بسم الله الرحمن الرحیم
لورا فابیان، مشهورترین مانکن فرانسوی مسلمان شد!!
دختر بیست و هشت ساله ی فرانسوی که از مشهورترین مدل های لباس بود و شرکت های بزرگی با وی قراردادهای کلانی می بستند و عکسش در همه جا به نمایش در می آمد حالا از شهرت کناره گیری کرده و در یکی از روستاهای دور دست افغانستان به درمان بیماران می پردازد و از حیات سخت و خشنی که در آن به سر می برد بسیار راضی و خوشنود است.
وی داستانش را اینگونه تعریف می کند:"از کودکی آرزو داشتم پرستار شوم و برای کم کردن درد کودکان تلاش کنم. اما وقتی بزرگتر شدم زیبایی ام مورد توجه دیگران قرار گرفت و همه به خصوص خانواده ام مرابه سوی دنیای مدل، تشویق می کردند. زمانی که پا به این عرصه گذاشتم به سرعت مشهور شدم و پیمودن این راه برایم بسیار آسان و هموار بود. مدتی نگذشته بود که در دنیای شهرت غرق شدم و به اموال و هدایایی دست یافتم که هیچ وقت در خواب هم ندیده بودم.... اما بهای آن بسیار گران تمام می شد! زیرا باید برای پیروزی در این راه باید احساسات و انسانیتم را کنار می گذاشتم و به هیچ چیزی جز حرکات اندامم فکر نمی کردم. همچنین باید از خوردن آنچه که دوست داشتم و لذیذ بودند دوری می کردم و از انواع ویتامین ها و داروهای تقویتی استفاده می کردم و قبل از تمام این ها باید احساساتم را نسبت به انسان های دیگر از دست می دادم ... نباید دوست داشته باشم ..... نباید نفرت داشته باشم... و حق رد کردن هیچ چیز را نداشته باشم.
آنان از من یک بُت متحرک ساخته بوند که قلب و عقل دیگران را به بازی می گرفت؛ یادگرفته بودم که چگونه سرد، خشک، بی روح و مغرور باشم. چیزی نبودم جز چارچوبی برای امتحان کردن انواع لباس ها. یک شي بی جانی بودم که راه می رفت و لبخند می زد بدون اینکه چیزی را احساس کند. هر قدر مدل ها سرد، بی احساس تر و از انسانیت دور تر باشند قدر و منزلت آنان بالاتر می رود...
در عالم مدل لباس، با تازه ترین مدل ها همراه تبرج و غرور برای همگام شدن با تمایلات شیطان، بدون ذره ای شرم و حیا مفاتن (اندامی که موجب جلب توجه می شود) یک زن را به نمایش می گذاشتم.
وی در ادامه می گوید: "هنگامی که مدل های مختلف را می پوشیدم احساس زیبایی نمی کردم زیرا جسم من مانند قالبی تهی و خالی از هرچیزی بود؛ بلکه احساس می کردم که دیگران با نگاهایشان مرا حقیر و پَست می شماردند و احترامشان نسبت به من فقط به خاطر چیزهایی بود که می پوشیدم. از شکل من استفاده ی ابزاری می شد، دقیقا مانند یک وسیله ی مدت دار که هیچ بویی از انسانیت در آن نبود. در دنیایی زندگی می کردم که تمام جوانب آن را پستی و فرومایگی فرا گرفته بود".
