بسم الله الرحمن الرحیم
نام من ماریا است و یک سال قبل به دین اسلام مشرف شدم. من اهل کلورادو هستم، همین جا بزرگ شده و به مدرسه رفته ام. پیش از اینکه مسلمان شوم نه به خدا معتقد بوده و نه مذهب مشخصی داشتم. وقتی از دین صحبتی به میان می آمد اغلب منفی بافی می کردم. فکر نمی کردم که دین چیز خوبی باشد زیرا آن را علت بسیاری از مشکلات می پنداشتم، مانند جنگ و از این جور چیزها.
کشف اسلام
فکر می کنم حدود دو یا سه سال پیش شروع به آموختن دین اسلام نمودم. با یک پسر مسلمان پاکستانی آشنا شدم، این اولین باری بود که درهای بسته شده ی ذهنم را به سوی مذهبی به نام اسلام باز می کردم. تا جایی که نه با دیدگاهی منفی بلکه به میل خودم مصمم به یادگیری آن شدم. در کل چیزی راجع به آن نمی دانستم.
از طریق بحث و گفتگو با وی و چندین مسلمان دیگر، شروع به جمع آوری حقایق بیشتری نمودم. همچنین ترجمه ی قرآنی به زبان انگلیسی تهیه نموده و به مطالعه ی آن پرداختم. وقتی با نامزدم آشنا شدم، اوایل اصلاً درمورد دین صحبتی نمی کردیم. فکر نمی کردم که او مسلمان و یا خیلی مذهبی باشد. پیش خودم او را فردی با ویژگی های خاص و قلبی پاک تصور می نمودم. او بهترین فردی بود که تا به حال می دیدم.
وقتی به او فکر می کردم اصلاً چنین تصوری نداشتم که شخصیت عالی او به خاطر اسلام باشد بلکه او را به خاطر خودش می پسندیدم. ولی هر چه بیشتر با او ارتباط پیدا می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم که اخلاق خوب وی به خاطر اسلام است. دلیلی که برای مسلمان شدن داشتم این بود که با پسر مسلمانی برای همیشه نامزد کرده ام.
آن موقع در آریزونا به کالج می رفتم و یک روز که قصد داشت به دیدنم بیاید در مسیر جاده آریزونا در یک تصادف اتومبیل کشته شد. مرگ وی الهام بخش من برای توجه بیشتر به دین اسلام بود.
تماس با قرآن
همچنان که قرآن می خواندم کتاب های دیگری را نیز مطالعه می کردم. به این نتیجه رسیدم که تمام حقایق قرآن واقعیت دارد. ابتدا در درون خودم شهادتین را خواندم. وقتی با دوستان مسلمانم صحبت کردم آنها مرا متقاعد نمودند تا به "دنور" بروم زیرا در آنجا شیخی با معلومات اقامت داشت که می توانستم با وی گفتگو کنم.
می خواستم مطمئن شوم که این کار را به خاطر نامزدم انجام نمی دهم و پس از کمی صحبت کردن به این نتیجه رسیدم که نه، فقط به خاطر خودم می خواهم آن را بپذیرم.
خانواده و دوستانم
بعد از اینکه مسلمان شدم، باعث تغییر و تحول افراد زیادی از جمله دوستانم شدم که هم اکنون مسلمان هستند. مرتب با هم در ارتباط هستیم و شب های جمعه دور هم جمع می شویم. گاهی به ازدواج فکر می کنم و اینکه با مرد مسلمانی ازدواج نمایم ولی در حال حاظر فرد خاصی را در نظر ندارم.
خانواده ام از رفتار و گرایش من بعد از مسلمان شدن خوششان آمده و اصلاً نگران من نیستند که به سلامت به خانه برگردم. اوایل حجاب برایم کمی سخت بود چون فکر می کردم همه مرا زیر نظر دارند. بعداً از اینکه به عنوان یک دختر آمریکایی دارم حجاب می گیرم به خود می بالیدم. الان فکر می کنم که حجاب جزئی از وجود من است.
ترجمه: مسعود
مهتدین
Mohtadeen.Com
|