کم روح و قلب وی لطافت خود را از دست داد و بدون هدف زندگی می کرد. در اعماق درونش میل بیشتری به زندگی داشت از این رو با دیگران راجع به هستی زندگی به بحث و گفتگو می پرداخت. پس از گذشت مدتی از زندگی مادیگرایانه و مهمانی های آنچنانی و طمع و حرص، بدون هیچ نشان و آگاهی عازم سفری اکتشافی به اعماق روح خود شد. تا اینکه بعد از دو سال وی به دین اسلام ملحق گشت، دینی که از آن چیزی نمی دانست.

داشتن دوستان فراوان در مهمانی ها باعث شده بود تا وقتی که داشت درمورد معنای زندگی به جستجو می پرداخت توصیه های گوناگونی در این باره از آنها دریافت نماید. تا اینکه با مرد مسلمانی آشنا می شود. وی از دوستی با او خرسند بوده اما تا مدت ها هر کدام مسیر زندگی خود را می پیمودند. او هیچ وقت کاری نکرد تا ذهن وی را به سوی مذهبی بودن بکشاند. آنها ساعت ها درمورد سفرهای معنوی به اعماق روح، زندگی، گذشته و آینده صحبت می کردند و اینکه چگونه احساس هر دوی آنها خواهان قدم نهادن در مسیری معنوی می باشد.

نیکول قبلاً چیزهایی راجع به اسلام از منابع مختلف شنیده اما بیشتر از خود اسلام تأثیر گرفته بود تا اینگونه منابع. وی جذب اصول اولیه ی این عقیده شد، اینکه چطور مسلمانان با ایمان تمام لحظات زندگی لذت می برند بدون اینکه وقت خود را صرف مهمانی ها و مصرف الکل و مواد مخدر سازند، و زندگی چقدر برای آنها با اهمیت تر از اینگونه چیزها می باشد.

چنین احساسی باعث پیشرفت معنوی نیکول شد، طوریکه شب ها تا صبح در اینترنت به جستجوی اسلام می پرداخت. گاهی به ویدئوی تازه مسلمانان نگاه می کرد. ماجرای اکثریت آنها با موقعیت وی هم خوانی داشت زیرا توانسته بودند پاسخ سؤالات خود را در اسلام بیابند. آیا خداوند به درخواست وی پاسخ خواهد داد؟

مرد جوانی که نیکول با او دوست شده بود، علاقه و اشتیاق وی را درمورد اسلام مشاهده نمود و با هدیه دادن ترجمه ی قرآن به زبان انگلیسی، این فرصت را برایش فراهم آورد تا بیشتر در این راه به او کمک نماید. وی به نیکول گفت که "اگر فردی فقط بنشیند و این کتاب را بخواند، کاملاً می خواهد مسلمان شود، همچنین به وی اطلاع داد که اگر چنانچه دلش بخواهد بیشتر یاد بگیرد در مسجد کلاس های آموزش دینی وجود دارد".

از یک طرف اشتیاق و توجه نیکول به ارزش و عظمت اسلام در مقایسه با زندگیش، او را بر آن داشت تا به اسلام نزدیکتر شود. از آن به بعد آنها کمتر همدیگر را می دیدند و تصمیم گرفتند تا هر کدام جداگانه روی مسیر ترقی و اصلاح خود تمرکز نمایند. کم کم به این نتیجه رسیدند که خداوند چیزهایی برای آنها پیش بینی فرموده است.

پس از گذشت چند ماه نیکول از عشق خدا در دلش مطلع گشت و فهمید که هر لحظه این عشق در درون وی در حال افزایش می باشد. دوستانش از اینکه می دیدند او چقدر تغییر کرده متحیر مانده بودند. از غیبت های طولانیش در مهمانی ها او را مورد بازخواست قرار می دادند. او اظهار داشت که" یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم که باید مانند زنان مسلمان لباس بپوشم و برای شرکت در کلاس ها به مسجد بروم. به خاطر دارم که چقدر متأثر شدم و از فرط خوشحالی اشک بر گونه هایم سرازیر شد".

پس از مدتی نیکول شاهد پیشرفت در زندگیش شد و آمادگی خود را برای اعلام شهادتین ابراز نمود. وقتی موضوع را به دوست مسلمانش گفت بسیار شگفت زده شد زیرا می دید که او هنوز هم از مطالعه ی دین اسلام دست برنداشته و از آن لذت می برد. کم کم دوستانش اطراف نیکول را خالی کردند، همچنین خانواده اش از تصمیم وی سردرگم شده بودند.

نیکول بیان داشت که "تقریباً یک ماه را تنها و بدون هیچ همدمی سپری نمودم، با خانواده ام دچار مشکل شدم آنها مرا درک نمی کردند."  یکی از دوستان تازه مسلمانش وی را برای اعلام شهادتین همراهی نمود. وی وضو گرفته و روسری صورتی رنگ سر کرد و به مسجد رفت و منتظر امام شد. امام که پیرمرد مهربان و متواضع و اهل ترکیه بود وارد سالن شد، سپس به وی کمک کرد تا شهادتین را به راحتی بر زبان بیاورد.

نیکول پس از مسلمان شدن دست از کار عکاسی کشید و شغلی که در روز بتواند آن را انجام دهد برای خود دست و پا نمود. ارتباط وی با خدا در درونش روز به روز شکوفاتر می شد. حالا وقتش را به جای اینکه در مهمانی ها صرف الکل و کارهای بیهوده نماید با دوستان مسلمانش به مسجد می رود و وی را به صرف چای دعوت می کنند.

او آرزو دارد از کشورهای مسلمان نشین دیدار نماید. وی می گوید: "خیلی دلم می خواهد راجع به زندگی مسلمانان بیشتر یاد بگیرم و از تاریخچه اسلام به خوبی اطلاع پیدا کنم". وی از پوشیدن حجاب لذت می برد، در عرض یک ماه توانست به طور کامل پوشش اسلامی داشته باشد. طولی نکشید که با دوست مسلمانش، حسن، در یمن ازدواج نمود و پس از یک سال خداوند به آنها فرزندی هدیه داد. هم اکنون چهار سال از مسلمان شد نیکول می گذرد و او می گوید که هنوز احساس می کند که برایش تازگی دارد.

پایان

ترجمه: مسعود

مهتدین

Mohtadeen.Com

بازگشت به ابتدا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
     

اخبار جهان اسلام

سايت عصر اسلام

 

 

سايت اسلام تيوب

سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:

(أريت في المنام أني أنزع بدلو بكرة على قليب، فجاء أبو بكر فنزع ذنوباً أو ذنوبين نزعاً ضعيفاً والله يغفر له ثم جاء عمربن الخطاب فاستحالت غرباً فلم أر عبقريا يفري فريه حتى روى الناس وضربوا بعطن)
«در خواب دیدم که از چاهی آب می‌کشم؛ آن‌گاه ابوبکر آمد و یک دلو آب از چاه کشید و او، در کشیدن آب ضعیف بود و خداوند، او را می‌بخشد. سپس عمر آمد و دلو را به دست گرفت؛ هیچ پهلوانی سراغ ندارم که همانند او کاری را بدین قوت انجام دهد. عمر چنان آب کشید که همه‌ی مردم و شترانشان سیراب شدند و به استراحت پرداختند»
 مسلم ش 2393 .

 

شما از كجا با اين سايت آشنا شديد؟


1- لينك از سايتهاى ديگر
2- توسط دوستان
3- جستجو در انترنت

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

کلیه حقوق سایت متعلق به سایت مهتدین می باشد.

All Rights Reserved For Mohtadeen.com © 2009-2010