او درباره ی اینکه چگونه مسلمان شد می گوید: "روزی برای شرکت در یکی از برنامه ها به بیروت پایتخت لبنان دعوت شدم. وقتی که به بیروت درهم شکسته رسیدم، صحنه هایی را دیدم که در همه ی عمرم مانند آن را ندیده بودم. در آن جا دیدم که مردم چگونه با وجود چنین شرایط جنگی خانه هایشان را از نو بنا می کنند. با چشمان خودم بیمارستان کودکان در بیروت را دیدم که چگونه اطفال در رنج و سختی به سر می برند؛ همکارانم نیز با من بودند آنان مانند یک بت، فقط به کودکان نگاه می کردند و هیچ احساس و توجهی نداشتند. در این لحظه پرده ی شهرت و جاه و مکان از چشمانم برداشته شد و با عجله به سوی بدن های تکه تکه شده ی کودکان مجروح شتافتم. نمی توانستم خود را کنترل کنم و برای نجات دادن آن هایی که هنوز در قید حیات بودند تلاش کردم و با همکارانم به هتل برنگشتم. جایی که شهرت و معروفیت در انتظارم بود. در آن جا پیش از گذشته از خودم منفور شدم و کم کم به سمت متحول شدن حرکت کردمتا اینکه در نهایت به اسلام که انسانیت واقعی در آن وجود دارد، رسیدم. پس از مسلمان شدن در بیروت به پاکستان سفر کردم و از مرز این کشور به افغانستان رفتم و با کمک به کودکان و مجروحان یکی از آرزوهای دیرینه و کودکی خود را محقق ساختم. در آن جا یاد گرفتم که چگونه انسان باشم!! من در این جا با خانواده های زیادی آشنا شده ام که رفتار خوبی با من دارند. هرچه بیشتر با آنان زندگی می کنم اسلام در قلبم محکمتر می شود. من در اینجا زبان عربی که زبان قرآن هست را یاد می گیرم. در گذشته سیستم زندگی من بر اساس سازندگان مدل بنا شده بود اما حالا زندگی ام را بر اساس اصول و قوانین اسلامی بنا کرده ام".
او می گوید: زمانی که مسلمان شدم خیلی ها تلاش کردند که مرا از راهی که انتخاب کرده بودم منصرف کنند. شرکت های مدل برای برگرداندن من هدایای زیادی برایم فرستادند و پیشنهاد دادند که دستمزدم را تا سه برابر افزایش می دهند. اما من که راه حقیقت را تازه یافته بودم پیشنهادات آنان را رد کردم. آن ها که برای بازگشت من از راه پول و ثروتدرمانده شدند سعی کردند که شخصیت مرا در نزد خانواده های افغانی خراب کرده و مرا بدنام کنند؛ برای این کار عکس ها و جلدهای مجله هایی را که قبلا از من به عنوان یک مدل به چاپ رسیده بودند را بر روی دیوارها نصب می کردند تا بین من و خانواده ی جدیدم دشمنی ایجاد کنند اما الله تعالی آنان را ناامید نمود. اکنون احساس می کنم که در خوشبختی کامل به سر می برم".
فابیان همین طور که به دستش نگاه می کند می گوید: "هیچ وقت فکر نمی کردم با این دستانم که در رفاه و آسایش به سر می بردند و برای نرم نگه داشتن پوستشانهمیشه تلاش می کردم امروز آن ها را در معرض انجام کارهای سخت و طاقت فرسا در میان این کوه ها قرار دهم؛ اما این سختی و مشقت،بر پاکی و طهارت دستانم می افزاید و برایشان در نزد الله تعالی پاداش بهتری وجود خواهد داشت ان شاء الله".
او با اعتماد به نفس کامل می گوید: "اگر لطف و رحمت الله تعالی شامل من نمی شد، هیچ گاه نمی توانستم مسلمان شوم و تا آخر عمرم مانند یک حیوان زندگی می کردم. من در آن زندگی فقط به دنبال سیراب کردن هوی و هوس و شهوت های خود بودم و هیچ اصول و ارزشی برای خود نداشتم".
بله او به آرزوهای خودش رسیده است و حالا راه هدایت را پیدا کرده است. او تا دیروز همه ی خواسته های دنیایی را داشت، ثروت و شهرت و ... اما حالا حقیقت را، آرامش را، اعتماد به نفس را دارد و چیزی را که قبلا هیچ گاه نداشته "ایمان"!
خانواده ی او تلاش زیادی کردند تا جلوی کار او را بگیرند، اما فابیان برای راهی که انتخاب کرده بود مصمم بود. حالا او زندگی اش را صرف کمک کردن به دیگران می کند تا به ما هم یاد بدهد که مهمترین داشته ی یک انسان ایمان اوست، به خاطر ایمان می توان از ثروت و شهرت گذشت.
|